ای صبح صادق همه شبهای بی سحر
«فصل معجزه»
ای صبح صادق همه شبهای بی سحر
میآیی از کرانه مغرب به شرق جان
با نور هم رکابی وبا نور همرهی
دستی به لطف،لطف تو سرمد، عنایتی
یک گوشه چشم، ناز نگاهت، نیاز ما
افسانهها به واقعه پیوند خوردهاند
یک آسمان ستاره، سحر سوز آمدن
بشکاف سینههای سماوات را، بیا
تلخند لحظهها و تباهند لحظهها
دیریست شب به روز مدارا نمیکند
ای کاشها برآمده از قعر کاشها
زود است تا به باد رود آشیانهها
زود آ که آسمان به زمین متصل شود
خورشید یخ ببندد و مهتاب تار تار
زود آ که آب محو شود از بساط ارض
نی آفتاب و آب، نه گرما و نور،وای
در انتظار آمدنت ای سحر فروز
صبر و امان به خاطره پیوست، رحمتی
حسین آرامی