حالیا پرده آخر شده حیدر به طلب
فرق قاب قمر آمد به دم تیغ غمان
گرگ و میش سحری شد، شبح مار به دوش
تشنه خون، به کمین کلمه، سِرّ بیان
ملهم از جهل طواغیت که ملجم شده بود
تیغ را داده طمع ماه شکافد به عیان
زهر نفرت که به قرآن هدایت پاشید
کلمه، خون، کلمه، خون، کلمه، خون و فغان
رکن منظومه هستی که شکست از فوران…
یا علی! آه علی! قدر علی… شد پنهان
کاظم رستمی