فروید معتقد است شهوت جنسی، مادر غریزهها و بلکه تنها غریزه ماست. اقتضای اولیِ غریزۀ جنسی این است که هروقت و هرجا و طبق هر شرایطی تحریک شد، آن را ارضا کنیم، اما از همان دوران کودکی پدر و مادر و اجتماع مرتب به انسان میگویند که نهتنها این آزادی مطلق وجود ندارد، بلکه
چکیده
درباره «منشأ دین» و «انگیزه پیدایش مذاهب»، و بررسی عامل پیدایش مفاهیم دینی و در رأس آنها مفهوم خدا، روانشناسان، جامعهشناسان، فلاسفه و … آرا و فرضیههای بسیاری ارائه کردهاند. ما در این مقاله به بررسی دیدگاه زیگموند فروید، از روانشناسان مطرح درباره منشأ دین میپردازیم و عامل ترس و عامل روانی را بررسی و از منظر جامعهشناسی، فلسفی، قرآن و روایات به آن پاسخ داده، بیان نمودیم که بحث از تابو و توتم؛ و عقدة اودیپ نمیتواند مبنایی عقلانی و منطقی برای اعتقاد به خدا باشد.
یکی از مباحث مهم کلامیای که در کتابهای پیشینیان کمتر و در کلام جدید و فلسفة دین، به آن توجه کامل شده است، مسئله «منشأ دین» و «انگیزة پیدایش مذاهب» است که امروزه، جامعهشناسان، روانکاوان، فلاسفه، مورخان و حتی دانشمندان اقتصادی، بهطور وسیع، در آن به کاوش پرداختهاند.
علت پیدایش مفاهیم دینی و در رأس آنها مفهوم «خدا» و چرایی توجه بشر به این مفهوم از مسائلی است که در تاریخ ادیان و کتابهای کلامی مطرح میشود؛ و درپی آن، کشف علل پیدایش یک سلسله سنن و اعمالی است که بشر برای آنها اهمیت فوقالعاده قایل است. درحقیقت، این پرسش درپی کشف چرایی توجه بشر به مفهوم خدا، و علت جستجوی اوست. چه عامل و انگیزهای، بشر را بهسوی مفاهیم خدا، دین و پرستش سوقداده است؟
به تعبیر دیگر، چه نیازی او را به چنین تفکری وا داشته است؟ آیا آن عامل، منطقی و عقلانی است، یا روانی و اجتماعی؟ و اگر عاملی روانی است، ناشی از یک تمایل فطری و ذاتی است یا نوعی عکسالعمل روح در برابر برخی از روادیدها؟ و آیا عوامل اقتصادی یا فلسفی و امثال اینها منشأ پیدایش چنین مفاهیمیاند؟
به تعبیر دیگر، نیازهایی که بشر را بهسوی دین کشانده و هنوز هم باقی است، کداماند؟ این نیازها اجتماعیاند، یا روانی، تاریخی و اسطورهایاند یا اقتصادی و …؟
هرکس براساس فن، رشته و آگاهی خود به این پرسشها پاسخ داده، بهگونهای خود را قانع کرده است.
گفتنی است مسائلی که از قدیمالایام توجه بشر را به خود جلب کرده، بر دو قسماند: برخی از آنها منشأ عقلانی، منطقی و فطری دارند و برخی دیگر متأثر از عوامل دیگراند.
مسائلی از قبیل: علیت و معلولیت عامه، یا علیت و معلولیتهای خاصه، مانند تأثیر فلان دارو در علاج فلان بیماری، تأثیر زمین، خورشید و ماه در خسوف و کسوف و امثال اینها، در روانشناسی یا جامعهشناسی، جای خالی ندارند؛ یعنی نمیتوان گفت، چه عامل خارجیای سبب پیدایش این معانی در اندیشه بشر شد؟ زیرا مقتضای طبیعت فکری بشر این است که منطقاً یک سلسله مسائل را بپذیرد. ممکن است آنچه بشر در طول قرنها بهمنزلة علت پیدایش برخی پدیدهها پذیرفته است، خطا بوده، و عامل آن، استعداد منطقی و عقلانی بشر باشد؛ مثلاً هرچند فلکیات قدیم و پارهای از طبیعیات، خطا و ناصواب بود، عاملی که بشر را بهسوی همین فکر ناصواب سوق داده، جز استعداد منطقی، عقلانی و فکری اونبوده است.
اما قطعاً در گرایش بشر به پارهای از مسائل، امر دیگری غیر از استعداد عقلانی و منطقی او نقش و تأثیر داشته است؛ مانند اعتقاد به نحسبودن بعضی چیزها؛ در میان بسیاری از مردم دنیا، اعتقاد به نحوست عدد سیزده وجود دارد، در اینجا قطعاً عامل دیگری غیر از عقل و منطق در پیدایش این اعتقاد تأثیر داشته است؛ چراکه از نظر منطقی عدد سیزده کوچکترین تفاوتی با سایر اعداد ندارد که دستکم، گفته شود آن تفاوت، منشأ خطای فکر و منطق بشر شده است.
فقط اینگونه مسائلاند که میتوان علت پیدایش آنها را خارج از حوزة عقل و منطق بشر کشف کرده، درباره آنها فرضیههایی را ابراز داشت. اما در زمینة مسائل دستة اول؛ یعنی پیدایش مسائلی که زمینه عقلانی و منطقی دارند، صرف انسانبودن انسان و استعداد عقلانی و فکری او کافی است، همچنانکه در زمینة مسائلی که به تمایلات فطری و ذاتی بشر بستگی دارد، بحث از علل خارجی و فرضیهپردازی برای مبدأ پیدایش آنها کار غلطی است.
ما معتقدیم اعتقاد به خدا و دین، به طبیعت عقلانی و منطقی بشر و فطرت ذاتی او مربوط است؛ و همین عامل برای گرایش بشر به آنها کافی است، و به فرضیههای ارائه شده نیازی نیست؛ و کسانیکه منشأ دین و مذهب را عقل و منطق یا فطرت بشر نمیدانند، باید برای آن علتهای خاص روانی، اجتماعی، اقتصادی و یا … جستجو نمایند. (طباطبایی، 1350: 5 / 3 ـ 1)
منشأ دین
هر گروهی به این پرسش که عامل و منشأ پیدایش دین و مفاهیم دینی چیست؟ پاسخی داده است ازجمله روانشناسان که عوامل روانی، جهل و ترس را منشأ پیدایش دین و مفاهیم دینی دانستهاند. در این مقاله درصددیم با روش کتابخانهای و توصیفی به بیان پارهای از آراء زیگموند فروید دراینباره بپردازیم:
الف) عامل روانی
زیگموند فروید (1939 ـ 1856 م) بنیانگذار روانکاوی، و شخصیتی که در روانشناسی دارای اهمیت قابل قبولی است، تأملات فراوانی درباره ماهیت دین بهعمل آورد. او باورهای دینی را اوهام جلوههای کهنترین، قویترین و پایدارترین امیال بشر میدانست. درنظر او، دین نوعی دفاع ذهنی مقابل جنبهها (و پدیدههای) طبیعت نظیر زلزله، سیل، طوفان، بیماری، مرگ چارهناپذیر و … است. (هیک، 1372: 77 و 78)
او معتقد بود، انسانهای بدوی، بهدلیل عدم بلوغ عقلانی خود، درپی پناهگاهی بودند تا بیپناهی خود را جبران کنند، این انسانها که در مقایسه با انسانهای امروزی حالت کودکانهای داشتند، به پدری نیرومند محتاج بودند تا تکیهگاه آنان باشد و آنان همچون جوجههایی که سر در زیر پروبال مادر فرو میبرند، به او پناه برند. از اینجا به توهم، خدایی را در ذهن خویش تخیل کرده و به قدرت و حمایت او معتقد شدهاند. بهنظر فروید، انسان امروزی چون در کودکی به پدر تکیه میزند در دوران بلوغ، پدری بزرگتر و نیرومندتر را که همان خداست برمیگزیند و به او تکیه میزند (ستاد انقلاب فرهنگ، 1365: 91) این دلیل بازگشت فروید به عامل ترس از عوامل طبیعی است.
فروید، بیان دیگری هم برای تفسیر روانشناختی خود از دین دارد که دین و اعتقادات دینی را امیال و خواستههای جنسی واپسزده شده میداند. وقتی امیال نفسانی سرکوب شوند، با چهرهای دیگر ظاهر میگردند؛ اعتقاد به خدا و دین چهرۀ دیگر آن امیال واپسزده است.
او در کتاب «توتم و تابو» از مفهوم مشخص عقدۀ اودیپ استفاده میکند تا شدت و قوت عاطفی عظیم حیات دینی و احساسات بههمپیوستهای نظیر گناه و اجبار به اطاعت از احکام خداوند را توضیح دهد. وی مرحلهای از دوران ماقبل تاریخ بشر را فرض میکند که در آن، واحد اصلی، گروه ابتدایی بود که شامل پدر، مادر و فرزندان میشد.
پدر بهمثابه جنس مذکر مسلط، تمام حقوق انحصاری سرپرستی افراد مونث را به خود اختصاص میداد و هریک از فرزندان ذکور را که موقعیـت او را به خطر میانداخت، از خود میراند یا میکشت. پسران با دریافتن این موضوع که بهتنهایی نمیتوانند پدر را شکست دهند، سرانجام با یکدیگر متحد شدند و او را به قتل رساندند (و چون آدمخوار بودند، او را خوردند) این نخستین جنایت یا پدرکشیای بود که قلق و اضطرابی در درون بشر تعبیه کرده، از بطن آن اوامر و نواهی اخلاقی توتم پرستی و سایر پدیدههای دینی تکامل یافت.
پسران بعد از کشتن پدرشان، دچار پشیمانی و اندوه شده، درمییابند که همه نمیتوانند جانشیین او شوند و باید پیوسته قید و بندهایی را نگاه دارند. ازاینرو، ممنوعیـت پدرکشی به هیئت نوعی حرمت اخلاقی جدید بهمثابه تابو در مقابل زنا با محارم درمیآید، این ربطدادن دین با عقدۀ اودیپ که در هر فرد تکرار میشود (زیرا فروید اعتقاد داشت که عقدۀ اودیپ، عام و کلی است) توضیحدهندۀ حرمت مرموز خداوند در ذهن بشر و احساس گناه عظیمی است که افراد را به تسلیم در برابر چنان وهم و خیالی وا میدارد؛ بنابراین، دین نوعی بازگشت غریزه سرکوب شده است. (استور، 1375: 119 ـ 116؛ هیک، 1372: 79 و 80؛ فروید، 1362: 10 به بعد؛ پاسل، 1382: 115 ـ 111)
بهتعبیر دیگر، فروید معتقد است شهوت جنسی، مادر غریزهها و بلکه تنها غریزه ماست. اقتضای اولیِ غریزۀ جنسی این است که هروقت و هرجا و طبق هر شرایطی تحریک شد، آن را ارضا کنیم، اما از همان دوران کودکی پدر و مادر و اجتماع مرتب به انسان میگویند که نهتنها این آزادی مطلق وجود ندارد، بلکه آلتجنسی خود را هم باید بپوشانید. بدین سبب، مردم معمولاً نسبت به امور جنسی خویش صریح و رک نیستند و دربارة مسائل جنسی بهراحتی اظهارنظر نمیکنند، ازاینرو، برای شخص عقده میشود. (فروید، 1357: 139؛ همو، 1383: 82)
این امر از کودکی آغاز میشود و این غریزه قساوت در مرحلهای از زندگی جنسی که هنوز دستگاه تناسلی در آن نقش واقعی و نهایی خود را ایفا نکرده و بهدست نیاورده است، ظاهر و پدیدار میشود. این امر در تربیت و پرورش، بهنحو وحشیانه و زننده ادامه مییابد و بعداً زیانهای جبرانناپذیری از آن سرخواهد زد. (فروید، بیتا: 114 و 115)
بدینترتیب، هرچه سن افرایش مییابد، الزامات اجتماعی هم بیشتر میشود. انسان وقتی به بلوغ فکری میرسد، شاهد محدودیتهای زیادی است که جامعه برای او قایل شده است. ازطرفدیگر، انسان میخواهد تسلیم این الزامات نشود، ازاینرو، هربار که غریزۀ جنسی اوج میگیرد، یکی از الزامات اجتماعی آن را سرکوب کرده، به درون انسان برمیگرداند. (هال، 1348: 82 ـ 77)
فروید، این برگشت غریزۀ جنسی را سر کوفتهشدن غریزۀ جنسی مینامد و معتقد است که این جریان باعث میشود میل جنسی از روان خودآگاه به روان ناخودآگاه رفته، بعد از جمعشدن در آنجا و عدم راهیابی به خارج، به یک هیئتها مبّدل در میآید، و شعرا، هنرمندان و پیامبران از این راه پدید میآیند. درحقیقت اینان هیئتهای مبّدله سرکوفتگی غریزۀ جنسی هستند.
بهعبارتدیگر، غریزۀ جنسی سرکوبشده، خودش را بهصورت شعر، هنر و تعالیم دینی بروز میدهد تا دیگر مورد انکار جامعه واقع نشود. و اگر روزی الزامات اجتماعی برداشته شود، دیگر خبری از شاعر، هنرمند و پیامبر نخواهد بود. (فروید، 1368: 22؛ شاله، 1348: 106 و 150 ـ 148)
فروید برای اثبات نظریۀ خود به عامل ترس، عقدۀ اودیپ و سرکوفتگی غرایز جنسی متوسل شده است. او حتی از خدا به «خدای شما» تعبیر کرده که، مرادش خدای عقاید و رسوم دینی است. (استور، 1375: 128) اینک باید دید این نظریه تا چه حد به واقعیت نزدیک است و یا اساساً غیرواقعی است.
بررسی
نظریۀ فروید از جهات مختلف خدشهپذیر است؛ ازاینرو، بعد از فروید بسیاری از همکاران و شاگردانش به روش روانکاوی او خدشه وارد کردهاند. افرادی همچون «آلفرد آدلر» ـ روانکاو و روانپزشک شاگرد، همکار و دوست اتریشی فروید ـ ، «کارل گوستاو یونگ» ـ روانشناس سویسیالاصل و تابع آمریکا ـ و «اریک فروم» و امثال اینها از رأی و نظر او عدول، و از آن انتقاد کردهاند. ایرادات بسیاری بهنظریۀ روانی فروید وارد است که در این نوشتار به برخی از مهمترین آنها اشاره میکنیم:
یک. روانکاوی بهجای ارزیابی منطقی
نکته شایان توجه اینکه در بررسیهای روانشناسانه، هنگامیکه میخواهند با روانکاوی تاریخی، ذهن انسانهای اولیه دربارۀ پیدایش یک اعتقاد را تحقیق کنند، معمولاً از پیش، چنان فرض میکنند که هیچگونه برهان و دلیل منطقی و عقلیای برای آن اعتقاد وجود نداشته، موهوم و بیپایه بودن آن اعتقاد را مسلّم میگیرند. آنگاه از خود میپرسند، این توهم و این انحراف چگونه در ذهن بشر پیدا شده است؟
بهعبارتدیگر، معمولاً در اینگونه تحقیقات روانشناسانه، اصل بر انحرافی و موهومبودن مطلب بوده، بدون توجه به درستی یا نادرستی ادلهای که معتقدان به آن عنوان میکنند، درصدد یافتن ریشۀ آن انحراف هستند؛ مثلاً اگر شما با مردمی مواجه شوید که معتقد باشند، نعل اسب خوشیمن است و خوشبختی میآورد، درصدد برمیآیید ریشۀ این اعتقاد را پیدا کنید؛ و وقتی دلیل عقلی و قانعکنندهای از آن مردم نمیشنوید، آن را موهوم و انحراف فرض کرده، از خود میپرسید، حالکه هیچگونه استدلالی باعث پیدایش این عقیده نشده، باید دید ضعف و کدام انحراف روانیای منشأ آن بوده است؟
پیداست که هیچوقت سعی نخواهید کرد با تحقیقات روانشناسانه معلوم کنید که منشأ اعتقاد به زوجبودن حاصل جمع دو عدد زوج، کدام خصلت و نقص روانی انسانهاست؛ زیرا آن را عقلی و برهانی میدانید. سؤال این است که آیا اعتقاد به خدا همپایة اعتقاد به خوشیمنبودن نعل اسب است و دربارة آن باید به توجیهات روانشناسانه متوسل شد؟ آیا تاکنون هیچ متدیـن یا فیلسوفی برای اثبات این عقیده برهان اقامه نکرده است تا نیازی به این نوع توجیهات روانشناسانه نباشد؟
ایراد اصلی این نظریه این است که بدون توجه به ادله اثبات وجود خدا و اعتقاد به او، این اندیشه را یکسره معلول ضعف روحی و درماندگی کودکانه انسان میداند. درحالیکه بسیاری از متفکرانی که در عصر حاضر؛ یعنی در همین عصر بلوغ اندیشه آدمی، به خدا معتقداند برای این اعتقاد، استدلال و دلایل محکم و متینی عرضه میکنند؛ با وجود این، طرفداران این فرضیههای روانی میخواهند با عنوانکردن ناتوانی روحی انسانهای نابالغ، توانایی عقلی متفکران معتقد به خدا را نادیده گرفته، اصولاً، ادله آنان را نشنوند و دربارۀ صحت آنها، سخنی به میان نیاورند. (ستاد انقلاب فرهنگی، 1365: 92 و 93)
دو. نداشتن جایگاهی عملی برای نظریۀ عقدۀ اودیپ در انسان
بسیاری از روانشناسان «عقدۀ اودیپ» فروید را قبول نداشته، حتی بهنظر بسیاری از جانشینان و پیروان فروید، عقدۀ ادیپ، دیگر کلید حل همۀ مشکلات نیست، کسانی همچون «آدلر»، «یونگ» و «اریک فروم» که از پیروان فروید بشمار میروند، با این نظر وی مخالفاند. (شاله، 1348: 16) برفرض قبول عقدۀ اودیپ در پارهای از موارد، باید گفت که این یک مسئله فرهنگی و اجتماعی است و نمیتوان آن را یک اصل کلی روانشناختی برای همۀ انسانها دانست.
شاهد این مدعا، دستکم فقدان آن در برخی از فرهنگهای شرقی، مثل فرهنگ خودمان است. (مکتبهای روانشناسی و نقد آن، 1369: 386 و 387) بهطورکلی از مطالعات فردی، آزمایشگاهی و مشاهدات مختلف و بررسیهای مردمشناسان، میتوان دریافت که ساختمان اجتماعات مختلفی که افراد در آنها پرورش مییابد، بهقدری با یکدیگر متفاوت است که تعمیم یک نظریه درباره چگونگی رفتار اعضای خانواده با یکدیگر، آنچنانکه فروید معتقد است، امکانپذیر نیست. (همان: 317 و 318)
سه. روانکاوی یا تیغ دودم
تحلیلهای روانکاوی، مانند تیغ دودم و شمشیری دولبه است که هرکس آن را بهدست گیرد، در همان حال که به حریف حمله میکند و به او ضربه میزند، به خود نیز زخم میزند؛ زیرا اگر قرار باشد عقل، منطق، استدلال و برهان را رها کرده، هر عقیدهای را به عقدهای روانی بازگردانیم و برپایه آن، این عقیده را ارزیابی کنیم، درآنصورت، این روش دامنگیر خودمان نیز، خواهد شد و خود نیز، در این دام اسیر خواهیم شد؛ زیرا به ما خواهند گفت: اگر هر رفتاری برخاسته از یک عقدۀ روانی است، پس صحت، اعتبار و کلیت ندارد؛ زیرا خود این نظریه که: هر رفتار و نظریهای برخاسته از یک عقدۀ روانی است، قاعدتاً باید برخاسته از حالات و سوابق روانی کسی باشد که آن را عنوان کرده است؛ ازاینرو، نباید آن را پذیرفت.
تحلیل روانی بهمثابه تفنگی است که همزمان از هر دو سو شلیک میکند؛ هم خصم را هدف قرار میدهد و هم تیرانداز را از پای درمیآورد. وقتی میگویند خداگرایی معلول کودکصفتی است، کسی دیگر میتواند خصومت با خدا و بیدینی را معلول عقدۀ دیگری دانسته، بگوید، خداستیزی معلول عقده ضدیت با پدر است؟ ازاینرو، هیچگاه این بحث به نتیجهای نمیرسد. بنابراین، باید به تحلیل عقلی خود عقاید پرداخت نه انگیزهها. (ستاد انقلاب فرهنگی، 1365: 93)
چهار. فراموشکردن سهم ادراکات
از اشتباهات نابخشودنی فروید، در ترسیم ابعاد روح انسان و پیدایش پدیدههای مختلف روانی و اجتماعی، فراموشکردن سهم درک عقل و هوش آدمی است؛ زیرا انسان تنها مجموعهای از غرایز و تمایلات نیست، بلکه مجموعهای است از «ادراکات، غرایز و تمایلات».
با توجه به اینکه انسانِ نخستین در چشمانداز خود، بسیاری از نظامات کائنات را میدید، تعجبآور نخواهد بود که معتقد به یک مبداء عالم و قدرتمند بوده باشد؛ او که برای ساختن خانه گلی خود، یا ترسیم عکس حیوانی بر بدنه یک غار، عقل، هوش، قدرت و ابتکار خود را بهکار میگرفت، چگونه میتوانست باور کند ساختمان این زمین پهناور، با آنهمه شگفتی و بدایع و انواع گیاهان و جانداران، مطلقاً نیازی به ابتکار، قدرت، عقل و علم نداشته است.
اصولاً، براساس چه ضرورتی باید سرچشمۀ همۀ پدیدههای روانی و اجتماعی، غرایز انسان بوده، عقل و درک او نباید در پیدایش آنها نقشی داشته باشد؟ این درحقیقت، نوعی بیگانگی و طفرهرفتن از شناخت واقعیت وجود انسان است. کسانیکه تنها به غرایز انسان مینگرند، درحقیقت تنها نیمی از وجود او را شناختهاند و به غلط، همة پدیدهها را به آن بخش از وجود انسان نسبت میدهند. ازاینرو، اگر پای عقل، درک و هوش آدمی به میان آید، همة محاسبات آنان به هم خواهد خورد.
پنج. وجود حس مذهبی
برخلاف تفکر روانشناسان یکبعدی، مانند فروید، جمعی از محققان و روانشناسان جدید معتقداند، همانطور که انسان بهلحاظ جسم، چهاربعدی است (عرض، طول، عمق و زمان) بهلحاظ روح و روان نیز حداقل دارای چهار بعد است. البته از کشف بعد چهارم آن، زمان زیادی نمیگذرد و آن عبارت است از:
حس راستی یا حس حقیقتجویی: این بعد سرچشمة انواع علوم و دانشها و انگیزة کنجکاویهای انسان در شناخت جهان هستی و پدیدههای گوناگون آن است.
حس زیبایی: این حس، سرچشمة هنرهای اصیل و واقعی و زیباییها و ذوقیات است که انسان را به علمالجمال رهنمون میشود.
حس نیکی: این حس، سرچشمة نیکیهاست. انسان هرچند ضعیف، بهسوی مفاهیم اخلاقی کشش دارد؛ مفاهیمی مانند: عدالت، شهامت، فداکاری، پایمردی و … که در روان انسان ریشه دارند.
حس مذهبی: این حس، سرچشمة ایمان به یک مبدأ متعال و منشأ پرستش و نیایش انسان است.
بهعبارت روشنتر، مذهب و اعتقاد به خدا، ریشه در اعماق روان آدمی داشته، تراوشی است از درون به بیرون؛ نه آنکه از زندگی اجتماعی و اقتصادی و جنسی بشر به درون او سرایت کرده باشد. اعتقاد به خدا یکی از ابعاد روح آدمی و از احساسات اصیل اوست؛ و نهتنها زندگی مادی، آن را بهوجود نیاورده است، بلکه چه بسیارند انسانهایی که زندگی مادی خود را فدای مذهب کردهاند. بنابراین، حس مذهبی از درون نشأت گرفته، و امری فطری است. (مکارم شیرازی، بیتا: 275 ـ 271)
شش. گرایش فطری انسان به خدا
بر اهل فن پوشیده نیست که قرآن کریم، کتابی علمی محض که بر مدار براهین مفهومی، عهدهدار استدلال در قالب مفاهیم حصولی کلی باشد، نیست. در کتابهای علمی، دانشهای مختلف براساس موضوعات، مسائل و اهداف، تقسیم شدهاند؛ و مسائلی نظری از مباحث علمی و اخلاقی جدا بوده، هردسته در جای خاصی مطرح میشوند.
قرآن کریم، خود را معلم کتاب و حکمت، و افزونبرآن، مزکی نفوس معرفی مینماید، ازاینرو، راهنماییهای علمی و توصیههای اخلاقی و عملی را در کنار یکدیگر بیان کرده، در متن تشریحهای علمی، نمونههای عینی را معرفی میکند؛ مثلاً وقتی درباره نیکی سخن میگوید، از انسان نیک، سخن به میان میآورد، درحالیکه کتابی که تنها درپی طرح تئوری علمی در زمینة اخلاق و مانند آن است، در تفسیر نیکی به اموری از قبیل ایمان، عدل، قسط و پرهیزکاری اشاره میکند، ولی قرآن در تعریف بر و نیکی از مردان نیک یاد میکند. (بقره / 177)
برهان فطرت بهدلیل اثر تربیتی شایستهای که دارد و میتواند بهصورت جزیی، از طریق تزکیه و شهود شخصی تأمین شود، مورد توجه قرآن بوده، بهصورتهای گوناگون به آن اشاره نموده، و آن را نشانة توجه به خدا میداند. از نظر قرآن مذهب و اعتقاد به خدا، در فطرت آدمی ریشه دارد، که در این زمینه به برخی از آیات اشاره میکنیم:
آیا ندیدی کشتیها بر دریاها به (فرمان خدا و به برکت) نعمت او حرکت میکنند تا بخشی از آیاتش را به شما نشان دهد؟! در اینها نشانههایی است که شکیبا و شکرگذارند، و هنگامیکه ابرها آنان را بپوشاند (و بالا رود و بالای سرشان قرار گیرد) خدا را با اخلاص میخوانند؛ اما وقتی آنها را به خشکی رساند و نجات داد بعضی راه اعتدال را پیش میگیرند (و به ایمان خود وفادار میمانند، درحالیکه بعضی دیگر فراموش کرده راه کفر را پیش میگیرند) وی آیات ما را هیچکس جز پیمانشکنان ناسپاس انکار نمیکند.
هنگامیکه سوار بر کشتی شوند، خدا را با اخلاص میخوانند (و غیر او را فراموش میکنند) اما هنگامیکه خدا آنان را به خشکی رساند و نجات داد باز مشرک میشوند.
در این دو آیه سخن از امید فرد است. یعنی درحالیکه به هیچیک از اسباب و وسایل محدود، امیدی ندارد و از هر قدرت محدودی قطع امید کرده است، چنین امیدی، واقعیتی اضافی است که طرف مقابل آن نمیتواند هیچیک از وسایل محدود باشد. شخصیکه موج دریا بر او هجوم آورده است، این واقعیت و طرف مقابل آن را شهود مینماید و این مشهود برای او بعد از آن حال و برای دیگرانی که گزارش آن را میشنوند، مبدأ یک برهانِ مفهومی میشود که به تضایف، به اثبات واجب میپردازد. (جوادی آملی، 1374: 291)
پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن. این فطرتی است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونی در آفرینش الهی نیست؛ این است آیین استوار؛ ولی اکثر مردم نمیدانند.
براساس این آیة شریفه، گرچه برحسب ظاهر و مفهوم، بین فطرت و مفطور، جدایی و مغایرت است؛ چون فاطر، خدا و مفطور، انسان است و فطرت امر سومی است که انسان براساس آن ساخته و آفریده شده است؛ بادقت در آیات قرآن کریم معلوم میشود که تغایر فطرت و مفطور تنها بهحسب مفهوم است؛ نه بهحسب مصداق. ازاینرو، بهلحاظ مصداق خارجی، انسان همان فطرت و فطرت عین ذات انسان است. (همان: 61)
آیات دیگری نیز در اثبات گرایش فطری به خدا وجود دارد که به علت طولانی شدن از بیان آنها صرفنظر میکنیم.
در روایات اهلبیت(ع) نیز به مسئله فطرت و گرایش فطری انسان به خدا اشاره شده است. در پارهای از روایات برای سائل مثال زدهاند که اگر سوار کشتی باشی و در وسط دریا، کشتی بشکند و امیدت از تمام وسایل مادی منقطع گردد، آیا باز هم امیدی به زندهماندن و نجات داری؟ سائل گفت: آری، حضرت فرمود: همان کسیکه امید داری تو را نجات دهد، خداست. متن یکی از عبارتهای ائمه(ع) را نقل میکنیم. امام صادق(ع) در پاسخ کسیکه از حضرت(ع) دربارة خدا پرسیده بود، میفرماید:
ای بنده خدا! آیا هیچوقت سوار بر کشتی شدهای؟ گفت: آری، فرمود آیا شده که کشتی شما بشکند و کشتی دیگری که شما را نجات دهد و شناگری که شما را بینیاز نماید، نباشد؟ گفت: آری، فرمود: در آن هنگام، آیا قلب تو به چیزی از اشیاء امیدوار بود که شما را از ورطة هلاکت نجات دهد یا نه؟ گفت: آری، فرمود: همان چیز خدای قادر بر نجات است، در جایی که منجی نیست و فریادرس است، در جایی که فریادرسی وجود ندارد.
ب) ترس از عوامل طبیعی
برخی از نظریهپردازان، مسئله ترس از عوامل طبیعی را انگیزه گرایش بشر به دین میدانند. این نظریه در بسیاری از نوشتههای ماتریالیستها مشاهده میشود. ظاهراً نظریه ترس، اولین بار، توسط یک شاعر رومی بهنام تیتوس لوکریتوس کاروس (499) ارائه شد. وی در ضمن شعری میگوید: «نخست، ترس بود که خدایان را به این عالم آورد». (ویل دورانت، 1370: 1 / 383)
بعد از او عدهای این نظریه را درست تلقی کرده و گفتهاند، علت گرایش بشر به دین و خدا ترس است. ویل دورانت، در بحث «سرچشمههای دین» میگوید: همانگونه که لوکریتوس، حکیم رومی، گفت: ترس، نخستین مادر خدایان است و از میان اقسام ترس، خوف از مرگ مقام مهمتری دارد، حیات انسانهای ابتدایی در میان هزاران مخاطره قرار داشته و خیلی کم اتفاق میافتاده است که کسی با مرگ طبیعی بمیرد یا به پیری برسد. ازاینرو، انسان ابتدایی نمیتوانسته باور کند که مرگ یک حادثۀ طبیعی است و همیشه، برای آن علتی فوق طبیعی تصور میکرد. (همان: 89)
برتراند راسل نیز دراینباره میگوید:
گمان میکنم منشأ دین و مذهب، قبل از هر چیز، ترس و وحشت باشد؛ انسان خود را بینهایت ناتوان احساس میکند و منشأ اصلی این وحشت نیز سه چیز است:
اول: بلایی است که طبیعت میتواند بر سرش بیاورد؛ مثلاً بهوسیله رعد، صاعقه او را به هلاکت برساند یا در اثر زمینلرزه در اعماق زمین مدفونش کند.
دوم: آسیبی است که همنوعانش میتوانند به او برسانند؛ مثلاً در میدان جنگ او را بکشند.
سوم: آنچه به مذهب بستگی پیدا میکند عبارت از اعمالی است که شهوات ویژۀ انسان هنگام غلیان و شدت میتواند او را به اجرای آنها وادارد. البته، انسان بهخوبی میداند که پس از اعاده آرامش از اینکه مرتکب چنین اعمالی شده است، متأسف خواهد شد. اینها علل اصلی ترس و وحشتی بودند که اکثر مردم بدان دچاراند. مذهب، از شدت خوف و ناراحتی میکاهد. (راسل، 1357: 28)
زیگموند فروید نیز دراینباره میگوید:
بشر از نخستین روزهای زندگی بهخاطر این ترسها بهسوی اختراع موجود موهومی بهنام خدا رفته که گویی، حافظ و نگهدار اوست، در هنگام خطر به خیال خود به او پناه میبرده و از او طلب آرامش میکرده است. (ولف، 1997: 279 به بعد)
گرچه تمرکز فروید بر روی نظریة اول، یعنی عامل روانی است، گاه از عامل ترس نیز بهمنزلة منشأ دین نام برده است که در نقد آن باید به نکاتی توجه کرد.
بررسی
در پاسخ به این نظریه سخنهای بسیار گفته شده که ما به برخی از آنها اشاره میکنیم:
الف) معتقدین به مذهب و دین، برای مذهب ریشهای در اعماق جانها و در اسرار هستی میجویند. بنابر نقل جامعهشناس معروف، ساموئیل کینک، ربرت سن اسمیت عقیده دارد که:
مذهب عبارت از یک ترس مبهم از قوای نامریی و یا فرزند وحشت و هراس نیست، بلکه عبارت از رابطه کلیه افراد یک جامعه با قدرتی که نیکی جامعه را میخواهد و حافظ مقررات و نوامیس و نظم اخلاقی آن است، میباشد. (کینگ، 1355: 129)
خود ساموئل کینگ میگوید:
منبع مذهب، مستور از اسرار است، از میان نظریههای بیشمار دانشمندان در این خصوص برخی منطقیتر از دیگران بهنظر میرسند؛ ولی حتی بهترین این نظریهها از لحاظ ثبات علمی محل ایراد است و از دایره تصور منطقی خارج نیست و به همین جهت جامعهشناسان پیرامون منبع مذهب اختلافنظر شدیدی دارند. (همان: 131)
این جامعهشناس، این نوع آرا را صرفاً یک سلسله تصورات ـ نه تصدیقات اثباتشده ـ معرفی میکند.
ب) بیتردید انسانهای اولیه به علت ضعف و نداشتن وسایل ایمنی در برابر بسیاری از حوادث طبیعی، در معرض خطر بودند. و باز تردیدی نیست که انسانهای اولیه دارای نوعی مذهب بوده و به خدا گرایش داشتهاند. و نیز، تردیدی در آرامبخش بودن مذهب نیست؛ زیرا احدی نمیتواند اثر آرامبخشی مذهب و دین را انکار نماید؛ چراکه مذهب بیش از هر چیز، بر مبدأیی بنا شده است که قدرت گستردۀ او به هیچ عامل ترسی یارای مقاومت نمیدهد، و اتّکا بر او میتواند انسان وحشتزده را در برابر عوامل نابودکننده به آرامش دعوت کند تا بر ترس خویش غلبه کرده، تسکین یابد.
برخی از آیات قرآن کریم بهصراحت بر این مطلب اشاره دارند که آیات ذیل از آن قبیلاند:
فإذا رَکِبوُا فِی الفٌلکِ دَعَوُ اللهَ مُخلِصینَ لَهُ الدّینَ فَلَمَّا نَجَّئهُم اِلَی البَرِّ إذا هُم یشرِکُونَ. (عنکبوت / 65)
مشرکان چون بر کشتی سوار شوند و به خطر افتند، در آن حال خدا را با اخلاص کامل میخوانند و چون از خطر دریا به ساحل نجات رسیدند، باز به خدای یکتا شرک میورزند.
أَلا إِنَّ أَولِیاءَ الله ِلاخَوفٌ عَلَیهم وَ لا هُم یحزَنُون. (یونس / 62)
آگاه باشید! (دوستان و) اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند.
(آری) آنها که ایمان آوردند، و ایمان خود را با شرک و ستم نیالودند، ایمنی تنها از آن آنهاست؛ و آنها هدایت یافتگانند.
پس رفع ترس، از آثار ایمان است، نه انگیزۀ پیدایش آن. در این نظریه بین اثر و انگیزه، خلط شده است. پس از پذیرش این سه موضوع (ترس مردمان اولیه، مذهب داشتن آنان و اثر آرامبخشی مذهب) سؤال این است که آیا فقط ترس و وحشت، موجب اعتقاد به خداست، نه هیچ قوه و خصوصیت دیگر؟ آیا ذوق و ابتکار، تعقل و تفکر انسان هیچ دخالتی در اعتقاد به خدا ندارد؟ اگر چنین است، پس حیوانات هم باید همانند انسان مذهبی بوده و معتقد به خدا باشند و حتّی در این راه پیشرفتهتر باشند؛ چون ترس طبیعی و غریزی آنها بهمراتب، بیشتر از انسان است. وقتی عامل مشترک، در حیوان باعث نهاد مذهب نمیشود، میفهمیم که در انسان هم این عامل باعث پیدایش مذهب نیست و باید در جستجوی عامل دیگری بود.
ج) اگر ترس علت پیدایش مذهب باشد، باید با از بین رفتن این علّت، مذهب هم از بین برود، درحالیکه چنین نیست؛ زیرا در بسیاری از جوامع انسانی، بهخصوص جوامع امروزی، یا اصلاً ترس وجود ندارد و یا بسیار کم است، بااینحال، اعتقاد به خدا همچنان وجود دارد.
پیشرفت علم در جهان کنونی برای بشر، در مقابل بسیاری از پدیدههایی که در گذشته باعث ترس او میشد، حفاظها و سنگرهای قابل اطمینان ایجاد کرده است؛ یعنی بسیارند مردمی که بههیچوجه از عوامل طبیعی مانند سیل، زلزله، توفان و امراض ترسی ندارند و درعینحال بهشدت به خدا عقیده داشته و بهراستی او را میپرستند؛ و اساساً توجه بیش از حد بشر، بهویژه در غرب، به دین در قرن بیستم پس از متارکه موقّت با آن، بهترین شاهد است که دین مولود ترس نیست.
د) ترس، سبب توجه و اقبال به خداست، نه علت تفکر درباره خدا و مذهب؛ یعنی ما میتوانیم بپذیریم که ترس موجب اقبال و یا تشدید آن نسبتبه خداوند است؛ ولی پذیرش آن بهمنزله علت تفکّر دربارۀ خداوند، مردود است.
ه) گیریم که ترس انگیزۀ اوّلیه پیدایش اعتقاد به خدا در میان افراد بشر باشد، آیا این دلیل بیاعتباری این اعتقاد و موهونبودن موجودی بهنام خداست؟ هرگز چنین نیست؛ زیرا در موارد بسیاری انگیزه حرکت و کشف بسیاری از حقایق و واقعیتهای اصیل، اموری نادلخواه، نامطلوب و بیارزش است؛
مثلاً بیماریها و ترس از مرگ باعث پیدایش علم طب شده است؛ آیا باید علم طب را بیاعتبار دانست؛ چراکه انگیزۀ رسیدن به آن، بیماری و ترس ازمرگ بود؟ و یا انگیزۀ بسیاری از اختراعات و اکتشافات علمی جاهطلبی و حس شهرت و مالدوستی بوده و مخترع را از این صفات ناپسند بهسوی آن اختراع سوق داده است، آیا باید گفت، آن اختراع هم بیاعتبار است؟ یا لقمان ادب را از بیادبان آموخت، پس باید در ادب لقمان تردید کرد؟ بنابراین، بهفرض اینکه مذهب مولود ترس باشد، باز دلیل بر بطلان آن نخواهد بود. (ستاد انقلاب فرهنگی، 1365: 85 و 86)
نتیجه
چنانچه ملاحظه شد درباره منشأ پیدایش دین، آراء گوناگونی ارائه شده که نظریه روانی تا حدودی جای پای بیشتری داشته است. ما در این مقاله بهنظر فروید پرداخته و آن را بررسی نمودهایم.
نخست نظر معروف فروید درباره منشأ پیدایش دین را که همان عامل روانی و امیال واپسزده است، بهتفصیل مطرح کرده، کوشیدیم در این مقاله براساس برخی از اصلیترین کتابهای او مانند: تابو و توتم، به بررسی دیدگاه اصلی فروید در باب خاستگاه دین بپردازیم. او در آثار خود مدعی شده است که عقده ادیپ سبب قوت عاطفی بزرگ حیات دینی است و همین امر سبب شد تا انسان از خدا اطاعت کند و اساساً خدا معلول چنین امری است. او معتقد بود اعتقاد به وجود خدا به دوران ماقبل بشر برمیگردد و خدا همان پدر داستان ساختگی اوست که همه چیز را تصاحب نموده و توسط فرزندان خود کشته شده و پشیمانی فرزندان، به موجودی بهنام خدا ختم شده است.
به این نظریه جوابهای متعدد داده شد. پاسخ هایی مانند: روانکاوی بهجای ارزیابی منطقی؛ نداشتن جایگاهی عملی برای نظریة اودیپ در انسان؛ روانکاوی یا تیغ دولب؛ فراموش کردن سهم ادراکات؛ وجود حس مذهبی؛ و گرایش فطری انسان به خدا.
سپس نظریه غیرمعروف ایشان را طرح کرده و پاسخ دادهایم. البته ایشان مبتکر این نظریه نبوده و دیگران نیز، این نظر را طرح کردهاند. برخی رسماً ترس را مادر خدایان نامیدند و فروید نیز معتقد است عامل ترس، انسان اولیه را بهسوی اختراع موجودی موهوم بهنام خدا مرهون ساخته تا پشتیبان و حافظ او در برابر ترس باشد و او را به آرامش برساند. به این نظریه نیز، از منظر جامعهشناسی، فلسفی و براساس آیات قرآن پاسخ داده شد.
در پایان روشن شد که در انسان حسی مذهبی وجود دارد که آن حس، منشأ پیدایش دین و مفاهیم دینی و خدا است؛ نه عواملی مانند عقده روانی یا ترس و مانند اینها. افزونبر این، از منظر قرآن و حدیث نیز، انسان برحسب فطرت، خداجو و خداخواه، و بالفطره خدایی است؛ ازاینرو، برای توجه به خدا، نیازی به عامل بیرونی نیست.
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم.
2. استور، آنتونی، 1375، فروید، ترجمه حسن مرندی، تهران، طرح نو.
3. استون، ایرونیگ، 1378، رنج و روح، ترجمه پرتو اشراق، تهران، نشر و پخش کتاب.
4. پالس، دانیل، 1382، هفت نظریه درباب دین، ترجمه و نقد محمدعزیز بختیاری، قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی.
5. توکلی، غلامحسین، 1378، رویکردی انتقادی به خاستگاه دین از نگاه فروید، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهرودی.
6. جمعی از نویسندگان، 1342، حس مذهبی یا بعد چهارم روح انسانی، ترجمه علی بیاتی، بیجا، بینا.