و چشم هات پر از اشک خون، دلت در هم
وجود باغ گلت غرق غصه ای اعظم
نگاه آخر بابا هنوز یادت هست
نه با وضوح، که از پشت گریه ها مبهم
تمام عشق تو ناباورانه پر زد، رفت
پدر که رفت تو هم دل بریدی از عالم
اگر چه داغ پدر زخم ناگزیری بود
ولی برای تو شد حرف آخرش مرهم
که مژده داد: «تو هم زودِ زود می آیی
بیا که منتظرت در بهشت می مانم»
پدر که رفت تو هم روزهای بعد از او
برای آن سفر آماده می شدی کم کم
و گرگ ها همه انگار منتظر بودند
که زود چشم ببندد پیمبر خاتم
همین که چشم مبارک به روی هم آمد
به دست اهل جهالت امور شد در هم
قرار شد که ببندند دست مولا را
قرار شد که تو را بشکنند یعنی خم…
اگر گلایه شد از غصب بی دلیل فدک
جواب حرف تو سیلی شود و او محکم…
قرار شد که بگیرند از علی با زور
تو را و غنچه ی نشکفته ی تو را با هم
و با وفات غریبانه ات تولد یافت
بزرگ واژه ی ابراز داغ دل ها «غم»
علی اصغر ذاکری