این روزها تقریباً غیر ممکن است صفحهای از روزنامههای آمریکایی را نگاه کنید و یک هنرمند یا فرد مشهور را با دستبند قرمز مخصوص کابالا نبینید. مغز متفکر بزرگِ کابالای هالیوودی، “فیول گروبرگر” که عمدتاً با نام “فیلیپ برگ“ شناخته میشود. وی یک خاخام آمریکایی بود به مدیریت “مرکز کابالا“ منصوب شد و چندین کتاب نیز نوشت. این کتابها اکنون به منبع بزرگ این دین ساختگی شده تبدیل شدهاند. کابالای هالیوود، بر اساس کابالای “هرمسی“ است؛ فرقهای که ریشه در کتابهای جادوی سیاه مانند کتابهای ششم و هفتم حضرت موسی و کلیدهای بزرگتر و کوچکتر سلیمان دارد. به گفته محققان یهودی، کابالای هالیوود، ماهیتی متفاوت نسبت به کابالای عارفانی یهودی دارد. در این گزارش میخواهیم بررسی کنیم که کابالا و عقاید کابالیستی چگونه خود را در مطرحترین فیلمهای تاریخ هالیوود نشان میدهند و تبلیغ میکنند.
کابالای هالیوود، ریشه در کتابهای جادوی سیاه دارد
خاخامهای یهودی، کابالا را نوعی عرفان معرفی میکنند که مفاهیمش با چشم معمولی قابل دیدن نیست و مختص افراد خاصی است. گفته میشود کابالا مربوط به اموری مخفی است که خداوند هنگام خلقت، در جهان قرار داده است. این امور با جهان ماده فاصله دارند و تنها افرادی که آموزشدیده باشند میتوانند آنها را درک کنند. با این حال، این آموزهها که در یهودیت وجود دارد، نباید مورد سوءاستفاده قرار بگیرد. طی نسلهای قبلی یهودیان این امور، جز توسط افرادی انگشتشمار مورد مطالعه قرار نگرفتهاند و اکنون هم حتی به علمای یهود نیز توصیه نمیشود که درباره کابالا مطالعه یا تحقیق کنند.
“زوهر“ یا “ظُهَر“ یا به معنای درخشندگی، نام کتاب مقدس پیروان کابالاست. این کتاب در قرن دوم توسط “شمعون بار یوحای“ به زبان آرامی ترجمه شد. شاید مهمترین نکته در این کتاب، مفهوم “درخت زندگی” Tree of Life باشد. درخت زندگی یا “عتز هاچایم“ به زبان عبری، یک اصطلاح توصیفی کلاسیک برای نماد اصلی و عرفانی 10 مرحله “سفیروت“ است. شکل دیاگرامی این درخت که به سه ستون تقسیم شده، از منابع مسیحی و محرمانه گرفته شده است و در سنتهای قدیمیتر یهود، اثری از آن نیست. “سفیروت“ به معنای نور است، مفهومی که پایه و اساس دکترین کابالا محسوب میگردد. در اعتقادات کابالا، بینهایت از طریق 10 سفیروت، روشن و مشخص میشود. گفته میشود سفیروت دائماً زنجیرهای از دایرههای متافیزیک را ایجاد میکند که وحیهای الهی هستند.
یکی دیگر از نمادهای کابالا، “رشته قرمز“ است که بیشتر به عنوان دستبند استفاده میشود. نمادهای دیگر، شامل پنتاگرام، ستاره داوود، و “کلهبُزی“ میشود. کلهبزی که موجودی با هیکل انسان و کله بز است، طراحی شده تا مقابل بره خداوند در عقاید مسیحیت قرار بگیرد.
یکی از نمادهای کابالا، “رشته قرمز“ است که بیشتر به عنوان دستبند استفاده میشود
کابالای هالیوود از نوع هرمسی است، یعنی ترکیبی از کابالای یهودی و مراسمات جادوگری اروپایی. بسیاری از کتابهای جادوی سیاه، نظیر کتابهای ششم و هفتم حضرت موسی و کتابهای “کلید بزرگتر سلیمان“ و “کلید کوچکتر سلیمان“، به کتابهای کابالا مشهور هستند. برخی این کتابها را “قبالا“ Qabala مینامند تا آنها را از کتابهای سنتی کابالا متمایز کنند.
“جیمز کامرون“ کارگردان برجسته هالیوودی بین سالهای 1997 تا 2007 آثار کمی تولید کرد. فیلم آواتار، اولین فیلم سینمایی کامرون بعد از بیش از 10 سال بود. خود کامرون در اینباره میگوید: “این یک پروژه رؤیایی است که فیلمنامه اولیهاش، 12 سال پیش نوشته شد. آن زمان، کار روی این پروژه آغاز نشد، چون مسئولین جلوههای ویژه به من میگفتند حتماً دیوانه شدهای که میخواهی چنین چیزی را حتی امتحان کنی.“
ساخت این فیلم، چهار سال طول کشید و بودجهای حدود 800 میلیون دلار داشت. این آمار باعث شد، آواتار پرهزینهترین فیلم تاریخ هالیوود شود. کامرون به تنهایی فیلمنامه این کار را نوشت، بنابراین تعجبی نداشت که در این فیلم هم مانند سایر ساختههای کامرون، نمادهای کابالیستی فراوان به چشم بخورد. اگرچه که داستان قوی و منسجم، تصاویر حیرتانگیز و جلوههای ویژه حرفهای و جدید از نقاط قوت آواتار بود، اما مهمترین جنبه این فیلم، فلسفه پشت آن بود. فلسفهای که کامرون در فیلمهای قبلیاش مانند “بیگانهها“ (1986)، “ورطه” (1989)، “نابودگر“ (1991)، “نابودگر 2: روز قضاوت“ (1992) و حتی “تایتانیک” (1997) هم روی آن کار کرده بود.
مهمترین جنبه فیلم آواتار، فلسفه پشت آن بود
آواتار، مخاطبین را به آینده میبرد، زمانی که انسانها باید برای تأمین منابع مورد نیاز خود به سیارهای دیگر به نام “پاندورا“ بروند. پاندورا، خانه موجوداتی آبیرنگ است که دور یک درخت مقدس زندگی میکنند. آواتارها، موجوداتی نیمه انسان، نیمه حیوان هستند که طبق عقاید کابالا، نمایانگر اجداد انسان هستند. یکی از مهمترین ویژگیهای آواتارها، وابستگی آنها به طبیعت و این است که طبیعت را الهامبخش خود میدانند.
علاقه “نیتیری“، دختر رئیس قبیله بومیهای پاندورا، به سایر موجودات از همان ابتدای فیلم مشخص میشود. نیتیری حتی نسبت به موجودات وحشی سیاره هم دلرحم است. زندگی موجودات پاندورا به درخت مقدس وابسته است. این درخت، همچنین ارواح مردگان را به سوی دنیای آرام ابدی هدایت میکند. بومیهای پاندورا که “ناوی” نامیده میشوند، این درخت را “مادرِ بزرگ“ یا “حوا“ مینامند و آن را میپرستند. معتقدند حیات و مماتشان به دست “حوا“ست و اوست که سرنوشت آنها را مینویسد.
حوا این توانایی را دارد که انسانها را بکشد و دوباره در قامت آواتار، زنده کند، همانطور که این کار را با “جیک سالی” انجام میدهد، کسی که در انتهای فیلم، میمیرد و به شکل یک آواتار دوباره حیات پیدا میکند. عدهای از خاخامهای یهودی معتقدند که این نوع برداشتها از کابالا، به معنای سوءاستفاده از این آیین است و صرفاً در حد درک ظاهری آموزههای کابالا و دنیای مادی، باقی میماند. طبق عقاید کابالای یهودی، خداوند، جسمی ندارد که بتواند صفاتی مانند ترحم، زیبایی یا قدرت را داشته باشد، بلکه منبع همه این صفات است. همین مفاهیم را در تورات هم میتوان دید. در این کتاب مقدس، درباره دست خداوند صحبت میشود، اما این بدان معنی نیست که خداوند، دست فیزیکی دارد.
بومیهای پاندورا این درخت را “مادرِ بزرگ“ یا “حوا“ مینامند و آن را میپرستند
در صحنههای پایانی آواتار، علاوه بر تمام مراسماتی که به تصویر کشیده میشود و یادآور عقاید کابالیستی از جمله سفیروت و درخت زندگی است، آواتارها جنگی علیه انسانها به راه میاندازند. در این جنگ، حوا و نیروهای طبیعت هم به آواتارها میپیوندند. این عقیده هم یک تئوری کاملاً کابالیستی است.
جالب است که بدانید، تنها حدود 40 درصد از آواتار، واقعاً فیلمبرداری شد و بقیه آن، صرفاً جلوههای ویژه بود. همه این جلوهها، تنها یک هدف دارند: روایت داستانی که بتواند دیدگاههای کابالیستی کامرون را به روشی جذاب، ترویج کند. طی این داستان 160 دقیقهای، تماشاگران به شکل غیرمستقیم و در حالی که تلاش میکنند حتی یک ثانیه از این فیلم جذاب را از دست ندهند، با دیدگاههای کابالیستی کامرون نیز مواجه میشوند.
“فیلم لگو“ (2014) که رتبه PG (به معنای مناسب برای همه سنین، ضمن توصیه راهنمایی والدین)، داستان یک کارگر عادی را تعریف میکند که نامش “اِمِت“ است. درباره “امت“ این تصور وجود دارد که او همان فرد خاص و پیشگویی شده است. وی قرار است به مأموریتی بپیوندد که هدفش متوقف کردن دیکتاتور شروری است که میخواهد دنیای لگو را در یک حالت سکون ابدی فرو ببرد. این انیمیشن 100 دقیقهای، با استفاده از اتفاقات و شوخیهای زیاد، سعی دارد دیدگاههای کابالیستی هالیوودی را به مخاطبین خود، یعنی کودکان، القا کند.
کتابهای دستور در فیلم لگو، نماد کتابهای آسمانی هستند
در شهر لگو، همه شهروندان لگویی، از دستوراتی تبعیت میکنند که در جعبهشان بوده است. همه آنها به دیگران، لبخند میزنند، و با همه دوست هستند و همکاری میکنند. هر روز ساختمان میسازند، اما دوباره خرابشان میکنند تا فردا بتوانند آنها را بسازند. نمادگرایی در این فیلم، بسیار واضح است. کتاب دستورات، نماد کتاب مقدسی است که از جانب خداوند نازل شده است تا افراد را سست و غافل نگه دارد. خداوند، دیکتاتوری معرفی میشود که میخواهد شهروندان لگویی، در جا بزنند و از همه خوشیها محروم باشند.
در این فیلم، “امت“ یک شهروند عادی است، اما قدرت ویژه ذهنی دارد. وی میتواند به شکلی مرموز با خدای اصلی که به شکل کودکی دلربا نشان داده میشود، ارتباط برقرار کند. فیلم، حاوی این فلسفه کابالیستی است که هر اتفاقی در سطح بالاتری از واقعیت، تأثیری روی واقعیت پایینتر در دنیای لگوها دارد. این فلسفه همان شعار کابالیستهاست، یعنی “مثل بالا، خیلی پایین” یا هرچه بالا هست، پایین هم هست. طبق این عقیده، تنها راه تغییر در دنیای مادی، دستکاری جادویی در حوزه ماورای طبیعی است؛ یعنی همان تعریف جادوگری.
فیلم لگو به کودکان یاد میدهد که پیروی از قوانین و پایبندی به اخلاقیات، کاری غیرعقلانی است و باعث میشود از زندگی لذت نبرید. به عکس، آنچه اهمیت دارد، این است که خاص باشید؛ عضوی از گروه خواص روشنفکری که از مفاهیم قدیمی گناه و فداکاری، رها شدهاند و میتوانند بر اساس یک دانستههای یک آئین، زندگی کنند.
خداوند در فیلم لگو، دیکتاتوری معرفی میشود
که قصد دارد شهروندان را از لذتها محروم کند
فیلم “ماتریکس“ یک محصول ژانر هیجان با موضوع انسان مقابل ماشین است. این فیلم، انسانهایی را نشان میدهد که عقلشان به یک ابررایانه متصل شده است و در نتیجه یک موجودیت واحد و “مطلع“ را تشکیل دادهاند. “نئو“ شخصیت اصلی داستان که یک هکر رایانهای است، متوجه میشود که دنیا، مشکلی دارد، اما نمیداند این مشکل چیست. “مورفیس“ که رهبر یک گروه شورشی است، به نئو نشان میدهد که تمام دنیا یک سراب است، یک زندان، یک ماشین رایانهای بسیار پیشرفته: “ماتریکس همه جا هست، در تمام فضای اطراف ما. وقتی از پنجره بیرون را نگاه میکند، یا تلویزیون خود را روشن میکنی، میتوانی آن را ببینی. وقتی سر کار میروی، به کلیسا میروی، مالیات پرداخت میکنی، میتوانی آن را حس کنی. ماتریکس، دنیایی است که جلوی چشم تو کشیده شده تا تو را در برابر حقیقت، کور کند.”
نکته مهم اینکه، این دنیا، توسط وجودی به نام خدا ساخته نشده است، بلکه محصول ابررایانهای است که الگوریتم آن را نوشته تا ذهن انسانها را مشغول نگه دارد. مورفیس اعلام میکند، نئو همان شخص موعود و منتخب است، کسی که نهایتاً ماتریکس را نابود خواهد کرد. بنابراین نئو ابتدا باید با برنامههایی بجنگد که مأمورینی هستند که میتوانند به بدن دیجیتال هر کس که بخواهند وارد شوند. این افراد، نگهبانهای دروازههای ماتریکس هستند و تمام کلیدهای آن را دارند. نئو نهایتاً این فرصت را پیدا میکند که از برنامه بیرون بپرد، نسخه خود از واقعیت را کنار بگذارد و بخشی از “مقاومت“ شود.
ماتریکس بر اساس تئوری، توهم واقعیت ساخته شده است. طبق این تئوری کابالیستی، هیچ واقعیتی وجود ندارد، بلکه تنها چیزی به نام “ذات او” یا “قدرت دیگر” وجود دارد. این قدرت به گونهای کار میکند که ما آن را به شکل تصویری از یک واقعیت خاص میبینیم و نام آن را “دنیای من“ میگذاریم. مورفیس در بخشی از فیلم به نئو میگوید: “چه چیز، واقعی است؟ اصلاً تعریفِ “واقعی“ چیست؟ اگر تعریف تو از واقعیت، آن چیزی است که میتوانی حس کنی، بو و طعمش را بفهمی، آن را ببینی، پس واقعیت صرفاً سیگنالهای الکتریکی هستند که عقل تو آنها را درک میکند. این دنیایی است که ما میشناسیم.” و سپس تلویزیونی را روشن میکند و ادامه میدهد: “دنیا آنگونه که در انتهای قرن بیستم بود. این دنیا اینک تنها به شکل بخشی از یک شبیهسازی عصبی-تعاملی که آن را ماتریکس مینامیم. نئو، تو در یک دنیای رؤیایی زندگی میکردی.”
مورفیس (سمت چپ) برای نئو توضیح میدهد که واقعیتی وجود ندارد
طبق این تئوری، انسانها همگی میتوانند تصاویر و احساسات متغیری را طبق اعضای بدن، حواس خود و ویژگیهای درونیشان درک کنند. همه احساسات آنها، شخصی است و تنها در رابطه با حسهایشان وجود دارند. کارگردان و فیلمساز هم بر همین اساس، نامهای خاصی را انتخاب کردهاند: “نبوچادنزار” و “مورفیس“ که هر دو به تم کلی “واقعیت“ مقابل “توهم” یا “رؤیا” مربوط هستند. “نبوچادنزار“ نام سفینه فضایی نئو است. طبق اسطورهها، نبوچادنزار یکی از پادشاهان بابل بود که از دانیال نبی میخواست تا خوابهایش را تعبیر کند. “مورفیس“ (پسر “هیپنوس”) هم، خدای خواب و رؤیا در اسطورههای یونان، و برادر دوقلوی تاناتوس، خدای مرگ است.