” …. فروغی به عنوان یك مهره و عامل بلكه به عنوان یك سیاست پرداز بسیار عمل كرد…. فروغی حلقه واسطه نسل كهن فراماسونهای عهد قاجار “ ملكمها و مشیرالدولهها ” با فراماسونهای نسل بعد بود. او در رأس حلقهای از متفكران و برجستگان فراماسونری ایران … روح فراماسونری را ، از طریق اهرم حكومت و سیاست ، در كالبد فرهنگ جدید ایران ، كه در دوران پهلوی شكل گرفت دمید….
نخستین جنگ جهانی را باید جنگ گسترده و همه جانبه جهانخواران بر ضد اسلام دانست، استكبار جهانی كه در آز چیرگی بر اندوختههای بیكران كشورهای اسلامی میسوخت در هر گامی خود را با رویارویی ، كارشكنی ، سنگ اندازی و مبارزه بنیادی علمای اسلام روبرو میدید. از این رو ،دریافته بود كه با حاكمیت مكتب اسلام در منطقه خاورمیانه و توانمندی علما و روحانیون در سرزمین پهناور اسلامی ، چیرگی بر منابع سرشار و اندوختههای بیشمار این منطقه ناشدنی است. رویارویی علما با بنیاد سازمان فراماسونری درایران ، قرار داد رویتر امتیاز نامه رژی ، كجروی جنبش مشروطه و قرارداد 1286 (1907) و … این حقیقت را برای آنان در عینیت روشن میكرد. از این ور جهانخواران بر آن شدند كه از هر سو بر جهان اسلام بتازند و ریشه اسلام را از بیخ و بن درآورند.
در نخستین جنگ جهانی در سال 1292 بخش بزرگی از سرزمین پهناور اسلامی در اشغال استكبار جهانی درآمد ،استعمار انگلیس سرزمینهای بینالنهرین (عراق )،اردن ،فلسطین و كانال سوئز را اشغال كرد و فرانسه نیز بر شامات و لبنان و جبل عامل تاخت و آن منطقه را به تصرف خود درآورد.
جهانخوران در پی اشغال سرزمینهای اسلامی، بیدرنگ بر آن شدند كه نقشههای زیر را در جهان اسلام پیاده كنند:
هرگز اجازه ندهند دیگر سرزمین پهناوری در زیر پرچم اسلام قرار بگیرد.
با تبلیغات استكباری و گسترش فساد ، فحشا و فرهنگ فاسد غرب در سرزمینهای اسلامی ملتها را از اسلام دور كنند،از علما جدا سازند و از مساجد بیزار نمایند.
علما و روحانیون مجاهد و آگاهی را كه مانند كوه در برابر آز استعماری آنان ایستادهاند از شهر و دیارشان آواره سازند و به نقطههای دیگری تبعید كنند. از این رو ، تنها در سال 1300 شمسی ، استعمار انگلیس حدود سی تن از مراجع و علمای بلند پایه نجف را به ایران و حجاز تبعید كرد. 1
پایگاهی استعماری در قلب سرزمینهای اسلامی پدید آورند و از این راه ملتهای عرب و مسلمان را با فتنه درگیری و آتش جنگ همیشگی روبرو كنند و رخصت خیزش و جنبش برای آزادی استقلال و بازگشت به فرهنگ اسلامی به آنان ندهند. از این رو صهیونیست ها را به سوی سرزمین فلسطین گسیل داشتند و آن مركز مقدس را به پایگاه نظامی خود ، به نام “ اسرائیل “ بدل كردند.
در كشورهای اسلامی و عربی به كودتاهای ضد مردمی دست زده عناصری سرسپرده و خودفروخته و بیاراده را كه جز خدمتگزاری به جهانخواران و انجام مأموریتهای واگذار شده از سوی آنان ، برای خود هدفی و اندیشهای ندارند بر تخت سلطنت و ریاست بنشانند و به دست آنان برنامه اسلام زدایی ژرف و گستردهای را در كشورهای اسلامی پیاده كنند.
از این رو از نخستین جنگ جهانی ، زمانی نگذشته بود كه مهرهای بیاراده استعمار یكی پس از دیگری در كشورهای اسلامی بر سر كار آمدند. رضا خان میرپنج ،بیفرهنگ و بیسواد در سال 1299 در ایران به كودتا دست زد . مصطفی كمال در سال 1302 در تركیه زمام كشور را در دست گرفت. ابن سعود بیفرهنگ و بیابانگرد در سال 1303 در سرزمین حجاز بر تخت سلطنت نشست و همزمان با او ، خاندان هاشمی در عراق و اردن به قدرت رسیدند. . رضاخان نیز در سال 1304 رسما بر تخت سلطنت نشست . و هر كدام از آنان مأموریت سنگینی برای اسلام زدایی و از میان بردن علما و روحانیون در دست داشتند كه بیدرنگ به انجام آن پرداختند.
كودتای رضا خانی، در گروه سدهای تلاش و كوشش مرموزانه و شبانه روزی فراماسونری و ماسونا در ایران بود كه با ترفندها و شگردهای اهریمنی استعماری خود ، پیوسته در ناتوانی علما و روحانیون كوشیدند و برای شكستن شخصیت و اعتبار آنان از هیچ خیانت و جنایتی فرو گذار نكردند. برخی از علما و روحانیون را با “انگها” و برچسبها در میان مردم به زیر سؤال بردند و از توانمدی آنان كاستند و برخی را گذشته از برچسبها و نسبتها و ترور شخصیتی ، ترور فیزیكی كردند و به شهادت رسانیدند و شماری را از راه جو سازی و دروغ پراكنی رویاروی یكدیگر قرار دادند و به كشمكشهای درونی كشاندند و در كنار این گونه دسیسهها و نیرنگها با پراكندن كتابها گمراه كننده به شكل زیركانه و نادیدنی در راه ناتوانی علما و روحانیون ضد استعماری و ضد استبدادی پرداختند و بدینسان راه را برای بر سر كار آوردن رضا خان قلدر و نوكر مآب هموار كردند و كودتای شوم و نكبت بار اسفند 1299 را به وسیله سید ضیاء فراهم ساختند و از این راه بزرگترین ضربه را بر اسلام ، استقلال ایران و جامعه روحانیت وارد كردند . به دنبال این كودتای سیاه، سید حسن مدرس و شیخ حسین یزدی دستگیر و در پادگان قزاقها زندانی و در پی آن به قزوین تبعید شدند و تا پایان عمر دولت سیدضیاءدر قزوین زندانی بودند.
انگیزه ماسونها از نشاندن رضا خان میرپنج و بی فرهنگ بر تخت شاهی گذشته از بازكردن دروازههای كشور به روی جهانخواران و بیگانگان یورشی خونبار به مراكز اسلام و روحانی بود كه تنها به دست عناصری بیمایه بیاراده و سر سپرده میتوانست انجام پذیرد و رضاخان برای انجام چنین مأموریت ننگینی سر از پا نمیشناخت .
در آستانه كودتای رضاخانی ، شهید مجاهد سید حسن مدرس، در خانه ملت مورد بی حرمتی و اهانت قرار گرفت و یكی از ماسونا به نام حسین بهرامی (احیاالسلطنه )به دستور محمد بیرجندی (تدین )سیلی بر گوش او نواخت و زد و خورد با خالصی زاده را نیز تدین شخصا انجام داد و رضا خان نیز با پشتیبانی این روشنفكران ماسونی به شیخ مهدی واعظ كه در سرسرای مجلس شواری ملی روی چهارپایهای ایستاده بود و بر ضد او سخنرانی میكرد ، یورش برد و با شلا ق به او بیحرمتی كرد.
بیتردید اگر روشنفكران ماسونی همانند تقیزاده محمد بیرجندی (تدین ) ،سلیمان میرزا اسكندری، یعقوبزاده و … رویاروی مدرس نمیایستادند و بر ضد او كارشكنی نمیكردند، رضا خان نمیتوانست از ” اصطبل ” انگلیسیها سر درآورد و بر تخت شاهی نشیند و خون ملت ایران را در شیشهاند. اصولا كودتای رضاخان در گرو نیم قرن خیانت این ” روشنفكران ” به اسلام و ایران بود.
“روشنفكرن “كه با نیش قلم خود نتوانسته بودند مأموریت خو را برای از بیخ و بن برآوردن ریشه اسلام و روحانیت به انجام برسانند بر آن شدند كه این مأموریت را با سرنیزه رضاخانی به پایان برند.
از این رو ،بیپروا در كنار رضا خان ایستادند و سرنیزه او را جلا بخشیدند و همه آنان كه با “ایسم” های گوناگون بازیگر میدان بودند چه آنان كه زیر عنوان “سوسیالیسم “سینه میزدند و چه آنان كه زیر نام “ناسیونالیسم ” نان میخوردند و چه آنانكه به نام: آزادی ، دموكراسی و مساوات بساطی به راه انداخته بودند، یك دست پشت سر رضاخان ایستادند و در راه رسیدن او به تخت شاهی در ایران و استواری رژیم او از هیچ خیانتی فرو گذار نكردند.
از كوششهای ” روشنفكران ” و فراماسونها در راه رسانیدن رضاخان به سلطنت و سواركردند او بر گرده ملت پدیدآوردند كمیتهای به ریاست رضاخان بود ،در این كمیته كه به شكل پنهانی و در نیمههای شب برگزار میشد، راههای به بار نشاندن توطئه كودتا و پیاده كردن نقشه شوم بیگانگان مورد ارزیابی قرار میگرفت ! بنا بر گزارشی:
” …. اعضای این كمیته عبارت بودند از “رضاخان پهلوی ،سید محمد تدین، سلیمان میرزا اسكندری ناصر ندامایی ، سید محمد صادق طباطبایی ،میرزا كریم خان رشتی ، سرلشكر خدایار خان ، دبیر اعظم بهرامی ،امانآلله خان اردلان (حاج عزالممالك )،زینالعابدین رهنما .
محل انعقاد این كمیته خانه شخصی سردار سپه بود و جلسات در ساعت 4 بعد از نیمه شب كه در زمستان نیم ساعت پیش از اذان صبح بود تشكیل میگردید….
در همین جلسه و در میان همین جماعت تمام حوادث تغییرات ایران نو و تغییرات قاجاریه و غیره …. مورد مذاكره قرار میگرفت و سپس طبق آن عمل میشد. افراد این كمیته در روز اول تشكیل آن دست اتحاد و یگانگی را در حلقه تسبیح دست خود اعلیحضرت فقید بهم دادند كه در هدف اصلی این گروه كه تغییر سلسله قاجاریه و ایجاد ایران نو باشد تا آخرین سرحد امكان وفادار و مصمم باشند….”
یكی از ” روشنفكرن “ ماسونی به نام یحیی دولتآبادی ،از روی خیانتهای خود و شماری از “روشنفكران ” در مورد همكای با رضاخان در راه رسیدن او به سلطنت این گونه پرده برمیدارد:
” … روزی یكی از تجار تجدد خواه كه مدتی در خارجه بوده است و اكنون در تهران میان تجار عنوانی دارد و با سردار سپه نیز بیربط نمیباشد، نزد نگارنده آمده برای سردار سپه دلسوزی مینماید و این شخص میخواهد خدمتی به وطنش كرده باشد اما دشمنانش برای او سخت اسباب چینی میكنند… گفتم سردار سپه باید یك مجلس مشاوره خصوصی داشته باشد و با مشورت كار بكند، گفت اشخاصی را كه برای این كار مناسب میدانید نام ببرید … نگارنده نام پانزده نفر از رجال دولت را نوشته به او میدهد و بعد از دو روز از طرف سردار سپه به طور خصوصی هشت نفر از آن اشخاص به خانه او دعوت میشوند… شش نفر از این هشت نفر را از میان منفردین از نمایندگان مجلس انتخاب میكند به شرح ذیل:
میرزا حسن خان مستوفی الممالك ،میرزا حسن خان مشیرالدوله دكتر محمدخان مصدق السلطنه ،آقا سید حسن تقیزاده ،میرزا حسن خان علاء و نگارنده . دو نفر را هم از رجال دولت خارج مجلس بر این شش نفر میافزاید و آنها مهدی قلی خان هدایت مخبرالسلطنه و میرزا علی خان فروغی ذكاءالملك هستند.
سردار سپه در مجلس اول نطق متینی میكند در لزوم خاتمه دادن به اوضاع ناهنجار گذشته و شروع به اصلاحات اساسی تقاضا مینماید با این مجمع جلسههای مرتبی داشته باشد و هر چه میكند با شور آنها بكند… این مجلس هر چند روز یك مرتبه در خانه یكی از اعضاء شبانه منعقد میشود و چند ساعت طول میكشد….و گاهی هم در آخر شبها در منزل خودش مجلس منعقد میگردد… “
در پی كودتای سیاه رضاخانی و دستیابی او به تاج و تخت نیز ، روشنفكران با همه نیرو و توان در خدمت آن رژیم پلیسی قرار گرفتند.
اصولا كودتای رضاخانی به دست ” روشنفكر” خود باختهای به نام سید ضیاء طباطبایی ، مدیر روزنامه “رعد “ كه از مهرههای سرسپرده انگلستان بود، انجام گرفت . این كودتای سیاه با پذیره همه جانبه “روشنفكران “ شاعر ،ملی گرا و نویسنده روبرو شد.
ملك الشعراءبهار در سلام نوروزی 1305 رضا شاه را این گونه ستایش كرد:
پادشاه مدح و ثنا میكنم! هر چه كنی بنده دعا میكنم!
تیغ كجت چون از پی نظم خاست! هر كجییی بود بدو گشت راست!
روی نكوی تو در جنت است! هر كه تو را دید زغم راحت است!
و در پایان برای آنكه مورد عفو ملوكانه قرار گیرد ،چنین سرود:
بنده خطایی ننمودم و گر كردهام ای شاه زمن در گذر!
این شاعر “روشنفكر “ برای توان بخشیدن به رضاخان در راه اسلام زدایی ، تاریخ گذشته ایران را نیز برای او به “زیور طبع ” ! میكشد و درباره پیروزی اسلام بر استبداد سیاه ساسانی این گونه نوحه سرایی میكند:
بست عرب دست عجم را زپشت هرچه توانست از آن قوم كشت
پس مغول آمد كتشان بسته دید تیغ كشید و سرشان را برید
عشقی نیز در یكی از سرودههای خویش ، كودتای رضاخانی را این گونه ستایش میكند”
ندانم این طبیب اجتماعی را چه درمان بود كاز صد سال زخم مهلك این قوم درمان شد!
در دوران حكومت سیاه رضاخان نیز این ” روشنفكران”، قلم و اندیشه خود را در راه استواری خیانتها و جنایتهای او به كار گرفتند و او را در از میان بردن همه آزادیهای فردی و اجتماعی، برقراری رژیم پلیسی ، بستن قراردادهای استعماری ،چیره ساختن جهانخواران بر سرمایههای سرشار ایران و از میان بردن استقلال كشور ، یاری و مدد كردند.
“روشنفكران “ وفادار به رژیم پلیسی رضاخان مانند سلیمان میرزا اسكندری ، علیاكبر داور ،اللهیار صالح ، محمدعلی فرغی ، ابوالحسن فروغی ،حسین علاء ، تیمور تاش ،دشتی ،بهرمایم ( دبیر اعظم) ، تقیزاده ،امیراحمدی ،سید محمد تدین، زین العابدین رهنما و … نه تنا با قلم ،اندیشه و همه توان خود، رضاخان را در آزادی كشی و میهن فروشی یاری بخشیدند بلكه در راه اسلام زدایی از میان بردن عالمان اسلامی و پراكندن فرهنگ غربی از هیچ خیانتی فرو گذار نكردند.
قلم به دستان و نویسندگان این گروه در رواج فرهنگ غربی و گسترش ایدئولوژی رسمی رژیم رضاخانی و اصول شاهنشاهی ، به نگارش كتابها و روزنامهها دست زدند و رضاخان را ” احیاكننده مجد و عظمت شاهنشاهی باستان ، ناجی ایران و وارث تخت و تاج كان “ خواندند و از دوران باستان و شكوه فرهنگی هخامنشیان و ساسانیان داستانها نوشتند و ستایشها كردند و در برابر ،فرهنگ و تمدن ایران اسلامی را به ریشخند گرفتند و خوار شمردند و به غرب زدایی و درحقیقت اسلام زدایی ریشهای و زیركانهای دست زدند و در راه گسترش فرهنگ شاهنشاهی تا آنجا پیش رفتند كه آوردهاند :
” … ابوالحسن فروغی (برادر محمدعلی فروغی ) مأموریت یافت تا یك فلسفه جدید عرفانی ، به سبك هگل ،تدوین كند و همانگونه كه هگل سلطنت پروس را عالیترین تجلی ” ایده مطلق “ میدانست او نیز چنین كند و شاید مثلا با تحریف میراث والای عرفان اسلامی (به ویژه حكمت اشراق ) شاهنشاهی ایران را تحقق نورالانوار بنمایاند…”
محمدعلی فروغی كه یكی از ” روشنفكران ” ماسونی بود، در گسترش فرهنگ غربی و ” ایدئولوژی شاهنشاهی “ نقش به سزایی داشت:
” …. فروغی به عنوان یك مهره و عامل بلكه به عنوان یك سیاست پرداز بسیار عمل كرد…. فروغی حلقه واسطه نسل كهن فراماسونهای عهد قاجار “ ملكمها و مشیرالدولهها ” با فراماسونهای نسل بعد بود. او در رأس حلقهای از متفكران و برجستگان فراماسونری ایران … روح فراماسونری را ، از طریق اهرم حكومت و سیاست ، در كالبد فرهنگ جدید ایران ، كه در دوران پهلوی شكل گرفت دمید….
فروغی اندیشه پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان ،تمامی عناصر ایدئولوژی “شوونیسم شاهنشاهی “ و ” باستان گرایی” را كه بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در برداشت او در نطق خود رضاخان میرپنج را پادشاهی پاك زاد و ایران نژاد و “وارث تاج و تخت كیان ” و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان خواند… انتخاب نام ” پهلوی “ نیز ابتكار فروغی بود و بعدها پهلوی های بسیاری مجبور به تغییر نام خود شدند تا رضا خان حتی در عرصه نام نیز یگانه و بی همتا بماند!”
” روشنفكران “ ماسونی برای رویارویی با سالم تنها با “باستان گرایی “ و گسترش فرهنگ غربی و ” ایدئولوژی شاهنشاهی “بسنده نكردند بلكه گاهی با رواج دادن آیین زرتشتی ،بابیگیری ،صوفیگری ،شیخیگری ، بیبندو باری و اندیشههای ناسیونالیستی ،اومانیستی ،تحمیل بیحجابی ،برپایی عشرتكده ،كلوپهای شبانه و گسترش فساد و فحشا در میان جوانان كوشیدند كه برنامه اسلام زدایی را توان ببخشند و تودههای مسلمان را از اسلام و روحانیون وارسته دور كنند.
كینه و دشمنی برخی از “روشنفكران “ با اسلام تا آن پایه بود كه از شكست رژیم ساسانی در برابر اسلام و از میان رفتن ” نظام شاهنشاهی ” در ایران به سوك نشستند و گریه و زاری كردند!
امام در سخنرانی 11/6/1359 خود از این سوگورای “روشنفكران “در دوران رضا خان این گونه یادكرده است:
“… در زمان این شخص نالایق (رضاخان ) كه مملكت ما را به تباهی كشاند.. در روزنامهها به پیغمبر سب كردند.. و آن دولتمردان مجلس درست كردند و در آنجا از پیروزی اسلام بر كفر انتقاد كردند و این روشنفكرها دستمالها را درآوردند و گریه كردند كه اسلام بر شاه ایران ،شاه آن وقت ایران غلبه كرده است شعر ایشان شعر گفتند نویسندگانشان نوشتند و گویندگانشان گفتند…”
جلال آل احمد نیز از آن روزگار سیاه و شگردهای ” روشنفكران “در راه اسلام زدایی چنین یاد كرده است:
” …. در آن دوره بیست ساله از ادبیات گرفته تا معماری و از مدرسه گرفته تا دانشگاه همه مشغول زردتشتی بازی و هخامنشی بازی بودند. یادم است در همان ایام كمپانی داروساز بایر آلمان نقشه ایرانی چاپ كرده بود به شكل زن جوان بیمار در بستر خوابیده و لابد مام میهن ! سر در آغوش شاه وقت گذاشته و كوروش و داریوش و اردشیر و دیگر اهل آن قبیله از طاق آسما پایین آمده ، كنار درگاه (یعنی بحر خزر )به عیادتش و چه فروهری در بالا سایه افكن بر تمام مجلس عیادت و چه شمشیری به كمر هر یك از حضرات با چه قبضهها و چه زرق و برقها و منگولهها ،این جوری بود ه حتی آسپرین بایر را با لعاب كوروش و داریوش و زردتشت فرو میدادیم
از میان “روشنفكران “ ماسونی كه در راه بار نشاندن دسیسه انگلیس برای كودتای سیاه در ایران و به قدرت رسیدن رضاخان و استواری رژیم او نقش به سزایی داشتند ، یكی شاهزاده سلیمان میرزا است.
سلیمان میرزا یكی از اعضای مجمع فراماسونری “آدمیت ” است. این مجمع در پی مبارزه علما با فراموشخانه، از سوی میرزا ملكم خان به میرزا عباسقلی خان قزوینی ( معروف به آدمیت ) سپرده شد . اعضای این مجمع 12 تن بودند كه یكی از آنان سلیمان میرزا بود.
درباره این مجمع نوشتهاند:
” … از جامع آدمیت هم سخنی به كوتاه باید گفت از آن رو كه به یك معنی فراموشخانه ملكم به شمار میآید… كسان دیگری نیز در جامع آدمیت بودند كه شیوه سیاسی دیگری پیش گرفتند مانند میرزا محمودخان احتشام السلطنه سلیمان میرزا و … ”
نامبرده در سال 1325 ه.ق از سوی عباسقلی خان مأمور تشكیل شعبهای از مجمع آدمیت در كرمانشاه شد و این مأموریت را به درستی به پایان رسانید او دیر زمانی رهبری حزب دموكرات و سوسیالیست را نیز بر دوش داشت .
آورده اند آنگاه كه به مدرس خبر رسید كه احمد شاه در انتخابات دوره پنجم به درباریان خود سپرده بود كه به شاهزاده سلیمان میرزا، رأی بدهند، اظهار داشت : “ پادشاهی كه به حزب سوسیالیست رأی بدهد منعزل است”
سلیمان میرزا چنانكه پیشتر آوده شد در نشستهای پنهانی كه رضاخان برای برنامه ریزی و دسیسه چینی در راه پیاده كردن نقشه كودتا با دستیاران خود داشت رسما شركت میكرد و رضا خان را برای دست زدن به كودتا یاری میداد.
سلیمان میرزا طبق پیمان خود با رضاخان تا واپسین روز سلطنت نامبرده در كنار او ایستاد و او را یاری كرد و به او وفادار بود. طبری نوشته است:
” … جز كسانی بود كه در همه موارد خواه در جنبش جمهوری به نام رضاخان و خواه به هنگام سلطنت او جزءاكثریت رأی مثبت داد… ”
نامبرده در نخستین كابینه رضاخان در سال 1302 شمسی وزیر معارف شد، چند دوره نیز به نمایندگی در مجلس شورای ملی برگزیده گردید و در برههای به ریاست امور مركز در وزارت داخله منصوب شد.
در زندگینامه او آوردهاند:
“ … نامبرده شاه زادهای بود هوچی ، لجوج ،از خودراضی ،بیسواد و عوام فریب و مخصوصا در وزارت فرهنگ خوب امتحان نداد بلكه از خود خیلی جلفی بروز داد و یكی از حرفهایش این بود كه میگفت من وزیر چهل هزار سر نیزه هستم و چنین و چنان میكنم و اشخاصی كه بر او وارد میشدند اگر به او “شاه زاده سوسیالیست “ تعظیم غرایی نمیكردند و به وی خیلی كرنش و احترام نمیگذاشتند بسیار بدش میآمد و آن شخص را مورد تنفر شدید خود قرار میداد و اگر عضو وزارتخانه بود او را از كار بركنار میكرد… “
این شاهزاده ” ماسونی “ هم پیمان رضا خان و همكار او در سركوبی آزاداندیشان و راست قامتان در دوران سیاه سلطنت پهلوی ،در پس سقوط این دیكتاتور در شهریور 20 یكباره رنگ عوض كرد و از بنیانگذاران حزب توده شد. نوشتهاند:
” … به هنگام آغاز فعالیت حزب توده سلیمان میرزا (سلیمان محسن اسكندری ) البته بدون داشتن عنوان “دبیر كل “ (زیرا چنین عنوانی در آیین نامه حزب نبود) در حزب حق امضاء داشت و عملا رهبر حزب توده شمرده میشد…”
نیز آوردهاند:
“… سلیمان میرزا رهبر حزب دموكرات ، بعدها رهبر حزب توده ایران شد هر چند كه این حزب همه گونه رابطه را با دموكرات انكار كرد و مبدأ حزب توده را اجتماعیون عامین میداند، در حالی كه حزب دموكرات ادامه همان حزب بود”
بدین گونه آشكار میشود كه حزب توده نیز ریشه در فراماسونری و گروههای وابسته به استعمار انگلیس در دوران مشروطه داشته است.
در نخستین جنگ جهانی در سال 1292 بخش بزرگی از سرزمین پهناور اسلامی در اشغال استكبار جهانی درآمد ،استعمار انگلیس سرزمینهای بینالنهرین (عراق )،اردن ،فلسطین و كانال سوئز را اشغال كرد و فرانسه نیز بر شامات و لبنان و جبل عامل تاخت و آن منطقه را به تصرف خود درآورد.
جهانخوران در پی اشغال سرزمینهای اسلامی، بیدرنگ بر آن شدند كه نقشههای زیر را در جهان اسلام پیاده كنند:
هرگز اجازه ندهند دیگر سرزمین پهناوری در زیر پرچم اسلام قرار بگیرد.
با تبلیغات استكباری و گسترش فساد ، فحشا و فرهنگ فاسد غرب در سرزمینهای اسلامی ملتها را از اسلام دور كنند،از علما جدا سازند و از مساجد بیزار نمایند.
علما و روحانیون مجاهد و آگاهی را كه مانند كوه در برابر آز استعماری آنان ایستادهاند از شهر و دیارشان آواره سازند و به نقطههای دیگری تبعید كنند. از این رو ، تنها در سال 1300 شمسی ، استعمار انگلیس حدود سی تن از مراجع و علمای بلند پایه نجف را به ایران و حجاز تبعید كرد. 1
پایگاهی استعماری در قلب سرزمینهای اسلامی پدید آورند و از این راه ملتهای عرب و مسلمان را با فتنه درگیری و آتش جنگ همیشگی روبرو كنند و رخصت خیزش و جنبش برای آزادی استقلال و بازگشت به فرهنگ اسلامی به آنان ندهند. از این رو صهیونیست ها را به سوی سرزمین فلسطین گسیل داشتند و آن مركز مقدس را به پایگاه نظامی خود ، به نام “ اسرائیل “ بدل كردند.
در كشورهای اسلامی و عربی به كودتاهای ضد مردمی دست زده عناصری سرسپرده و خودفروخته و بیاراده را كه جز خدمتگزاری به جهانخواران و انجام مأموریتهای واگذار شده از سوی آنان ، برای خود هدفی و اندیشهای ندارند بر تخت سلطنت و ریاست بنشانند و به دست آنان برنامه اسلام زدایی ژرف و گستردهای را در كشورهای اسلامی پیاده كنند.
از این رو از نخستین جنگ جهانی ، زمانی نگذشته بود كه مهرهای بیاراده استعمار یكی پس از دیگری در كشورهای اسلامی بر سر كار آمدند. رضا خان میرپنج ،بیفرهنگ و بیسواد در سال 1299 در ایران به كودتا دست زد . مصطفی كمال در سال 1302 در تركیه زمام كشور را در دست گرفت. ابن سعود بیفرهنگ و بیابانگرد در سال 1303 در سرزمین حجاز بر تخت سلطنت نشست و همزمان با او ، خاندان هاشمی در عراق و اردن به قدرت رسیدند. . رضاخان نیز در سال 1304 رسما بر تخت سلطنت نشست . و هر كدام از آنان مأموریت سنگینی برای اسلام زدایی و از میان بردن علما و روحانیون در دست داشتند كه بیدرنگ به انجام آن پرداختند.
كودتای رضا خانی، در گروه سدهای تلاش و كوشش مرموزانه و شبانه روزی فراماسونری و ماسونا در ایران بود كه با ترفندها و شگردهای اهریمنی استعماری خود ، پیوسته در ناتوانی علما و روحانیون كوشیدند و برای شكستن شخصیت و اعتبار آنان از هیچ خیانت و جنایتی فرو گذار نكردند. برخی از علما و روحانیون را با “انگها” و برچسبها در میان مردم به زیر سؤال بردند و از توانمدی آنان كاستند و برخی را گذشته از برچسبها و نسبتها و ترور شخصیتی ، ترور فیزیكی كردند و به شهادت رسانیدند و شماری را از راه جو سازی و دروغ پراكنی رویاروی یكدیگر قرار دادند و به كشمكشهای درونی كشاندند و در كنار این گونه دسیسهها و نیرنگها با پراكندن كتابها گمراه كننده به شكل زیركانه و نادیدنی در راه ناتوانی علما و روحانیون ضد استعماری و ضد استبدادی پرداختند و بدینسان راه را برای بر سر كار آوردن رضا خان قلدر و نوكر مآب هموار كردند و كودتای شوم و نكبت بار اسفند 1299 را به وسیله سید ضیاء فراهم ساختند و از این راه بزرگترین ضربه را بر اسلام ، استقلال ایران و جامعه روحانیت وارد كردند . به دنبال این كودتای سیاه، سید حسن مدرس و شیخ حسین یزدی دستگیر و در پادگان قزاقها زندانی و در پی آن به قزوین تبعید شدند و تا پایان عمر دولت سیدضیاءدر قزوین زندانی بودند.
انگیزه ماسونها از نشاندن رضا خان میرپنج و بی فرهنگ بر تخت شاهی گذشته از بازكردن دروازههای كشور به روی جهانخواران و بیگانگان یورشی خونبار به مراكز اسلام و روحانی بود كه تنها به دست عناصری بیمایه بیاراده و سر سپرده میتوانست انجام پذیرد و رضاخان برای انجام چنین مأموریت ننگینی سر از پا نمیشناخت .
در آستانه كودتای رضاخانی ، شهید مجاهد سید حسن مدرس، در خانه ملت مورد بی حرمتی و اهانت قرار گرفت و یكی از ماسونا به نام حسین بهرامی (احیاالسلطنه )به دستور محمد بیرجندی (تدین )سیلی بر گوش او نواخت و زد و خورد با خالصی زاده را نیز تدین شخصا انجام داد و رضا خان نیز با پشتیبانی این روشنفكران ماسونی به شیخ مهدی واعظ كه در سرسرای مجلس شواری ملی روی چهارپایهای ایستاده بود و بر ضد او سخنرانی میكرد ، یورش برد و با شلا ق به او بیحرمتی كرد.
بیتردید اگر روشنفكران ماسونی همانند تقیزاده محمد بیرجندی (تدین ) ،سلیمان میرزا اسكندری، یعقوبزاده و … رویاروی مدرس نمیایستادند و بر ضد او كارشكنی نمیكردند، رضا خان نمیتوانست از ” اصطبل ” انگلیسیها سر درآورد و بر تخت شاهی نشیند و خون ملت ایران را در شیشهاند. اصولا كودتای رضاخان در گرو نیم قرن خیانت این ” روشنفكران ” به اسلام و ایران بود.
“روشنفكرن “كه با نیش قلم خود نتوانسته بودند مأموریت خو را برای از بیخ و بن برآوردن ریشه اسلام و روحانیت به انجام برسانند بر آن شدند كه این مأموریت را با سرنیزه رضاخانی به پایان برند.
از این رو ،بیپروا در كنار رضا خان ایستادند و سرنیزه او را جلا بخشیدند و همه آنان كه با “ایسم” های گوناگون بازیگر میدان بودند چه آنان كه زیر عنوان “سوسیالیسم “سینه میزدند و چه آنان كه زیر نام “ناسیونالیسم ” نان میخوردند و چه آنانكه به نام: آزادی ، دموكراسی و مساوات بساطی به راه انداخته بودند، یك دست پشت سر رضاخان ایستادند و در راه رسیدن او به تخت شاهی در ایران و استواری رژیم او از هیچ خیانتی فرو گذار نكردند.
از كوششهای ” روشنفكران ” و فراماسونها در راه رسانیدن رضاخان به سلطنت و سواركردند او بر گرده ملت پدیدآوردند كمیتهای به ریاست رضاخان بود ،در این كمیته كه به شكل پنهانی و در نیمههای شب برگزار میشد، راههای به بار نشاندن توطئه كودتا و پیاده كردن نقشه شوم بیگانگان مورد ارزیابی قرار میگرفت ! بنا بر گزارشی:
” …. اعضای این كمیته عبارت بودند از “رضاخان پهلوی ،سید محمد تدین، سلیمان میرزا اسكندری ناصر ندامایی ، سید محمد صادق طباطبایی ،میرزا كریم خان رشتی ، سرلشكر خدایار خان ، دبیر اعظم بهرامی ،امانآلله خان اردلان (حاج عزالممالك )،زینالعابدین رهنما .
محل انعقاد این كمیته خانه شخصی سردار سپه بود و جلسات در ساعت 4 بعد از نیمه شب كه در زمستان نیم ساعت پیش از اذان صبح بود تشكیل میگردید….
در همین جلسه و در میان همین جماعت تمام حوادث تغییرات ایران نو و تغییرات قاجاریه و غیره …. مورد مذاكره قرار میگرفت و سپس طبق آن عمل میشد. افراد این كمیته در روز اول تشكیل آن دست اتحاد و یگانگی را در حلقه تسبیح دست خود اعلیحضرت فقید بهم دادند كه در هدف اصلی این گروه كه تغییر سلسله قاجاریه و ایجاد ایران نو باشد تا آخرین سرحد امكان وفادار و مصمم باشند….”
یكی از ” روشنفكرن “ ماسونی به نام یحیی دولتآبادی ،از روی خیانتهای خود و شماری از “روشنفكران ” در مورد همكای با رضاخان در راه رسیدن او به سلطنت این گونه پرده برمیدارد:
” … روزی یكی از تجار تجدد خواه كه مدتی در خارجه بوده است و اكنون در تهران میان تجار عنوانی دارد و با سردار سپه نیز بیربط نمیباشد، نزد نگارنده آمده برای سردار سپه دلسوزی مینماید و این شخص میخواهد خدمتی به وطنش كرده باشد اما دشمنانش برای او سخت اسباب چینی میكنند… گفتم سردار سپه باید یك مجلس مشاوره خصوصی داشته باشد و با مشورت كار بكند، گفت اشخاصی را كه برای این كار مناسب میدانید نام ببرید … نگارنده نام پانزده نفر از رجال دولت را نوشته به او میدهد و بعد از دو روز از طرف سردار سپه به طور خصوصی هشت نفر از آن اشخاص به خانه او دعوت میشوند… شش نفر از این هشت نفر را از میان منفردین از نمایندگان مجلس انتخاب میكند به شرح ذیل:
میرزا حسن خان مستوفی الممالك ،میرزا حسن خان مشیرالدوله دكتر محمدخان مصدق السلطنه ،آقا سید حسن تقیزاده ،میرزا حسن خان علاء و نگارنده . دو نفر را هم از رجال دولت خارج مجلس بر این شش نفر میافزاید و آنها مهدی قلی خان هدایت مخبرالسلطنه و میرزا علی خان فروغی ذكاءالملك هستند.
سردار سپه در مجلس اول نطق متینی میكند در لزوم خاتمه دادن به اوضاع ناهنجار گذشته و شروع به اصلاحات اساسی تقاضا مینماید با این مجمع جلسههای مرتبی داشته باشد و هر چه میكند با شور آنها بكند… این مجلس هر چند روز یك مرتبه در خانه یكی از اعضاء شبانه منعقد میشود و چند ساعت طول میكشد….و گاهی هم در آخر شبها در منزل خودش مجلس منعقد میگردد… “
در پی كودتای سیاه رضاخانی و دستیابی او به تاج و تخت نیز ، روشنفكران با همه نیرو و توان در خدمت آن رژیم پلیسی قرار گرفتند.
اصولا كودتای رضاخانی به دست ” روشنفكر” خود باختهای به نام سید ضیاء طباطبایی ، مدیر روزنامه “رعد “ كه از مهرههای سرسپرده انگلستان بود، انجام گرفت . این كودتای سیاه با پذیره همه جانبه “روشنفكران “ شاعر ،ملی گرا و نویسنده روبرو شد.
ملك الشعراءبهار در سلام نوروزی 1305 رضا شاه را این گونه ستایش كرد:
پادشاه مدح و ثنا میكنم! هر چه كنی بنده دعا میكنم!
تیغ كجت چون از پی نظم خاست! هر كجییی بود بدو گشت راست!
روی نكوی تو در جنت است! هر كه تو را دید زغم راحت است!
و در پایان برای آنكه مورد عفو ملوكانه قرار گیرد ،چنین سرود:
بنده خطایی ننمودم و گر كردهام ای شاه زمن در گذر!
این شاعر “روشنفكر “ برای توان بخشیدن به رضاخان در راه اسلام زدایی ، تاریخ گذشته ایران را نیز برای او به “زیور طبع ” ! میكشد و درباره پیروزی اسلام بر استبداد سیاه ساسانی این گونه نوحه سرایی میكند:
بست عرب دست عجم را زپشت هرچه توانست از آن قوم كشت
پس مغول آمد كتشان بسته دید تیغ كشید و سرشان را برید
عشقی نیز در یكی از سرودههای خویش ، كودتای رضاخانی را این گونه ستایش میكند”
ندانم این طبیب اجتماعی را چه درمان بود كاز صد سال زخم مهلك این قوم درمان شد!
در دوران حكومت سیاه رضاخان نیز این ” روشنفكران”، قلم و اندیشه خود را در راه استواری خیانتها و جنایتهای او به كار گرفتند و او را در از میان بردن همه آزادیهای فردی و اجتماعی، برقراری رژیم پلیسی ، بستن قراردادهای استعماری ،چیره ساختن جهانخواران بر سرمایههای سرشار ایران و از میان بردن استقلال كشور ، یاری و مدد كردند.
“روشنفكران “ وفادار به رژیم پلیسی رضاخان مانند سلیمان میرزا اسكندری ، علیاكبر داور ،اللهیار صالح ، محمدعلی فرغی ، ابوالحسن فروغی ،حسین علاء ، تیمور تاش ،دشتی ،بهرمایم ( دبیر اعظم) ، تقیزاده ،امیراحمدی ،سید محمد تدین، زین العابدین رهنما و … نه تنا با قلم ،اندیشه و همه توان خود، رضاخان را در آزادی كشی و میهن فروشی یاری بخشیدند بلكه در راه اسلام زدایی از میان بردن عالمان اسلامی و پراكندن فرهنگ غربی از هیچ خیانتی فرو گذار نكردند.
قلم به دستان و نویسندگان این گروه در رواج فرهنگ غربی و گسترش ایدئولوژی رسمی رژیم رضاخانی و اصول شاهنشاهی ، به نگارش كتابها و روزنامهها دست زدند و رضاخان را ” احیاكننده مجد و عظمت شاهنشاهی باستان ، ناجی ایران و وارث تخت و تاج كان “ خواندند و از دوران باستان و شكوه فرهنگی هخامنشیان و ساسانیان داستانها نوشتند و ستایشها كردند و در برابر ،فرهنگ و تمدن ایران اسلامی را به ریشخند گرفتند و خوار شمردند و به غرب زدایی و درحقیقت اسلام زدایی ریشهای و زیركانهای دست زدند و در راه گسترش فرهنگ شاهنشاهی تا آنجا پیش رفتند كه آوردهاند :
” … ابوالحسن فروغی (برادر محمدعلی فروغی ) مأموریت یافت تا یك فلسفه جدید عرفانی ، به سبك هگل ،تدوین كند و همانگونه كه هگل سلطنت پروس را عالیترین تجلی ” ایده مطلق “ میدانست او نیز چنین كند و شاید مثلا با تحریف میراث والای عرفان اسلامی (به ویژه حكمت اشراق ) شاهنشاهی ایران را تحقق نورالانوار بنمایاند…”
محمدعلی فروغی كه یكی از ” روشنفكران ” ماسونی بود، در گسترش فرهنگ غربی و ” ایدئولوژی شاهنشاهی “ نقش به سزایی داشت:
” …. فروغی به عنوان یك مهره و عامل بلكه به عنوان یك سیاست پرداز بسیار عمل كرد…. فروغی حلقه واسطه نسل كهن فراماسونهای عهد قاجار “ ملكمها و مشیرالدولهها ” با فراماسونهای نسل بعد بود. او در رأس حلقهای از متفكران و برجستگان فراماسونری ایران … روح فراماسونری را ، از طریق اهرم حكومت و سیاست ، در كالبد فرهنگ جدید ایران ، كه در دوران پهلوی شكل گرفت دمید….
فروغی اندیشه پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاجگذاری رضاخان ،تمامی عناصر ایدئولوژی “شوونیسم شاهنشاهی “ و ” باستان گرایی” را كه بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در برداشت او در نطق خود رضاخان میرپنج را پادشاهی پاك زاد و ایران نژاد و “وارث تاج و تخت كیان ” و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان خواند… انتخاب نام ” پهلوی “ نیز ابتكار فروغی بود و بعدها پهلوی های بسیاری مجبور به تغییر نام خود شدند تا رضا خان حتی در عرصه نام نیز یگانه و بی همتا بماند!”
” روشنفكران “ ماسونی برای رویارویی با سالم تنها با “باستان گرایی “ و گسترش فرهنگ غربی و ” ایدئولوژی شاهنشاهی “بسنده نكردند بلكه گاهی با رواج دادن آیین زرتشتی ،بابیگیری ،صوفیگری ،شیخیگری ، بیبندو باری و اندیشههای ناسیونالیستی ،اومانیستی ،تحمیل بیحجابی ،برپایی عشرتكده ،كلوپهای شبانه و گسترش فساد و فحشا در میان جوانان كوشیدند كه برنامه اسلام زدایی را توان ببخشند و تودههای مسلمان را از اسلام و روحانیون وارسته دور كنند.
كینه و دشمنی برخی از “روشنفكران “ با اسلام تا آن پایه بود كه از شكست رژیم ساسانی در برابر اسلام و از میان رفتن ” نظام شاهنشاهی ” در ایران به سوك نشستند و گریه و زاری كردند!
امام در سخنرانی 11/6/1359 خود از این سوگورای “روشنفكران “در دوران رضا خان این گونه یادكرده است:
“… در زمان این شخص نالایق (رضاخان ) كه مملكت ما را به تباهی كشاند.. در روزنامهها به پیغمبر سب كردند.. و آن دولتمردان مجلس درست كردند و در آنجا از پیروزی اسلام بر كفر انتقاد كردند و این روشنفكرها دستمالها را درآوردند و گریه كردند كه اسلام بر شاه ایران ،شاه آن وقت ایران غلبه كرده است شعر ایشان شعر گفتند نویسندگانشان نوشتند و گویندگانشان گفتند…”
جلال آل احمد نیز از آن روزگار سیاه و شگردهای ” روشنفكران “در راه اسلام زدایی چنین یاد كرده است:
” …. در آن دوره بیست ساله از ادبیات گرفته تا معماری و از مدرسه گرفته تا دانشگاه همه مشغول زردتشتی بازی و هخامنشی بازی بودند. یادم است در همان ایام كمپانی داروساز بایر آلمان نقشه ایرانی چاپ كرده بود به شكل زن جوان بیمار در بستر خوابیده و لابد مام میهن ! سر در آغوش شاه وقت گذاشته و كوروش و داریوش و اردشیر و دیگر اهل آن قبیله از طاق آسما پایین آمده ، كنار درگاه (یعنی بحر خزر )به عیادتش و چه فروهری در بالا سایه افكن بر تمام مجلس عیادت و چه شمشیری به كمر هر یك از حضرات با چه قبضهها و چه زرق و برقها و منگولهها ،این جوری بود ه حتی آسپرین بایر را با لعاب كوروش و داریوش و زردتشت فرو میدادیم
از میان “روشنفكران “ ماسونی كه در راه بار نشاندن دسیسه انگلیس برای كودتای سیاه در ایران و به قدرت رسیدن رضاخان و استواری رژیم او نقش به سزایی داشتند ، یكی شاهزاده سلیمان میرزا است.
سلیمان میرزا یكی از اعضای مجمع فراماسونری “آدمیت ” است. این مجمع در پی مبارزه علما با فراموشخانه، از سوی میرزا ملكم خان به میرزا عباسقلی خان قزوینی ( معروف به آدمیت ) سپرده شد . اعضای این مجمع 12 تن بودند كه یكی از آنان سلیمان میرزا بود.
درباره این مجمع نوشتهاند:
” … از جامع آدمیت هم سخنی به كوتاه باید گفت از آن رو كه به یك معنی فراموشخانه ملكم به شمار میآید… كسان دیگری نیز در جامع آدمیت بودند كه شیوه سیاسی دیگری پیش گرفتند مانند میرزا محمودخان احتشام السلطنه سلیمان میرزا و … ”
نامبرده در سال 1325 ه.ق از سوی عباسقلی خان مأمور تشكیل شعبهای از مجمع آدمیت در كرمانشاه شد و این مأموریت را به درستی به پایان رسانید او دیر زمانی رهبری حزب دموكرات و سوسیالیست را نیز بر دوش داشت .
آورده اند آنگاه كه به مدرس خبر رسید كه احمد شاه در انتخابات دوره پنجم به درباریان خود سپرده بود كه به شاهزاده سلیمان میرزا، رأی بدهند، اظهار داشت : “ پادشاهی كه به حزب سوسیالیست رأی بدهد منعزل است”
سلیمان میرزا چنانكه پیشتر آوده شد در نشستهای پنهانی كه رضاخان برای برنامه ریزی و دسیسه چینی در راه پیاده كردن نقشه كودتا با دستیاران خود داشت رسما شركت میكرد و رضا خان را برای دست زدن به كودتا یاری میداد.
سلیمان میرزا طبق پیمان خود با رضاخان تا واپسین روز سلطنت نامبرده در كنار او ایستاد و او را یاری كرد و به او وفادار بود. طبری نوشته است:
” … جز كسانی بود كه در همه موارد خواه در جنبش جمهوری به نام رضاخان و خواه به هنگام سلطنت او جزءاكثریت رأی مثبت داد… ”
نامبرده در نخستین كابینه رضاخان در سال 1302 شمسی وزیر معارف شد، چند دوره نیز به نمایندگی در مجلس شورای ملی برگزیده گردید و در برههای به ریاست امور مركز در وزارت داخله منصوب شد.
در زندگینامه او آوردهاند:
“ … نامبرده شاه زادهای بود هوچی ، لجوج ،از خودراضی ،بیسواد و عوام فریب و مخصوصا در وزارت فرهنگ خوب امتحان نداد بلكه از خود خیلی جلفی بروز داد و یكی از حرفهایش این بود كه میگفت من وزیر چهل هزار سر نیزه هستم و چنین و چنان میكنم و اشخاصی كه بر او وارد میشدند اگر به او “شاه زاده سوسیالیست “ تعظیم غرایی نمیكردند و به وی خیلی كرنش و احترام نمیگذاشتند بسیار بدش میآمد و آن شخص را مورد تنفر شدید خود قرار میداد و اگر عضو وزارتخانه بود او را از كار بركنار میكرد… “
این شاهزاده ” ماسونی “ هم پیمان رضا خان و همكار او در سركوبی آزاداندیشان و راست قامتان در دوران سیاه سلطنت پهلوی ،در پس سقوط این دیكتاتور در شهریور 20 یكباره رنگ عوض كرد و از بنیانگذاران حزب توده شد. نوشتهاند:
” … به هنگام آغاز فعالیت حزب توده سلیمان میرزا (سلیمان محسن اسكندری ) البته بدون داشتن عنوان “دبیر كل “ (زیرا چنین عنوانی در آیین نامه حزب نبود) در حزب حق امضاء داشت و عملا رهبر حزب توده شمرده میشد…”
نیز آوردهاند:
“… سلیمان میرزا رهبر حزب دموكرات ، بعدها رهبر حزب توده ایران شد هر چند كه این حزب همه گونه رابطه را با دموكرات انكار كرد و مبدأ حزب توده را اجتماعیون عامین میداند، در حالی كه حزب دموكرات ادامه همان حزب بود”
بدین گونه آشكار میشود كه حزب توده نیز ریشه در فراماسونری و گروههای وابسته به استعمار انگلیس در دوران مشروطه داشته است.
پی نوشت ها:
1- مانند سید ابوالحسن اصفهانی ، شیخ عبدالكریم حائری یزدی ، میرزا حسین نائینی ، سید حسین طباطبایی قمی ،حاج آقا جواد صاحب جواهر ،خالصی و…
2 -بازتاب توفان زای مردم در برابر این برخورد ناروا با مدرس ،از این بیتی كه در آن روزها سروده شده است، به درستی روشن میشود:
از این سیلی و لایت پرصدا شد دكاكین بسته و غوغا به پا شد
3- مكی ، حسین تاریخ بیست ساله ایران ، ج2 ، ص 383
4- پیشین ،ج 6 ،نشر ناشر ،1362 ، ص 220
5- دولتابادی ،یحیی . حیات یحیی ،ج 4 ،انتشارات فردوسی ، 1362 ، چاپ چهارم ،ص 324-325
6- دیوان بهار ، ج 2، ص 143
7- نویسنده كتاب “سفرنامه خوزستان”
8 – ظهور و سقوط سلطنت پهلوی ،” خاطرات ارتشبد سابق حسین فردوست “ ،انتشارات اطلاعات ،دهه فجر 1367 ، ج2 ، ص 44
9- پیشین ، ص 125
10- در خدمت و خیانت روشنفكران چاپ سوم از انتشارات رواق ،ص 325
11- سلیمان میرزا محسن اسندری ،پسر كفیل الدوله ،پسر محمد طاهر میرزا ،پسر اسكندر میرزا ،پسر ششم عباس میرزای نایب السلطنه ، پسر فتحعلیشاه است.
12- كتیرایی ، محمود . فراماسونری درایران ،ص 83
13- مكی ، حسین . تاریخ بیست ساله ایران ، ج 5 ، ص 50
14- در این باره به صفحه 84 این كتاب برگردید.
15- طبری ، احسان . گژ راهه ، ص 13
16- بامداد،مهدی . شرح حال رجال ایران ،ج 2 ، ص 112
17- طبری ،احسان . كژ راهه ، ص 17
18- اتحادیه ، منصوره . پیدایش و تحول احزاب سیاسی مشروطیت ، ص 240
منبع: www.irdc.ir