فرقهشناسی یکی از حوزههای مطالعات ادیان و مذاهب محسوب میشود و ناظر به مطالعه علل پیدایش، نحوه شکلگیری، ادامه حیات و افول انشعابات فرعی از شاخه اصلی در ادیان گوناگون میباشد .
بخش اول
چکیده
فرقهها بهعنوان یکی از اَشکال زندگی اجتماعی انسان، همواره با پیچیدگیها و رازآلودگیهای خاص خود همراه بودهاند؛ بسته بودن فضای فرقه، عدم شفافیت قلمرو فعالیت، و عقاید موجب میشود تا ناظران بیرونی، هرگز به عمق عقاید و تعالیم یک فرقه پی نبرده، دستکم اطلاعات اولیه از آراء آنان بهدست نیاورند.
تنها منبع نسبتاً موثق در این باب، گزارشهای جداشدگان از فرقههاست که البته آنها هم گرچه صادقانهاند، اما معمولاً با معجونی حس خشم و نفرتی است که در لایههای مختلف این گزارشها نهفته است، و معمولاً از بیطرفی و خلوصی که از یک گزارش علمی انتظار میرود، فاصله دارند. از سوی دیگر، دانش روانشناسی نوین، هم بهمثابه علم مطالعه رفتار و هم در مقام دانشی که در شکل سنتی خود رویکردهای فلسفی را نیز در بطن خود دارد و میتواند کمک موثری به شناخت لایههای پنهانتر و ناگفتهتر فرقهها بنماید.
در کشور ما، بررسی فرقهها عموماً معطوف به نقد و مطالعه فرقه از حیث کلامی و اعتقادی آنهاست و کمتر اثری از بررسی وجوه روانشناسانه پیدا و پنهان در رفتارها و مکانسیمها و آموزههای فرقهها، وجود دارد. این مقاله میکوشد تا به برخی از این ویژگیها و نقش روانشناسی در فرقهها بپردازد.
کلیدواژهها: فرقه، روانشناسی، اجتماع، مکانسیمهای روانی، آسیبهای روانی.
پیشگفتار
«فرقهشناسی» یکی از حوزههای مطالعات ادیان و مذاهب محسوب میشود و ناظر به مطالعه علل پیدایش، نحوه شکلگیری، ادامه حیات و افول انشعابات فرعی از شاخه اصلی در ادیان گوناگون میباشد به همین جهت، این انشعابات به «فرقه»، به مفهوم «پدیدهای که متفرق شده» موسوم شدهاند. از دهه 60 میلادی به این سو، حوزه مطالعات ادیان و فرق با پدیده قابلتوجه دیگری نیز روبهرو شد. اگر چه این پدیده جدیدالتأسیس نبود، اما رشد قارچگونه و انبوه این پدیده، در طول تاریخ ادیان و فرق بینظیر بوده و تنها در دوره معاصر چنین حجمی از چنین پدیدهای قابل مشاهده است.
این پدیده، که به جنبشهای نوپدید معنوی یا عرفانهای نوظهور شهرت یافتند، داعیه کشف یا برساختن بخشی از دینداری هستند که در آن، عوامل اختلافزای ادیان به حداقل رسیده و مشترکات بهطور حداکثری مورد توجه قرار میگیرند. جنس و ماهیت این معنویتهای نوپدید، با فرقههایی که پیشتر از بدنه اصلی ادیان منشعب میشدند، دو تفاوت عمده دارد: اول آنکه، این معنویتهای نوپدید بر پایه جهانبینیای عاری از شریعت یا دستکم شریعتی بسیار خفیف بنا شدهاند و از سوی دیگر، وجود نوعی ساختار فرقهای حاکم بر روابط میان اعضا و رهبران آنها، محققان این حوزه را وادار به دستهبندی جدیدی در ماهیت این معنویتها نموده است که در مقابل فرقههای سنتی، که در زبان انگلیسی به (sect) ترجمه شدهاند، این عرفانهای نوظهور، به (cult) موسوم گردیدند.
در این مقاله، هر جا سخن از «فرقه» به میان میآید، مراد همان ترجمه دوم از فرقه (cult) است. البته این ساختار فرقهای، تنها محدود به عرفانهای نوظهور نیست، بلکه وقتی راجع به «فرقه» سخن میگوییم، مراد ما بیشتر معطوف به یک ساختار است تا یک نهاد. فرقه یک نهاد اجتماعی نیست، بلکه نوعی ساختار است که میتواند در قالب یک نهاد هم ظهور داشته باشد. تفکر فرقهای برای به وجود آمدن، الزاماً متکی به وجود نهاد نیست؛ چون یک ساختار روانی است. اما برای بروز و ظهور خود از ابزار نهادهای اجتماعی استفاده میکند. این مقاله میکوشد به این جنبه ساختاری از فرقهها بپردازد و ابعاد کلامی و ساختارهای اعتقادی معنویتهای نوپدید موردنظر این پژوهش نیستند.
تفکر فرقهای
«تفکر فرقهای» میتواند از کوچکترین نهاد اجتماعی، یعنی خانواده برای رشد و گسترش طولی و عرضی خود در جامعه بهره ببرد. مانند مافیای سیسیل، که در اصل یک تشکل فرقهای خانوادگی با هدف منافع مادی و ثروتاندوزانه و کسب قدرت سیاسی اجتماعی است. و یا از بزرگترین نهاد اجتماعی، یعنی دولت برای پیشبرد اهداف خود بهرهمند شود. مانند نازیسم و صهیونیسم که ساختاری فرقهای دارند.
بنابراین، در تعریف «فرقه» باید ابتدا به این نکته توجه کرد که با یک ساختار روانی مواجه هستیم، نه یک نهاد اجتماعی. بهعبارت دیگر، فرقه پیش و بیش از آنکه یک نهاد اجتماعی باشد، یک ساختار روانی است. این ساختار چنانچه در جهت منافع سودجویانه و تجاری مورد استفاده قرار بگیرد، فرقهای تجاری و اقتصادی خواهد بود. مانند شرکتهای هرمی یا گلدکوئیستی. چنانچه امور امنیتی و تروریسم را در خدمت منافع خود بگیرد، تبدیل به فرقهای تروریستی خواهد شد. مانند القاعده و مجاهدین خلق. به همین ترتیب، برای نیل به اهداف خود در هر قالبی قرار بگیرد، رنگ و فرم آن قالب را به خود میگیرد. اما هرگز ماهیت آن تغییر نمیکند.
شاید بتوان گفت: تفکر فرقهای، هر قالبی را که به استخدام خود درآورد، آن قالب را مطابق ساختار روانی خود تغییر داده، استحاله میکند. یک فرقه مذهبی، اگر چه از متن و بطن یک دین جا افتاده برای رشد خود استفاده میکند، اما در کوتاهمدت، تمام آموزههای دین پایه را به نفع خود جعل و استحاله میکند. بهطوریکه آن تعالیم، وقتی در فرقه مورد استفاده قرار میگیرند، دیگر آن معنای اصلی و اصیل خود را ندارند، بلکه مطابق تفسیر فرقه از آن کلیدواژه، قرائتی جدید به دست میآید که معمولاً با نسخه اصلی تفاوتهای ماهوی زیادی نیز دارد. جالب اینکه این قرائات عموماً قرائت اصیل و حاق واقع نیز پنداشته میشوند.
عضویت در فرقه
فرقهها، علیرغم سکتهای مذهبی (sects)، که نوعاً متکی به طبقه اجتماعی و اقتصادی و تعداد افراد است (همیلتون، 1387، ص 333)، کمتر به این المانها متکی هستند. یک سکت مذهبی عموماً، در نسل پیشرو از تعداد اندکی افراد متعلق به طبقات پاییندست جامعه که میپندارند مورد ستم قرار گرفتهاند و یا قرائت رسمی از دین را نمیپذیرند، شکل میگیرد. اما فرقهها (کالتها)، دام خود را در همه جا پهن نمودهاند. سن (سینگر، 1388، ص 5)، جنسیت، طبقه اجتماعی، رتبه اقتصادی و سطح سواد هیچیک برای فرقهها حد و مرزی بهحساب نمیآیند. هر فردی به محض آنکه بتواند روی پا خود بایستد، سخن بگوید، اسلحه حمل کند و خلاصه کوچکترین ابراز وجودی داشته باشد، میتواند در استخدام فرقهها درآید.
برای هر کس در هر مرتبه از دانش، سواد، جنسیت، و طبقه اجتماعی، درون فرقهها جایی برای ماندن و ایفای نقش وجود دارد. از خُردترین وظایف جاری تا بالاترین مراحل اجرایی. البته این نکته را نباید از ذهن دور نگاه داشت که افراد هرچه در سطوح عالیتری از سواد، ثروت و منزلت اجتماعی باشند، برای رشد و گسترش اجتماعی سیاسی فرقه، بیشتر به کار میآیند. اما هرگز نباید تصور شود که چنانچه فردی با یک منزلت اجتماعی و یا اقتصادی بالا در فرقهای عضو شود، میتواند در رهبری فرقه مشارکت داشته باشد.
در فرقهها، تمام افراد از بالاترین تا پایینترین مراتب، در خدمت ایدهها و فرامین یک نفرند؛ شما هر چقدر هم که پول، سواد یا شغل اجتماعی مناسبی داشته باشید، نباید تصور کنید که میتوانید با رهبر فرقه در امر رهبری شریک شوید. البته ممکن است به اقتضای جایگاه شما، نقشهایی برای شما تعریف کند، تا بتوانند بازی بهتری از شما بگیرند، اما این هم صرفاً برای بهرهبرداری بیشتر و بهتر از شماست، نه به جهت احترام به شایستگیهای شما.
ممکن است یک نهاد اجتماعی، مانند یک سکت مذهبی را بیابید که ساختار فرقهای داشته باشد، یا یک گروه از جنبشهای نوپدید دینی و یا حتی یک گروه سنتی از دراویش و صوفیه، که میتواند ساختار فرقهای در مناسبات آنها سریان یافته باشد، اما الزاماً نمیتوان گفت: جنبشهای نوپدید دینی یا تصوف سنتی یا نهادهای سیاسی، همگی بهصورت فرقهای اداره میشوند. ممکن است حتی یک مدرسه علوم دینی، یا دانشگاه علوم جدید و یا حتی یک خانواده را بیابید که بهصورت فرقهای اداره میشود؛ چراکه برخلاف سکتها، که میتوانند در نقش یک نهاد اجتماعی ظاهر شوند، فرقه یک ساختار روانی است، نه یک نهاد اجتماعی. بنابراین، این مقاله نیز به وجوه روانشناختی موجود در مکانیسمهای رفتاری، جذب و تداومبخشی حضور افراد در فرقهها میپردازد.
این روشها و مکانیسمها، اگر چه نباید به همه فرقهها تعمیم داد، اما باید دقت نمود که غالب فرقهها حائز اغلب این روشها و مکانیسمهای هستند. در برخی موارد، فقط شدت و ضعف این موارد، موجب تفاوت در میان فرقهها میشود، نه ماهیت رفتار و مکانیسمهای عملکرد آنها.
ماهیت روانشناختی فرقهها، ایجاب میکند تا پژوهشگر حوزه فرق (cults)، موازی و یا حتی قبل از وجوه سیاسی اجتماعی و کلامی این پدیده، نگاه ویژهای به وجوه روانشناسانه این مسئله داشته باشد. فرقهها هم محصول یک مجموعه آسیبهای روانیاند و هم علت موجبه و زمینه رشد و گسترش آن. اصول و مکانیسمهای تفکر فرقهای، به نوبه خود، از انواعی از آسیبهای روانی رنج میبرد و متقابلاً مولد و تشدیدکننده بسیاری از آسیبهای روانی در اعضا و هواداران خود نیز میباشد. توجیه وسیله به بهانه هدف متعالی، خطکشی دوگانه روابط به «ما و آنها»، انحصارگرایی مفرط در باب حقانیت و نجات و ناامنی روانی دائمی برگرفته از مناسبات بیمار فرقهای، که همواره اعضا را تهدید میکند، خود موجب شکلگیری و دامن زدن به بیماریها و آسیبهای روانی در اعضای فرقههاست.
اصول و مکانیسمهای تفکر فرقهای
یکی از بدیهیترین و ضداخلاقیترین باورهای فرقهها، این است که برای رسیدن به آرمان متعالی فرقه، باید از هر وسیله استفاده نمود و هر چیز را مصادره به مطلوب نماید. تفاوتی نمیکند این وسیله چه چیز باشد. وسیله میتواند آموزههای ادیان و مذاهب باشد که از آنها به نحو زیرکانه و دقیقی در جهت توجیه ایدئولوژی موجود در فرقه سوءاستفاده به عمل میآید. این وسیله میتواند یک حزب سیاسی، یک تشکل فرهنگی یا یک شخصیت اجتماعی باشد. فرقه اگر به این نتیجه برسد که با این وسیله خاص میتواند اولاً ادامه حیات دهد و ثانیاً، یک قدم به اهداف خود نزدیکتر شود، لحظهای در همکاری یا استفاده ابزاری از وسیله موردنظر تردید نخواهد کرد.
همین خط اصلی در تفکر فرقهای است که موجب رشد سرطانی انواعی از رذایل اخلاقی و آسیبهای روانی در درون فرقه میشود. مدت کوتاهی پس از ورود به فرقه، اعضای فرقه تبدیل به بازیگران ماهری میشوند که بهراحتی میتوانند خود را پشت نقابی از تزویر و نفاق پنهان کنند. فرقهها، هرگز آن چیزی که نشان میدهند، نیستند. ممکن است به شما نشان دهند که چقدر دلباخته معنویت و عرفانند، اما حقیقت این است که عرفان پوششی است برای ارضای امیال شخصی رهبر فرقه. ممکن است خود را یک مؤسسه پولچاپکنی تمامعیار نشان دهند و طمع شما را تحریک کنند و به شما بقبولانند که میتوانید با استفاده از قانون جذب، یکشبه پولدار شوید، اما هرگز باور نکنید.
هدف فقط سرازیر شدن مقادیر بیحسابی از ثروت به جیب بنیانگذار شرکت هرمی است. همه ابزارهای مطرحشده فقط وسیلهای برای رسیدن به قدرت و ثروت بیشترند. در پایان، اگر نیک تأمل کنیم، متوجه میشویم که اعضای فرقه و اساساً خود ساختار فرقه، هم وسیلهای بودهاند برای اهداف کامجویانه رهبر فرقه. همه چیز فقط یک سراب، یک تصویر توهمی و ذهنی موهوم بیش نیست.
بسیاری از کسانی که عضو فرقهها میشوند، به سرعت با این مکانیسم خو میگیرند. از آنجا که مناسبات فرقهای بهخوبی یکدیگر را پشتیبانی میکنند، برای جلب نظر رهبر فرقه، باید پیش درآمدهای دیگری را از قبیل ارائه اقسام پیشکشها، چاپلوسی و تملق و انقیاد محض در برابر فرامین رهبر فرقه، به بهترین شکل اجرا شوند تا مورد توجه قرار گیرند و بتوانند مورد توجه رهبر فرقه قرار گیرند.
مکانیسمهای تفکر فرقهای را میتوان در این موارد خلاصه کرد: (ر.ک: سینگر، 1388، ص95 و 107ـ109 و 212؛ www.howcultswork.com؛ فرهنگ فرقه از: www.nejatngo.org).
کنترل ذهن؛ هدف وسیله را توجیه میکند؛ فقط باید به رهبر فرقه صداقت نشان داد؛ دنیا به دو گروه تقسیم شده: ما و آنها؛ تمام حقیقت در فرقه است (انحصارگرایی معرفتی)؛ فقط اهل فرقه رستگارند (انحصارگرایی نجات)؛ رهبر فرقه استحقاق بهرهمندی از همه مواهب را دارد؛ خوبی یا بدی افراد، به دوری یا نزدیکی افراد به رهبر فرقه بستگی دارد؛ به گوینده بنگر نه به گفته؛ شرایط تعیینکننده همه چیز است (عدم وجود یک استراتژی دائمی در مواجهه با امور)؛
تحت هر شرایطی دیگران مقصرند، نه رهبر فرقه؛ تشویق برای یک نفر، تنبیه برای همه (نوعی سیستم نظامی حاکم بر فرقهها)؛ همواره نزدیکترین افراد در معرض بیشترین خطراتند؛ همه خائنند، مگر خلاف آن ثابت شود (نگاه امنیتی به همه)؛ همه یا هیچ؛ عدم هویت مستقل فردی (یا من یا فرقه، در مقابلِ هم من، هم گروه)؛ همه برای یک نفر؛ راز زدایی از عالم (تقلیل مفاهیم متعالی به مصادیق جزیی)؛ مسئلهزدایی از ذهن پرسشگر (حل کردن کاذب مسائل اساسی در ذهن اعضا)؛ شک در آرمانهای رهبر فرقه کفر است؛ و نگاه ابزاری به انسان.
مکانیسمهای نفوذ فرقهها در شخصیت افراد
فرقهها، برای جذب افراد، نیازمندند تا از شیوههای اعمال نفوذ در ذهن و شخصیت افراد بهره ببرند که طیف وسیعی از روشهای روانشناسانه را شامل میشود. مهمترین و معروفترین این روشها، به روش مغزشویی مشهور شده است. اما روشهای دیگری نیز وجود دارند که در تعامل با شستوشوی مغزی هستند و فقدان این روشها، عملیات مغزشویی را ناتمام میگذارد (سینگر، 1388، ص157 و 290، بخارایی، 1391، ص 7 و 44، روخلین، 1368، ص 33ـ38).
برخی از این روشهای جذب عبارتند از:
القاء کاذب حس مهم بودن به افراد؛ رازآمیزی رفتارها و تعالیم در فرقه؛ سوءاستفاده از شکستهای روانی و اجتماعی افراد؛ پایین نگهداشتن سطح اعتماد به نفس افراد؛ سیاست با دست پیش کشیدن و با پا پس زدن؛ تحقیر؛ ایجاد عطش؛ تحریک عواطف؛ تحریک حس متفاوت بودن؛ ریاکاری معنوی و زهدنمایی؛ استفاده از روش جای پا باز کردن؛ و استفاده از روش «به مرگ بگیر تا به تب راضی شود».
تغییر شخصیت افراد پس از ورود به فرقه
افراد پس از جذب در فرقهها، بهطور محسوس و غلو شدهای دچار تغییرات رفتاری، روانی و شخصیتی میشوند. بهطوریکه کسانی که افراد جذبشده را از قبل میشناختهاند، بهراحتی متوجه این تغییر ناگهانی، عمیق و پرقدرت میشوند. این تحولات شخصیتی، تقریباً تمام وجوه زندگی افراد جذبشده را تحتالشعاع خود قرار میدهد که از نوع پوشش، نحوه غذا خوردن و رژیم غذایی و رفتار جنسی گرفته تا نوع نوشتار، انتخاب رنگ و تغییر در نوع ارتباطات و پیوندها را شامل میشود.
اولین و اصلیترین کاری که هر فرقه انجام میدهد، دست و پا کردن نوعی تشخص فرقهای برای خود است تا از این روش به هویت مستقلی برسد (سینگر، 1388، ص 110) و اعلام موجودیت نماید. نوع خاص لباس، آرایش مو و صورت، انتخاب حرکات نمادین و اصلاحات سمبلیک از رایجترین این کارهاست (سینگر، 1388، ص 101، 102،104، 155؛ www.howcultswork.com).
هیچ اطلاعاتی خارج از فرقه نباید به اعضا برسد، بخصوص آنکه این اطلاعات بر ضد فرقه باشد. پس غالب کانالهای ارتباطی با بیرون از فرقه، باید قطع شده، یا بهصورت بسیار محدود و مدیریتشده، اطلاعات بهصورت قطرهای به اعضا داده شود.
اصلیترین چیزی که اعضای فرقه باید بیاموزند، این است که آنها با افراد بیرون از فرقه تفاوت دارند. ازاینرو، پررنگترین خطکشی در ذهن هر عضو فرقه، خطی فرضی است که بین خود و دیگران رسم میکند. به این ترتیب، دنیای فرقهها به «ما» و «آنها» تقسیم میشود.
همچنین دنیای جدیدی که اعضای فرقه، آن را تجربه میکنند، نظام جهانشناسی و جهانبینی خاص خود را دارد. ممکن است حتی جهانبینی قبلی اعضای فرقه، با حفظ همان اصطلاحات در تعالیم فرقه، استحاله شوند. موازی با این خطکشی میان ما و آنها، به تدریج نوعی تمامیتخواهی و جزمیت در مقابل تعالیم فرقه شکل میگیرد. اعضای فرقه نسبت به هرگونه نقد و سؤال برونفرقهای بهشدت واکنش نشان میدهند. با تغییر جهانبینی اعضای فرقه، طبعاً ارزشهای اخلاقی آنها نیز تغییر میکند. بهگونهای که نوعی نظام اخلاقی متناسب با دنیای جدید را برای خود خلق میکنند.
قطع یا محدودسازی روابط با بیرون از فرقه؛ تشخص فرقهای؛ محدودسازی دریافت اطلاعات از خارج از فرقه؛ تقسیم دنیا به ما و آنها؛ تمامیتخواهی و جزم در برابر تعالیم فرقه؛ تغییر در جهانبینی اعضای فرقه؛ تغییر در ارزشهای اخلاقی اعضای فرقه.
مکانیسمهای تداوم حضور اعضا در فرقه
اما صرفاً جذب افراد به فرقهها نقطه پایان ماجرا نیست. فرقهها افراد را جذب میکنند تا از آنها بهرهبرداری نمایند. بنابراین، لازم است تا به هر شکل ممکن افراد در فرقه بمانند و حضوری مداوم همراه با ایمان و اعتقاد داشته باشند. در اینجا نیز تکنیکهای روانشناختی با مهارت هرچه تمامتر مورد استفاده رهبران فرقهها قرار میگیرند.
برای متقاعدسازی و پابند نمودن اعضا در فرقه، روشهای مختلفی وجود دارد که از نرمترین و مخملیترین روشها تا سختترین و چدنیترین رفتارها را در بر میگیرد. از جاذبههایی مانند ازدواج درونفرقهای و استحکام پیوندهای خانوادگی بر اساس آموزههای فرقه و یا اعطای پستهای اجرایی و عملیاتی برای ارضای حس جاهطلبی افراد، تا متوسل شدن به روشهای خشونتآمیز مانند تحقیر، تهدید، بایکوت، حبس و یا حتی حذف فیزیکی در بسیاری از فرقهها، از شیوههای معمول برای پایبندسازی اعضا در فرقه است.
از آنجا که منطق در فرقهها منطق زور و اجبار است. ازاینرو، در مقابل نقدها و پرسشهای احتمالی افراد، تحقیر و تمسخر منتقد یکی از معمولترین شیوههاست. «تخریب شخصیتی یکی از نشانههای فرقههاست».
شرطیشدگی جزء نخستین یافتههای دانش روانشناسی نوین به شمار میرود که در آزمایشات پاولف بهدست آمد (روخلین، 1368، ص 38-33). اعضای فرقه پس از مدت کوتاهی از نوع واکنشهایی که از جانب رهبر فرقه دریافت میکنند، درمییابند که باید چگونه رفتار کنند تا مستحق نگاههای محبتآمیز رهبر فرقه شوند و یا از عواقب خشم او در امان بمانند. برای بهرهکشی از افراد، هیچ راهی به اندازه اینکه آنها تصور کنند در یک مسابقه قرار گرفتهاند که قرار است در صورت برنده شدن، جایزه ویژه به آنها تعلق گیرد، افراد را ترغیب به تلاش نمیکند.
رهبران فرقهها نیز با استفاده از همین روش، چند نفر از نزدیکترین افراد به خود را بهعنوان الگوی سایرین معرفی نموده، بقیه را در مسابقهای ساختگی با این افراد قرار میدهد. در فرقهها، معمولاً افراد چند گروه در طبقه اول نزدیک به رهبر فرقه دیده میشوند: آنان که چاپلوسترند، آنانکه پولدارترند، آنان که زیباترند و آنانکه بیارادهترند.
«تقویت حس جهل و گناه» (کریمی، 1390، ص 141) در اعضا این حسن را برای روسای فرقهها دارد که اعضا همواره اشتباهات و خطاها را از جانب خود ببینند و در نهایت، اشکالات طبیعی که در روند امور ممکن است پیش بیاید را در اثر قصورات خود تصور کنند. این حس، موجب میشود تا برای جبران مافات چند برابر تلاش کند تا بتوانند خود را به رهبر فرقه اثبات کند؛ ارعاب؛ القاء حس جهل و گناه در اعضا؛ تحقیر، تمسخر؛ بایکوت؛ شرطیشدگی اعضای فرقه براساس سیستم محرک و پاسخ؛ مشغولسازی دائمی افراد فرقه جهت پر نمودن اوقات فراغت (سرگرمسازی)؛ طبقهبندی اعضا به مقربین و غیرمقربین؛ ایجاد فضای امنیتی درون فرقه؛ تقویت حس خودمقصربینی در اعضای فرقه؛ و قطع ارتباط با افراد بریده از فرقه.
منابع
بخارایی، احمد (1391)، جامعه شناسی انحرافات اجتماعی، چ چهارم، تهران، نشر دانشگاه پیام نور.
برگر، ریموند میلتن (1388)، شیوههای تغییر رفتار، علی فتحی آشتیانی، هادی عظیمی آشتیانی، چ یازدهم، تهران، سمت.
دیوسون، نیل و کرینگ (1390)، آسیبشناسی روانی، مهدی دهستانی، ویراست نهم، چ شانزدهم، تهران، ویرایش.
روخلین، ل، خواب، ولیاله آصفی (1368)، تهران، گوتنبرگ.
سینگر، مارتا (1388)، فرقهها در میان ما، ترجمه ابراهیم خدابنده، دانشگاه اصفهان.
فاوست، میشل (1387)، آسیبهای سانسور، بهروز بامداد، تهران، نشر چندسویه.
کریمی، یوسف (1390)، روانشناسی اجتماعی، چ پانزدهم، تهران، دانشگاه پیام نور.
کوئن، بروس (1390)، مبانی جامعه شناسی، غلام عباس توسلی، رضا فاضل، چ. بیست و سوم، تهران، سمت.
وولف، دیوید.ام، محمد دهقانی (1386)، روانشناسی دین، تهران، رشد.
همیلتون، ملکم، جامعهشناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی (1387)، تهران، ثالث.
www.cultwatch.com
www.howcultswork.com
www.nejatngo.org
منبع: فصلنامه معرفت ادیان – شماره 12
ادامه دارد …