شب جمعه کنار شش گوشه
دل من حالت عجیبی داشت
می شنیدم صدای قلبم را
چشم من حس بی شکیبی داشت
حرمش از ملائکه پر بود
انبیا در طواف شش گوشه
و ثواب هزار حج را داشت
به خدا هر طواف شش گوشه
شب جمعه ضریح اطهر او
غرق نور حضور فاطمه بود
به خودم آمدم و فهمیدم
بر لبم این نوا و زمزمه بود:
«شب های جمعه فاطمه ، با اضطراب و واهمه
آید به دشت کربلا ، گردد به دور خیمه ها
گوید حسین من چه شد ، نور دو عین من چه شد … »
سمت پائین پا که می رفتم
ناگهان چشمهای من تر شد
آنقدر اشک ریخت تا آخر
روضه خوان علی اکبر شد
یک به یک گفت روضه ها را تا
پای ششگوشه از نفس افتاد
آه گویا کنار پیکر او
حضرت عشق ناله سر میداد:
«جوانان بنی هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید …»
از نگاه پر از تلاطم من
زمزم عشق و اشک جاری شد
آه از خیمه تا کنار فرات
عطش و داغ مشک جاری شد
خنکای شریعه هم میخواند
دم به دم از غریبی سقا
هم نفس با صدای موج فرات
مادری دم گرفته بود آنجا:
«سقای دشت کربلا اباالفضل
دستش شده از تن جدا اباالفضل … »
آن طرف تر نگاه میکردم
شکوه و اشک و ناله و گله را
می شنیدم کنار غربت تلّ
دم به دم ضجه های سلسله را
ناگهان در حوالی گودال
محفل گریه های زینب شد
زینب آمد کنار ششگوشه
کربلا کربلای زینب شد
رفت قلبم کنار بالا سر
آه انگار سر به پیکر نیست
همهی کائنات میلرزند
گوش کن این صدای خواهر نیست؟
«این کشتهی فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست … »
بانگ ندبه مرا به خود آورد
صبح جمعه رسیده بود از راه
دل من داشت «العجل» می خواند
در کنار ضریح ثارالله
شاعر:یوسف رحیمی
افسران