نقشه ای که شبکه ایلومیناتی برای تحت سلطه گرفتن تمام جهان طراحی کرده بود، ساده و به نهایت تاثیرگذار بود. برای اجرای تمام و کمال آن فقط نیاز بود که بانکداران جهانی دست در دست شرکایشان در سراسر جهان، با حرکتی خزنده سرمایه های هنگفتشان را به املاک و مستغلات تبدیل کنند. همان طور که خواهیم دید انجام این نقشه به قدری ظریف و نرم بود که حتی گاهی همان هایی که در حال نابود شدن بودند، بی خبر از سرنوشتی که برایشان درحال رقم خوردن بود، در زمین آن ها بازی کرده و حتی تشویقشان هم می کردند!
باسمه تعالی
خاندان شیطانی روچیلد – بخش سوم
روچیلدها در آمریکا
حتی فکر این که خاندانی به جاه طلبی، حیله گری و انحصارطلبی روچیلدها، بتواند درمقابل وسوسه ی حضور پر رنگ در آمریکا مقاومت کنند هم به نهایت ساده انگارانه است. پس از فتح اروپا در قرن هجدهم، نگاه حریصانه ی روچیلدها به ایالات متحده معطوف گردید.
اما بانکدارن بزرگ اروپا – یعنی روچیلدها و دار و دسته شان – به آمریکا از زاویه ای کاملاً متفاوت نگاه می کردند. از نظر آنه ا آمریکا تهدید بزرگی برای نقشه های آینده شان به حساب می آمد. موسسه ی تایمز لندن در این رابطه گفت: ” اگر سیاست مالی خبیثانه ای که جمهوری آمریکای شمالی پایه گذاری کرده است ( منظور سیستم مالی بر اساس قانون اساسی و بدون وام یا بهره خارجی است!) تثبیت شود، حکومت می تواند با منابع مالی موجود و بدون هیچ هزینه ی اضافی امور را اداره کند. در این صورت پس از مدت کوتاهی تمام بدهی های این کشور به بانکداران بین المللی تسویه خواهد شد. چنین چیزی در تاریخ حکومت های متمدن جهان بی سابقه است و در نتیجه ی آن مغزها و ثروت های تمام جهان به سمت آمریکای شمالی سرازیر خواهد گردید … این حکومت باید نابود شود، وگرنه تمام تاج و تخت های جهان را ویران خواهد کرد.”
این گونه بود که روچیلدها و همدستانشان موریانه های مالی خود را برای ویران کردن آمریکا به آنجا گسیل کردند، تنها به این جرم که ” بیش از آنچه سابقه داشت موفق عمل کرده بود” .
اولین مدرک مستند از دخالت روچیلدها در امور مالی ایالات متحده به اواخر دهه 1820 و اوایل دهه 1830 برمی گردد. وقتی که این خاندان از طریق مامورشان نیکولاس بیدی[1] تلاش کردند تا مانع اقدامات اندرو جکسون برای کوتاه نمودن دست بانکداران جهانی شوند.
در سال 1832، وقتی رئیس جمهور جکسون از هرگونه اقدام برای احیای ساختار ” بانک ایالات متحده” ممانعت کرد، دور اول تلاش روچیلدها به شکست انجامید. این بانک، بانک مرکزی بود که به وسیله ی بانکداران جهانی اداره می شد و بالاخره در سال 1836 به کل از دور خارج گردید.
نقشه ای برای ویرانی
در سالهای پس از استقلال، روابط تجاری نزدیکی میان طبقه اشراف تولید کننده ی پنبه در جنوب، و صاحبان کارخانه های نخ ریسی در انگلستان برقرار گردید. بانکداران اروپایی با زیرکی تمام پی بردند که این روابط تجاری پاشنه ی آشیل آمریکا، و همان روزنه ای است که از طریق آن می توان این جمهوری نوپا را با موفقیت مورد هجوم قرار داده و به زانو درآورد.
کتاب تاریخ مصور دانشگاهی، چاپ 1878، ص. 504 به ما می گوید که چگونه ماموران انگلیسی مثل مور و ملخ در ایالت های جنوبی پراکنده شدند، تا با همدستی سیاستمداران محلی بر علیه منافع ایالات متحده دسیسه چینی کنند. نتیجه ی فعالیت ها و تبلیغات گسترده و حساب شده ی آن ها، شورش علنی تمام عیاری بود که بالاخره در 29 دسامبر 1860 به جدایی ایالت کارولینای جنوبی از ایالات متحده منجر گردید. پس از چند هفته شش ایالت دیگر هم به این توطئه علیه حکومت مرکزی پیوستند و از جمع ایالات متحده جدا شدند. آنها در کنار هم کشور تازه ای به نام کنفدراسیون ایالت های جنوبی آمریکا را تشکیل داده، و جفرسن دیویس[2] را به عنوان اولین رییس جمهور خود برگزیدند.
توطئه گران سنگرها، اسلحه خانه ها، ضرابخانه ها و سایر دارایی های دولت ایالات متحده را یکی پس از دیگری تسخیر کردند. حتی اعضای کابینه ی رئیس جمهور بیوکانان[3] هم در توطئه نابودی دولت متحد از طریق خدشه دار کردن اعتماد عمومی با آن ها همداستان شده بود، و در مسیری گام برمی داشت که جز هلاکت کل ملت سرانجام دیگری نداشت. بیوکانان به ظاهر مدعی بود که از تجزیه ایالت ها دل خوشی ندارد، اما در عمل حتی وقتی یک کشتی آمریکایی به وسیله ی گارد ساحلی کارولینای جنوبی به توپ بسته شد، کوچک ترین عکس العملی از خود نشان نداد.
اندکی بعد در 4 مارس 1861، آبراهام لینکلن[4] به ریاست جمهوری رسید، و بلافاصله فرمان داد تا بنادر جنوب برای جلوگیری از ورود سیل آسای کالاهای اروپایی بسته شوند. منابع رسمی تاریخ آغاز جنگ های داخلی آمریکا را 12 آوریل 1861، همزمان با بمباران قلعه ی سومتر در کارولینای جنوبی، به وسیله ی کنفدراسیون ایالت های جنوبی ثبت کرده اند. اما حقیقت آن است که جنگ مدت ها قبل از آن آغاز شده بود.[5]
در دسامبر 1861، تعداد زیادی از سربازان اروپایی ( انگلیسی، فرانسوی و اسپانیایی ) با نادیده انگاشتن دکترین مونرو[6] به سوی مکزیک سرازیر شدند. این موضوع، به همراه پشتیبانی همه جانبه ی اروپا از کنفدراسیون حکایت از آن داشت که نظام پادشاهی قصد دخالت در این جنگ را دارد. دورنمای ایالت های شمالی و سرنوشت ایالات متحده به شدت تیره و تار به نظر می رسید.
در چنین لحظات بحرانی و سرنوشت ساز بود که لینکلن تصمیم گرفت دست یاری به سوی دشمن دیرینه ی پادشاهان اروپا، یعنی روسیه دراز کند. وقتی نامه ی درخواست کمک فوری لینکلن به تزار نیکلای دوم[7] داده شد، چند لحظه ای پاکت در بسته را در دستانش سبک سنگین کرد و گفت: ” پیش از باز کردن این نامه و بدون این که از محتوایش باخبر باشیم، به هر درخواستی در آن باشد، پاسخ مثبت می دهیم.”
در 24 سپتامبر 1863، یک ناوگان روسی به فرماندهی آدمیرال لیویسکی[8] بدون کوچکترین سرو صدایی به سوی بندر نیویورک رهسپار شد. در 12 اکتبر هم ناوگان اقیانوس پیمای روسیه به سانفرانسیسکو رسید. گیدئون ولز[9] درباره این اقدام روسیه می گوید: ” همه چیز به نفع نیروهای کنفدراسیون پیش می رفت و اوضاع اصلاً با نیروهای شمال سر سازگاری نداشت. با ورود روس ها تعادل قوا چنان به هم خورد که مدت ها طول کشید تا انگلیس و فرانسه موفق شدند ورق را به نفع شمالی ها برگردانند. ( “امپراطوری یک شهر”، ص. 90)
تاریخ نشان می دهد که در این معرکه، روچیلدها به شدت سرگرم تامین مالی هر دو جناح این جنگ داخلی بودند. اما لینکلن پس از به قدرت رسیدن، نه تنها زیر بار پرداخت نرخ گزاف سود درخواستی از جانب آنها نرفت، بلکه در سال 1862 و 1863 به پشتوانه ی قانون اساسی اوراق مشارکت بدون بهره ایالات متحده را منتشر نمود و به این وسیله تحرکات آنها را از بنیان خفه کرد. لینکلن تاوان این کار و سایر اقداماتش را به سرعت پرداخت و در 14 آوریل 1865، با شلیک جان ویلکز بوث[10] به خاک و خون غلطید. آن هم فقط 5 روز پس از آنکه ژنرال لی در ویرجینیا خود را به ژنرال گرانت تسلیم کرده و جنگ با پیروزی شمالی ها خاتمه یافته بود.
آبراهام لینکلن
ایزولا فورستر[11]، نوهی بوث، در کتاب ” این اقدام جنون آمیز ” می نویسد که قاتل لینکلن پیش از اقدام به این جنایت، با افراد مرموزی در اروپا ارتباط نزدیک داشت و در همین راستا حداقل یک بار به اروپا سفر کرد. بوث پس از انجام ماموریتش به وسیله ی افراد یک گروه مخفی با عنوان شوالیه های حلقه ی طلایی به سرعت به مکان امنی منتقل شد و به گفته ی نویسنده سال های سال در اختفا به زندگی ادامه داد.
بانکدارن جهانی هدف خود را دنبال می کنند
بانکداران جهانی بدون اینکه ذره ای از شکست اولیه در نابود کردن ایالات متحده ناامید شوند، با اشتیاق بی رحمانه ای راه رسیدن به اهداف شومشان را دنبال کردند. پس از پایان جنگ های داخلی تا سال 1914 کارگزاران اصلی آنها در ایالات متحده کمپانی کوهن، لوئب و شریک و همچنین بنگاه جی. پی. مورگان بودند.
مجله نیوزویک در شماره اول فوریه 1936، درباره کمپانی کوهن،لوئب و شریک چنین می نویسد: ” آبراهام کوهن[12] و سالومون لوئب[13] از سال 1850 در شهر لافایت ایالت ایندیانا به تجارت عمده ی کالاهای ممنوعه مشغول بوده اند. همان طور که در مناطق تازه اسکان یافته معمول است، بیشتر معاملات به صورت نسیه و با استفاده از اعتبارات انجام می شد، و طولی نکشید که این دو فهمیدند به دو بانکدار تمام عیار تبدیل شده اند … در 1867 یک جوان مهاجر آلمانی به نام جیکوب شیف[14] را به عنوان شریک برگزیده و بانک کوهن، لوئب و شریک را در نیویورک تاسیس کردند. شیف جوان با برخی از سران مالی اروپا ارتباط داشت. پس از ده سال کوهن بازنشسته شد و جیکوب شیف به ریاست بنگاه کوهن لوئب و شریک رسید. از این طریق بود که ارتباط پایتخت های اروپایی با صنعت آمریکا برقرار گردید.”
جیکوب شیف
آن ” سران مالی اروپایی که شیف با آنان در ارتباط بود”، کسی نبودند جز روچیلدها و نماینده ی آنها در آلمان یعنی کمپانی ام. ام. واربرگ[15] در هامبورگ و آمستردام. روچیلدها در عرض 20 سال و از طریق ارتباط میان شیف و واربرگ سرمایه ی هنگفتی را در اختیار جان دی. راکفلر[16] قرار دادند تا به وسیله ی آن امپراطوری نفتی خود را گسترش دهد. از جمله اقدامات دیگر آنها در این مدت پشتیبانی مالی از ادوارد هریمن[17] در صنعت راه آهن و آندرو کارنگی[18] در صنعت فولاد بود.
با آغاز قرن بیستم، روچیلدها که از روند پیشرفت امور توسط عاملانشان در آمریکا چندان راضی نبودند، یکی از کارآمدترین افرادشان به نام پاول موریتز واربرگ[19] را به نیویورک فرستادند تا از نزدیک رهبری حمله به سیستم مالی ایالات متحده را به دست گیرد.
پاول موریتز واربرگ
واربرگ در یکی از جلسات کمیته ی پول و بانکداری در 1913، خود را چنین معرفی کرد: ” من یکی از اعضای بنگاه امور بانکی کوهن، لوئب و شریک هستم که در سال 1902 به ایالات متحده آمدم. در هامبورگ آلمان به دنیا آمدم و در فضایی آمیخته با مسائل بانکی رشد و تحصیل کرده ام. در لندن و پاریس دوره ی بانکداری را گذرانده و به سراسر جهان سفر کرده ام …”
اما باید دانست که در قرن نوزدهم تحصیل بانکداری در لندن و سفر به سراسر جهان چیزی نبود که هرکسی قادر به انجامش باشد، مگر آن که آن شخص برای انجام ماموریت خاصی درنظرگرفته شده بود.
در اوایل سال 1907، جیکوب شیف رئیس شرکت کوهن، لوئب و شریک که دست نشانده ی روچیلدها بود در سخنرانی اش در اتاق بازرگانی نیویورک هشدار داد: ” بدون داشتن یک بانک مرکزی و کنترل مناسب منابع اعتباری، این کشور به جدی ترین و گسترده ترین بحران مالی تاریخ دچار خواهد شد.”
اندکی پس از آن ایالات متحده در بحران پولی غوطه ور شد که تمام علائم مشخصه ی بحران های دست ساز روچیلدها را با خود داشت. بحرانی که در پی آن هشدار به وقوع پیوست، هزاران نفر از مردم بیگناه سراسر کشور را به خاک سیاه نشاند و در عوض میلیاردها دلار سود برای طبقه ی ممتاز بانکدار به ارمغان آورد. آنها از طریق این بحران با یک تیر دو نشان زدند:
- سود عظیم مالی که نصیب افراد درون سیستم شد.
- مجاب شدن مردم آمریکا به این که داشتن بانک مرکزی برای آنها یک نیاز حیاتی است.
نمایی از مردم نگران که در اکتبر 1907 در وال استریت تجمع کرده بودند
بعدها پاول واربرگ در حضور کمیته ی پول و بانکداری اعتراف کرد که ” در بحران 1907، این من بودم که برای اولین بار ایده ی داشتن یک صراف خانه ی ملی (یا همان بانک مرکزی) را مطرح کردم. ایده ای که در سایه ی آن تمام اهداف اصلی بانکداری به آسانی قابل دستیابی بود … “
واقعاً هم همین طور بود. بانکداران جهانی برای دستیابی به این حیله ی کارآمد، مجبور شدند کیسه ی حقه هایشان را حسابی زیر و رو کنند. حیله ای که عظیم ترین کودتای آن روزگار محسوب می شد: ایجاد یک سیستم خصوصی برای مدیریت اندوخته های کل کشور، که کنترل تمام دارایی های ایالات متحده را بدون هیچ دردسری در اختیار عده ای انحصار طلب تشنه ی قدرت قرار می داد … تعجبی نیست که خود واربرگ بعنوان اولین رئیس فدرال رزرو[20] منصوب گردید!
یکی از اعضای کنگره به نام چارلز لیندبرگ[21] پس از تصویب قانون تشکیل فدرال رزرو در 23 دسامبر 1913، دقیقاً روی این واقعیت انگشت گذارد و گفت: ” به مجرد امضای این قانون توسط رئیس جمهور (ویلسون)، حکومت نامرئی قدرت های مالی مشروعیت خواهد یافت … همان بانکداران و سردمداران مالی جهان که عظیم ترین جنایت های تاریخ به وسیله ی آن ها به وقوع پیوسته است.”
برنامه ریزی برای فتح جهان
بانکداران جهانی که در در نیمه ی دوم قرن گذشته سررشته ی امور مالی بیشتر ملت های اروپا را محکم به چنگ گرفته بودند، بی تابانه در تلاش بودند تا دایره ی نفوذ خود را تا هر دو کرانه ی جهان گسترش دهند. آن ها پس از گذشت چند دهه، به این نتیجه رسیدند که برای دستیابی به این هدف لازم است آتش چند جنگ جهانی برافروخته شود تا دنیای موجود به کلی ویران شده و بستر مناسب برای نظم نوین جهانی فراهم گردد.
این نقشه با تمام جزئیات در نامه ای که آلبرت پایک[22]، در 15 آگوست 1871 به جوزپه مازینی[23] نوشت تشریح شده است. پایک که به مدارج بالای فراماسونری و ایلومیناتی دست یافته بود، در این نامه عنوان می کند که هدف اولین جنگ جهانی نابودی حکومت تزاری روسیه است، تا به این وسیله آن کشور وسیع به طور کامل در اختیار نیروهای ایلومیناتی قرار گیرد. بعد از آن هم قرار بود روسیه در نقش یک عامل وحشت برای تحت سلطه درآوردن بقیه کشورها و پیشبرد اهداف ایلومیناتی در جهان مورد استفاده قرار گیرد.
مطابق این برنامه قرار بود جنگ جهانی دوم با دامن زدن به اختلافات میان ملی گرایان آلمانی و سیاست مداران صهیونیست شعله ور شود. هدف مورد انتظار از این جنگ گسترش نفوذ روسیه ی جدید و تاسیس ایالت اسرائیل در کشور فلسطین بود.
بهانه ی در نظر گرفته شده برای برافروختن جنگ جهانی سوم هم اختلافات میان صهیونیست ها و اعراب بود که قرار بود نیروهای ایلومیناتی به آن دامن زده و جنگ را در سراسر جهان گسترش دهند.
در این نامه خصوصاً به این نکته اشاره شده است که ” یکی از اهداف اصلی ایلومیناتی در این مقطع، به جان هم انداختن نیهیلیست ها و خداپرستان، و به راه انداختن یک طوفان سهمگین اجتماعی است که در سایه ی ترس و وحشت حاصل از آن تصویر آمیخته با خشونت و درنده خویی از خداپرستی در ذهن ملتها ثبت گردد. سپس انسانها در هرکجا که باشند، مجبور خواهند شد در مقابل این اقلیت آشوب گر و برهم زننده ی آرامش و تمدن ایستادگی کرده و آنها را از صفحه ی روزگار محو نمایند. با نابودی آن ها روح بشر از قید و بند پرستش خداوند آزاد خواهد شد. آن وقت ما می مانیم و گروه گروه انسان های رها شده از طلسم مسیحیت، با روح های سردرگمی که فطرتاً مشتاق پرستشند ، اما چیزی که درخور پرستیدن باشد نمی یابند … و بالاخره وقتی این اشتیاق و محرومیت به اوج خود رسید، لوسیفر بزرگ در جهان تجلی خواهد کرد، آیین راستین پرستش او در همه جا آشکارا برپا خواهد شد و بساط مسیحیت و خداپرستی برای همیشه از جهان برچیده خواهد گردید.”
آلبرت پایک
در زمانی که پایک این رساله را می نوشت، پنج ایدئولوژی مختلف در عرصه ی جهان برای کسب قدرت با هم در رقابت بودند:
1. ایدئولوژی مخفی بانکداران جهانی یا همان طبقه ی ایلومیناتی که تحت عنوان “رایش چهارم : امپراطوری ثروتمندان” از آن یاد می شد. هدف آن ها به وجود آوردن یک حکومت واحد جهانی بود که اعضای ایلومیناتی در راس آن قرار داشته باشند.
2. ایدئولوژی حمایت از اتحاد اقوام اسلاو ( پان اسلاویسم ) که در اصل به وسیله ی ویلیام کبیر مطرح شد، تا جایی که حتی در وصیت نامه اش هم به آن تاکید داشت. به گفته ی ای. اچ. گرنجر[24]، نویسنده ی کتاب “امپراطوری جهانی انگلستان”، چاپ 1916، ص. 173 ، این ایدئولوژی خواستار حذف کلی اتریش و آلمان و سپس فتح هندوستان و ایران و بعد از آن پیشروی تا کرانه های جهان بود … و در نهایت هم به زانو در آوردن اروپا قرار داشت.
3. ایدئولوژی ” آسیا برای آسیایی ها” که ژاپن پرچمدار آن بود، و در آن تمام ملت های آسیا با هم متحد شده و تحت حکم روایی ژاپن قرار می گرفتند.
4. ایدئولوژی پان ژرمنیسم که خواستار تفوق سیاسی آلمان بر کل قاره ی اروپا بود. رهایی از بند تاج و تخت های اروپایی و اتخاذ سیاست ” درهای باز” برای تجارت با بقیه ی کشورهای جهان از مشخصه های دیگر این تفکر بود.
5. ایدئولوژی پان آمریکن یا ” آمریکا برای آمریکایی ها”، و به عبارت دیگر ” دوستی و تجارت با همه ی کشورها، اتحاد با هیچکدام” . در سال 1906 وزارت کشور آمریکا اعلام کرد، ” بر پایه ی این ایدئولوژی که ریشه در دکترین مونرو در سال 1823 دارد، داشتن اهداف، علائق و مسئولیت های مشترک سیاسی با کشورهای اروپایی ممنوع است، مگر با رعایت اصل تساوی حقوق . ما به عنوان کشوری با نزدیک یک قرن سابقه اعلام می داریم که کشورهای اروپایی حق هیچگونه دخالتی در امور سیاسی ایالات مستقل نیمکره ی غربی را ندارند.”
اگر نقشه های پر از مکر و فریب بانکداران جهانی (یا همان شبکه ایلومیناتی) تماماً به بار می نشست، رقبای آنها یعنی روسیه، آلمان؛ ژاپن و آمریکا به فجیع ترین وجه ممکن و در اوج فقر و فلاکت از نقشه ی جهان محو می گردیدند. برنامه ی ایلومیناتی برای فتح جهان که آلبرت پایک به آن اشاره کرد، شاهکاری از خباثت و نمونه ای از نبوغ طرفداران شیطان بود، که برای اجرا به هزینه ی سنگینی مثل جان میلیون ها نفر انسان، و میلیاردها دلار پول نیاز داشت.
نقشه ای که شبکه ایلومیناتی برای تحت سلطه گرفتن تمام جهان طراحی کرده بود، ساده و به نهایت تاثیرگذار بود. برای اجرای تمام و کمال آن فقط نیاز بود که بانکداران جهانی دست در دست شرکایشان در سراسر جهان، با حرکتی خزنده سرمایه های هنگفتشان را به املاک و مستغلات تبدیل کنند. همان طور که خواهیم دید انجام این نقشه به قدری ظریف و نرم بود که حتی گاهی همان هایی که در حال نابود شدن بودند، بی خبر از سرنوشتی که برایشان درحال رقم خوردن بود، در زمین آن ها بازی کرده و حتی تشویقشان هم می کردند! … می توان گفت آن چه شبکه ی ایلومیناتی به دنبالش بود نوعی نوسازی مدنی بود که دنیا را به آن چه آن ها تمایل داشتند، تبدیل می کرد.
می گویند آدم ها سه گروهند:
1. آن ها که اتفاق ها را می سازند.
2. آن ها که اتفاق ها را تماشا می کنند.
3. آن ها که از اتفاق ها غافل گیر می شوند.
متاسفانه باید گفت بیشتر مردم جهان در دو گروه آخر قرار گرفته اند: چشم دارند، ولی آنچه در مقابلشان رخ می دهد را نمی بینند. گوش دارند، ولی حقایق را نمی شوند … آدم هایی که هرگز نخواهند فهمید در اطرافشان، در کشورشان و بالاخره در سراسر جهان چه برسرشان می آید.
پی نوشت ها:
[1] Nicholas Biddie,
[2] Jefferson Davis
[3] Buchanan
[4] Abraham Lincoln
[5] برای کسب اطلاعات بیشتر درباره جنگ های داخلی آمریکا می توانید به این مقاله رجوع نمایید: در قلمرو تاریخ – جنگ های داخلی آمریکا. http://jahed137.blogfa.com/post-274.aspx ( مترجم )
[6] Monroe Doctrine – دکترین سیاسی آمریکایی که در ۲ دسامبر ۱۸۲۳ توسط جیمز مونرو رییس جمهور وقت آمریکا اعلام شد و مخالف استعمار یا دخالت قدرتهای اروپایی در کشورهای تازه استقلال یافتهٔ قاره ی آمریکا بود. بر اساس این دکترین، دولت ایالات متحده آمریکا تصمیم گرفت که از دخالت در جنگهای بین قدرتهای اروپایی و مستعمرات آن ها خودداری، و وقوع جنگ یا فعالیت استعماری در قاره ی آمریکا را به عنوان حرکتی خصمانه تلقی کند. اما ویلسون با وارد کردن آمریکا به جنگ جهانی اول خط بطلانی بر این دکترین کشید. ( مترجم )
[7] Czar Nicholas II
[8] Liviski
[9] Gideon Wells
[10] John Wilkes Booth
[11] Izola Forrester
[12] Abraham Kuhn
[13] Solomon Loeb
[14] Jacob Schiff
[15] M. M. Warburg
[16] John D. Rockefeller
[17] Edward Harriman
[18] Andrew Carnegie
[19] Moritz Warburg Paul
[20] Federal Reserve : به معنی « ذخیرهٔ فدرال »، نام رسمی بانک مرکزی ایالات متحده ی آمریکا است که در سال ۱۹۱۳ با هدف نظارت بر عملیات بانکی در این کشور تأسیس شد. این نهاد مسئول تدوین سیاستهای پولی، پیگیری رسیدن به اشتغال کامل، تثبیت قیمتها و رشد اقتصادی در آمریکا است.
“ذخیره ی فدرال ” براساس قانون مصوب کنگره ایالات متحده ی آمریکا در سال ۱۹۱۳ تأسیس شد. براساس این قانون سرتاسر ایالات متحده ی آمریکا به ۱۲ منطقه ی بانکی تقسیم شده، و کلیه ی فعالیتهای بانکی این منطقه توسط هیئت مدیره ی سیسستم ذخیره ی فدرال کنترل و هماهنگ میشود. (مترجم )
[21] Charles Lindbergh
[22] Albert Pike
[23] Guisseppe Mazzini ژوزف مازینی (1872-1805) ناسیونالیست آزادی خواه اواسط قرن نوزدهم ایتالیا میباشد. او از جمله افرادی است که در تحول فکری مردم ایتالیا نقش اساسی داشته و زندگیاش را صرف تحریک سیاسی و تودههای مردم ایتالیا و توطئه برای سرنگون کردن حکومت اتریش در ایتالیا نمود. نگاه او به ملی گرایی نگاهی قابل تامل است. از دید او ملیت از این جهت مهم است که انسانها پیش از آنکه بتوانند با ملتهای تشکیل دهنده بشریت همبستگی پیدا کنند میباید خود ملیتی داشته باشند. بعد سپاه بزرگ بشریت به سوی فتح سرزمینهای ناشناخته پیش میرود و اقوام مختلف لشکرهای آن را تشکیل میدهند. فتح عمومی بستگی به وحدتی دارد که لشکرهای مختلف در انجام مأموریت خواهند داشت.
او در کتاب خود درباره تکالیف انسان، با نادیده انگاشتن فرهنگ بومی و باورهای اعتقادی ملتها، آن ها را به جهانی شدن فرا میخواند و سعی میکند تا فرهنگ، زبان و سیاست واحدی را بر تمامی کشورها تحمیل نماید. غافل از این که در جریان این جهانیشدن، اقتصاد، فرهنگ و سیاست جوامع توسعه یافته بر کشورهای جهان سوم تحمیل خواهد شد و باعث نابودی این جوامع خواهد گردید. ( مترجم )
[24] A.H. Grange