رئیس دانشگاه علوم و معارف قرآن گفت: یکی دیگر از مشترکات عرفانهای نوظهور از جمله حلقه این است که همگی طرفدار تناسخ به معنی رجوع مکرر به دنیا هستند که چنین اعتقادی در دین اسلام، کفر محسوب میشود.
حجتالاسلام والمسلمین احمد عابدی، استاد درس خارج حوزه علمیه و رئیس دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم در سلسله جلسات سخنرانی به نقد و بررسی عرفانهای نوظهور پرداخته است که بخش هفتم آن در ادامه میآید:
* جملهای از نیچه که در عرفانهای نوظهور خوانده میشود
قبلاً عرض کردیم، در عرفانهای نوظهور که الان باب شده، یک مشترکاتی وجود دارد که به تعدادی از آنها پرداختیم، یکی دیگر از مشترکات همه عرفانهای نوظهور این است که خداوند را همیشه به صورت درونی معرفی میکنند، نه بیرونی و خدا را همیشه به صورت تجربه درونی معرفی میکنند نه تجربه بیرونی.
یعنی دقیقاً کاری که در مسیحیت انجام شد، در مسیحیت تقریباً از زمان رنسانس به بعد در پروتستان گفته شد که دین همیشه یک امر شخصی است و یک امر درونی است و کاری به بیرون ندارد، دل آدم باید پاک باشد و رفتار بیرونی آدم ربطی به دین ندارد، تفکراتی که در مسیحیت پدید آوردند، در عرفانهای نوظهور نیز همین کار را میکنند یعنی میخواهند بگویند که فقط دل باید نوعی ارتباط با خدا داشته باشد، اما جدای از دل انسان، دیگر خدا معنایی ندارد.
تقریباً این 10 تا 15 عرفانی که درست شده است، همگی این عبارت نیچه را تکرار میکنند «مرگ خدایان» (نعوذ بالله) مقصود نیچه مرگ خدا هم در بیرون است و هم در درون، ولی اینها (عرفانهای نوظهور) میخواهند بگویند که مرگ خدا در بیرون ولی در درون، دل آدم میتواند با خدا رابطه داشته باشد، ولی بیرون معنایی ندارد و این مسئله را ترویج میکنند که از نظر بیرون از قلب انسان خدا قابل اثبات نیست، فقط همان تجربههای دینی است که امری شخصی است.
هدف این کار چند چیز است:
یکی از هدفها این است که دیگر کسی علیه یک مسئله اجتماعی قیام نکند، یعنی این عرفانهای نوظهور وقتی باشد دیگر کسی علیه سرمایهداری و بیبند و باری و بیعفتی قیام نمیکند چون دین همیشه یک امر درونی است نه بیرونی و دین فردی است نه اجتماعی. دین مربوط به تجربه شخصی است. یعنی در واقع هدف این عرفانها این است که همجنس بازی را توجیه کنند، یعنی میخواهند بگویند دین فردی است و اینکه فلانی چه کار میکند به ما چه ربطی دارد، یا مثلاً در عرفانهای نوظهور به شدت از تفکر سکولار و تفکر لیبرالیسم دفاع میشود و حتی در دالایی لاما که خیلی بدتر از اینها است که این را مطرح میکند که یک آدم در عین حال که یک دین دارد، میتواند دین دیگر نیز داشته باشد و مثلاً اگر ببینند کسی از جوانها خیلی به دینش پایبند است، میگویند اشکالی ندارد، این دین را داشته باش و دین دیگر نیز داشته باش، عجیبتر این است که وهابیون و سلفیها که با هر عرفانی مخالف هستند شروع به ترویج عرفانهای نوظهور کردهاند و این تفکر را ترویج میکنند.
*تفکر سکولاریسم
تفکر سکولار در عرفانهای نوظهور خیلی عادی است و همگی قبول دارند، تفکر جدایی دین از سیاست و جدایی دین از مسائل اجتماعی و جدایی دین از مسائل حقوقی و جدایی دین از مسائل تربیتی.
یعنی تفکر سکولار فقط جدایی دین از دنیا و حکومت نیست، کسی که بگوید مجلس شورا کاری به دین ندارد و باید قانون وضع کند، این نیز تفکر سکولار است یا مثلاً کسی بگوید در آموزش و پرورش باید یک معاون آموزشی برای وزیر گذاشته شود و یک معاونت پرورش این نیز تفکر سکولار است یا یک نوع تفکر سکولار نیز این است که در رادیو و تلویزیون یک شبکه به عنوان معارف و قرآن بگذاریم که هر کس میخواهد نماز شب بخواند آن را گوش دهد و یک شبکه نیز شبکه جوان بگذاریم و هر که میخواهد بزند و برقصد آن را گوش کند، این نیز سکولار است، در همه عرفانهای نوظهور این تفکر وجود دارد یعنی جدا کردن دین از طبیعت، جدا کردن دین از حقوق، جدا کردن دین از اخلاق، جداکردن دین از مسائل اجتماعی.
مسئله دیگر اینکه عرفانهای نوظهور مروج لیبرالیسم هستند، میگویند در هر شرایطی همیشه به اراده انسان احترام بگذاریم، دین میگوید همیشه باید تابع اراده خدا باشید، ولی در عرفانهای نوظهور همیشه میگویند باید تابع اراده مردم باشیم، اگر مردم زمانی گفتند همجنس بازی خوب است باید بپذیریم، این تفکر لیبرالیسم است که آزادی اصل است و آزادی بیقید و شرط است و به آزادی هر کس در هر شرایطی باید احترام گذاشت.
*نقد اول:
یک اشکال به عرفانهای نوظهور این است که خدای متعال، هم در تاریخ خودش را نشان داده است و هم در طبیعت و هم در درون انسان، در این سه جا، خدا خودش را نشان داده است.
یعنی آدم میتواند از طریق دل با خدا رابطه برقرار کند، یا به قول آنها یک تجربه دینی پیدا کند، این یک نوع رابطه با خداست، یک رابطه دیگر این است که در طبیعت، مثلاً الان هوا کثیف است و خدا ابری میفرستد و بارانی میآید و هوا تمیز میشود، خدا در طبیعت نیز خودش را نشان داده و در تاریخ نیز خودش را نشان داده است و اتفاقاً اگر کسی تاریخ را مطالعه کند خدا در تاریخ خودش را بیشتر نشان داده است تا در طبیعت یا در درون انسان!
اگر تاریخ را کسی مطالعه کند مثلاً داستان حضرت نوح(ع) و اینکه چگونه در زمین خشک کشتی ساختند و چگونه باران آمد و چگونه اینها پیروز شدند و آن جمعیت نابود شدند (چینیها که کنفسیوس هستند طوفان نوح را قبول دارند یا بوداییهای بنگلادش کتاب نوشتهاند درباره طوفان نوح و مورد قبول همه است) یا داستان حضرت لوط(ع) یا حضرت ابراهیم(ع) همین طور، یا همه پیغمبران، قوم عاد و ثمود چطور عذاب شدند، این تاریخ را اگر مطالعه کند خدا در تاریخ بهتر پیدا است تا طبیعت، در طبیعت خدا خودش را نشان داده است، در درون انسان خدا خودش را نشان داده است، اما تاریخ بهتر نشان میدهد و اگر تاریخ خدا را بهتر نشان میدهد یعنی خدا در بیرون بهتر ظهور پیدا کرده است تا درون.
*عرفان نظری و عملی
یک عرفان نظری و یک عرفان عملی داریم. در بین ما مسلمانها عرفان نظری و عملی مهم است و باید با هم پیش برود، اما یکی از ویژگیهایی که در همه این عرفانهای نوظهور وجود دارد این است که به عرفان نظری میپردازند ولی عرفان عملی را کار ندارند، یعنی همیشه دم از وحدت وجود میزنند (خود لفظ را به کار نمیبرند)، مثلاً به جای وحدت وجود «نیروانا» را میگویند، نیروانا وحدت وجود بودایی مسلک است.
مفاهیم عرفان نظری در عرفانهای کاذب وجود دارد به عنوان مثال بحث از عشق، بحث از مخالفت با علم، بحث تجلی خدا و … بحث سکوت، بحث خاموشی و کم حرف بودن و مثلاً میگویند پیغمبر اسلام قبل از نبوت گاهی 40 روز به غار حرا میرفت و تنها مینشست و عبادت میکرد، بعد از نبوتش نیز همین طور بود و میگویند در عرفان اسلامی نیز حرفهای ما وجود دارد!
ولی ما عرفان عملی نیز داریم که در اینها هیچ وقت نیست، یعنی بحث ذکر و عبادت و فکر کردن درباره خدا، اخبات و تبتّل بحث انابه و توبه و … که در عرفانهای نوظهور نیست، یعنی یکی از مشترکات همه آنها این است که توجه به عرفان نظری میکنند، ولی عرفان عملی را کنار میگذارند و به عرفان نظری توجه میکنند، البته توجهشان مانند عرفان اسلامی نیست و به شکلی است که بخواهند خرابش کنند، به شکل تخریب عرفان، عشق که فراوان در عرفان اسلامی است، آن طور نیست که آنها بیان میکنند، مثلاً ما یک عشق مجازی داریم، یک عشق غلط و آنها عشق غلط را به جای عشق مجازی معرفی میکنند.
*تناسخ
یکی دیگر از مشترکات این عرفانهای نوظهور این است که همگی طرفدار تناسخ، اساطیر، خرافات و اینطور مسائل هستند، تناسخ که مشترک همه آنهاست و سوء استفاده این طوری نیز خیلی میشود، مثلاً در دین ما میگوییم کسی که فلان گناه را کند، گرگ میشود یا کسی که طمع دارد مورچه میشود و یا شهوتران خوک میشود یعنی تناسخی که ما داریم این است که «اذا الوحوش حشرت».
اما تناسخی که آنها قبول دارند به معنی رجوع مکرر به دنیا است، در بعضی کتابها نیز شیطنتی میکنند و میدانند ما در دینمان روی کلمه تناسخ حساسیم و میگوییم کفر است، کتاب درباره نقل، یعنی همان تناسخ مینویسند، نقل روح از بدنی به بدن دیگر، یعنی همان تناسخ و کتاب مینویسند و میگویند تناسخ در قرآن است، «وَمَا مِن دَآبَّةٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ طَائِرٍ یَطِیرُ بِجَنَاحَیْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثَالُکُم» و یا آیه شریفه «قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَأَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا»، این اثنتین به معنای مکرر است نه دوبار.
چند تا از این کتابهای عرفان حلقه یا TM، این آیات قرآن را به عنوان شاهد تناسخ ذکر کردهاند، درحالی که آن آیه که میگوید «امم امثالکم» نمیخواهد بگوید این پرندهها قبلاً آدم بودند و حالا پرنده شدند میخواهد بگوید آنها زندگی اجتماعی دارند مثل شما که زندگی اجتماعی دارید و آیه «امتنا اثنتین» که موضوعش چیز دیگر است.
*اساطیر و خرافات
اساطیر و خرافات در عرفانهای نوظهور وجود دارد، در دین و مذهب ما نیز وجود دارد، اما اساطیری که در دین و مذهب ماست به این معنی است که چیزهایی فوق واقعیتاند و چیزی که از واقعیت مهمتر است و با این کلمات نمیشود گفت با اساطیر بیان میکنند، ولی اساطیر در عرفانهای نوظهور یعنی چیزی که دون واقعیت است و مزخرفات و خرافه است، چیزی که واقعیت ندارد.
دو جور است: یک وقت چون واقعیت آن قدر قوی است که نمیشود با کلمات مادی گفت در زبان اساطیری میگویند و یک مرتبه به خاطر اینکه جزو خرافات است و خلاف عقل است و در عرفانهای نوظهور اساطیر به معنای دوم بیان میشود، اگر مثلاً در دینی جایی میشنوید از اساطیر، از اساطیر قسم اول است.
*گوهر دین
یکی دیگر از مشترکات این عرفانهای نوظهور این است که همیشه ادعا میکنند ما به گوهر دین رسیدهایم و در مراسماتشان قرآن را میخوانند، تورات و انجیل را میخوانند، اقدس و بیان بهاییها را میخوانند، گیتا، مهابهارت، اوپانیشاد، ریگ ودا و این چیزها را میخوانند که هم مسلمان و هم بهایی بگوید کتاب من را میخواند و ادعای آنها این است که ما به گوهر ادیان رسیدهایم، مشترکات همه ادیان را گرفتهایم و مختصاتشان را کنار میگذاریم، در حالیکه یک ادیانی هستند که کاملاً با هم متناقض هستند و نمیشود گفت یک گوهر مشترک دارند، یا یک مفاهیم مشترک داشته باشد، مثلاً توحید و شرک یک مفهوم مشترک ندارد.
که مفاهیم مشترک دیگری نیز مانند توجه به دنیا به جای آخرت، توجیه سرمایهداری غربی، عدم انفاق و کار خیر و دستگیری از فقرا در این عرفانهای نوظهور است.