نظريههاي ارائه شده در باب فرجامشناسي به دو طيف كلان تقسيم ميشود:
پارهاي ديدگاهها، طيف «بدفرجام انگاري» را تشكيل ميدهند، اصحاب اين نظريه معتقدند كه: نهايت تاريخ، بسيار تلخ و فرجام حيات بشر بسيار نازيبا صورت خواهد بست و در توجيه بدفرجام انگاري حيات و هستي، بعضي ميگويند: خلقت ذاتاً شر مرام و در نتيجه شر فرجام است و فرايند و برآيند گردش روزگارِ بدو بيراه، تاريك و تيره است؛ و گاه ميگويند: انسان، موجودي هنجارناپذير، بيرحم و جاني بالطبع است و حتا به همنوع خود رحم نميكند، و ممكن است روزي انسان قُلدري بر سرنوشت بشر حاكم شود و جهان را با اِعمال ستم و ارتكاب جنايات، به سقوط بكشاند. برخي ديگر معتقدند: سلاحها و زرادخانههاي بسيار مدرن و بياندازه ويرانگري كه امروز در كرهي زمين فراهم آمده، ميتواند هزار بار اين سياره را نابود كند و از كجا يك آدم بيرحم يا بيخرد با استخدام اين مجموعهي مخرب، روزي دست به چنين كاري نزند؟! چه بسا فرد بيخردي با اشارهي انگشت، يك سيستم پيچيده و بسيار ويرانگر را فعال كند و گيتي يكباره ويران شود! در آن صورت يك خودكشي جهاني روي خواهد داد و همهي بشريت نابود خواهد شد.
برخي ديگر ميگويند: چنان كه روزي انفجار بزرگ، جهان، از جمله كرهي زمين را پديد آورد، ممكن است روزي انفجار بزرگ ديگري اوضاع جهان را عوض كند و در اين ميان كرهي زمين نيز نابود شود. زيرا ممكن است كمترين اختلال در نظام كنوني گردش كرات و سيارات روي بدهد و يكباره بعضي سيارات به هم نزديك شده با هم اصطكاك پيدا كنند و سيارهي خاكي ما هم به مخاطره بيافتد!، گاه ميگويند: چهبسا شهاب سنگهاي بزرگي كه ميليونها سال نوري از مبدأشان فاصله گرفتهاند، در راه باشند و روزي به كره زمين اصابت كنند و آن را نابود سازند، به هر روي: انواع ديدگاههاي فلسفي، فيزيكال، انسان شناختي و جامعه شناختي مطرح است كه آينده را منفي تصوير ميكنند.
طيف ديگري از مكاتب و متفكران به فرجام حيات، انسان و تاريخ خوشبيناند و ميگويند كه آيندهي جهان روشن و اميدبخش، و سرانجامِ حيات و هستي، خوش و دلپذير است و پايان شب تيرهي تاريخ، صبح فام خواهد بود. از اين جمله، ديدگاهي است كه از سوي اديان ابراهيمي ارائه شده است. علاوه بر اين دو طيف، نظرياتي هم هست كه آنها را ميتوانيم نظريههاي «توقف» بناميم كه ميگويند: آيندهي جهان را نميتوان پيشبيني كرد.
ميتوان گفت نظريههاي «خوش سرانجام انگار» كه فرجام هستي و سرانجام حيات انسان و تاريخ را، خوش و دلپذير و اميدبخش ميدانند، در يك مسأله مشترك اند، و آن مسألهي «موعودگرايي» است. اينان ميگويند: روزي دستي از غيب برون خواهد آمد و براي التيام زخمهاي كهنهي بشريت كاري خواهد كرد، مردي ظهور خواهد كرد كه يكسره و بالمره حيات بشر را دگرگون كرده و روزگاري فراخواهد آورد، روشن و آينهسان، كه جهان سيماي دلپذير و زيباي عدالت را در آن مشاهده خواهد كرد و جور و جفا را ريشه كن و عدل و وفا را شكوفا خواهد ساخت. عقيده به ظهور موعود و نجات نهايي، جوهر فرجامشناسي اديان ابراهيمي است.
اوج اين گونه نگاه به فرجامِ هستي، تاريخ و انسان در مكتب تشيع جلوه كرده است. در تشيع ما مسأله فَرَج، مطرح تبيين بنيادهاي نظري و زيرساختهاي انديشگي اين مساله به «فلسفهي فرج» تعبير ميشود. كه چيزي فراتر از فلسفهي تاريخ است. فلسفهي تاريخ از قواعد حاكم بر سرگذشت و سرنوشت بشر سخن ميگفت. و در آن، ارزش داوري و خوش بيني و بدبيني دربارهي فرايند و برآيند گردش ايام مطرح نيست بلكه تعليل سرگذشت بشر و تحليل آيندهي تاريخ او مطرح است، اما در فلسفهي فرج، تحليل سرنوشت و سرانجام كل حيات و هستي مطرح است. فلسفهي فرج، ناظر به آينده و پايانهي حيات و هستي است و در آن، طبيعت هم سرنوشت ديگري دارد. آن گاه كه زيباييهاي پس از وقوع فرج، وصف ميشود حتا سخن از اين است كه ميش نيز از گرگ نميترسد و با هم در آسايش ميزيند، زمين بركت خويش را سخاوتمندانه در اختيار اهل خود قرار خواهد داد و نبات و جماد نيز ديگر خواهند شد.
در فلسفهي تاريخ فقط سرنوشت جمعي انسانها مطرح است و سخن از وضع فرد فرد و آحاد انساني در ميان نيست، اما در فلسفهي فرج آحاد آدمي نيز مطرح اند، سخن در اين است كه عقول آحاد آدمي به كمال خواهد رسيد، روابط و مناسبات بشر با اطراف هستي تغيير ميكند، رابطهي انسان با خدا و رابطهي انسانها با هم ديگر ديگرگون ميگردد، رفتار و رابطهي بشر با طبيعت تغيير ميكند، محيط زيست هم در امنيت به سر خواهد برد، همهي اجزا و اطراف حيات و هستي در يك جهانخانهي امن با هم به تعايش و تعامل خواهند پرداخت.
فلسفهي فرج بر يك سلسله مباني و مواضع معرفت شناختي، هستي شناختي، انسان شناختي و جامعه شناختي خاصي به جز مباني فلسفهي تاريخ، مبتني است، پارهاي از اصحاب فكر و فضل به اين مهم توجه نكردهاند. حتا استاد مطهري، نيز ضمن اشاره به علوم تاريخ، مانند تاريخ تحليلي، تاريخ نقلي، فلسفهي تاريخ؛ مبحث فرج و مسألهي انتظار را در چارچوب فلسفه تاريخ، تحليل ميفرمايد ولي بگمان اينجانب، فلسفهي فرج چيزي فراتر از فلسفهي تاريخ است. زيرا اينجا سخن از آيندهي تاريخ نيست بلكه سخن از آيندهي هستي، حيات و دگرگوني مناسبات همهي هستمندان است. كما اينكه دكترشريعتي، «انتظار» را در حوزهي جامعهشناسيِ تحول، تحليل كردهاند و انتظار فرج را تا حد عامل اعتراض اجتماعي و تن در ندادن به وضع موجود فرو كاسته و مرتكب خطاي مضاعف شده است، زيرا هرچند اعتراض و عدم رضا به شرايط حاكم از فوايد و كاركردهاي آن بشمار ميرود، اما غايت و قلمرو انتظار، بسي فراتر از اين مقولات و مدعيات است.
نظريهي اسلامي «فرج» بر اصول روشني از جهان بيني اسلامي مبتني است كه ذيلاً گذرا بدانها اشاره ميكنيم. جهانبيني، به نحوهي نگاه آدمي به حيات و هستي اطلاق ميشود؛ جهاننگري اسلامي بر دو پيشگمانهي كلان استوار است:
الف) خدا مدار و توحيد بنياد بودن جهان،
ب) احسنانگاريِ جهان موجود.
اين دو پيشگمانهي كلي نيز خود در قالب ده اصل، تفصيل مييابد. هر يك از مباني و اصول، محتاج ژرفرسيِ درخور و نيازمند شرح و بسط شايسته و بايستهاي است و ذيل هر يك از اصول، شواهد قرآني بسيار وجود دارد. ما به طرح مختصر دو مبنا و ده اصل بسنده كرده و صرفاً به برخي شواهد قرآني اشاره خواهيم داشت. نخست دو مبنا را تبيين و سپس اصول دهگانه را طرح ميكنيم:
مبناي اول: نظام احسن بر هستي، حكمفرماست
در نگاه قرآن، «جهانِ موجود» نيكوترين جهانهاي ممكن است و خدا «آفرينش همه چيز را نيكو ساخته است.» در خلقت رحماني «خلأ و خلل راه ندارد و ناسازگاري و فطوري به چشم نميخورد.»
بر جهان، دو نظام تأثيري و تدبيري حاكم است: نظام «طوليِ عِلي»، نظام «عرضي اِعدادي»؛
نظام طولي از سلسلهي علل و معاليل، نظام عرضي از شبكهي معدات و مستعدات تشكيل مييابد؛ زنجيرهي علل و معاليل و طبقات عوالم و مراتب وجود، به صورت «اَلأشرفُ فَالأشرف و اَلا علي فَالأعلي»، از سطوح پست جهان آفرينش، آغاز، و به ساحت متعاليِ جهانآفرين منتهي ميشود، و رابطهي ميان مراتب و حلقات اين سلسله، رابطهي وجودي است، يعني هر معلولي در اصل وجود و حاق هستي خود، حاجتمند علتِ خويش است.
در شبكهي عرضي، معدات نيز زمينهساز تأثر مستعدها از علل هستند و حضرت حق اراده و مشيت الوهي خويش را از رهگذر «اسباب ظاهري» اِعمال ميفرمايد. و بدين ترتيب نه در مقام نظر و عقيده، باور به عليت و فاعليت حق تعالي و ساير حلقات سلسلهي علل طولي (مانند فرشتگان)، با علم و عقيده به تاثيرگذاريِ اِعداديِ عوامل طبيعي، تعارضي دارد؛ و نه در مقام عمل و عينيت، ميان عوامل طبيعي (= معِدات مادي) و علل حقيقي (= موثٍّرات وجودي) تزاحم پديد ميآيد، زيرا علل طولي با معدات عرضي، چونان تار و پودِ درهم تنيده، هستمندان را به هم گره ميزنند. چرا كه از نظر قرآن، نه تنها اصل وجود، بلكه خاصيت تأثيرگذارندگي عوامل طبيعي هم در گرو اراده و مشيت الهي است، و اين خداي خالق است كه با يك «جعل»، هم «وجود» به اشيأ و اسباب عطا فرموده است و هم «سببيت و عليت».
از اينروست كه قرآن كريم، از سويي (بمثابه يك متن وحياني) جهان را فعل خدا ميداند واز الوهيت مطلق و آفرينندگي، پديد آورندگي و صورتگري او دم ميزند و همه چيز و هر خوب و بد را به حضرت حق نسبت ميدهد و از ديگر سو (چونان يك كتاب طبيعي) از فرآيند و ساز و كار فعل و انفعالات طبيعي در عالم ماده سخن ميگويد. اين مدعا كه «جهانِ موجود، بهترينِ جهانهاي ممكن است»، مستظهر و مستحكم به براهين و دلائل بسياري است كه ما به برخي موارد اشاره ميكنيم. چهار برهان نخست هر چند از متن گزارهها و آموزههاي ديني اصطياد شده، اما ماهيت فلسفي، عرفاني دارد ليكن پنجمين دليل، متكي بر مصرحات قرآني است و ميتواند دليل نقلي قلمداد شود:
-1 پديدآورندهي هستي و آفرينندهي هستمندان، موجودي «حكيم» و «توانا» است؛ اتقان صنع از حكيم توانا بايسته است، چرا كه خلقِ پرعيب و نقص و آفرينشِ پر خلل و خلأ، خلاف حكمت و قدرت است و قبيح؛ و فعلِ قبيح بر حكيمِ مطلق و قادرِ محض محال است.
-2 خداوند سبحان، «فيض محض» و «خير مطلق» است، اگر صنع الهي با بهترين صورت، سامان نيافته باشد، امساك فيض و منع خير، تلقي ميشود، و امساك خير و فيض، و امتناع سود وجود، از فياض محض و خَيٍّر مطلق، خلاف فياضيت و ناقض اين وصف است.
-3 حضرت احديت، «حسن» و «حكمت مطلق» است، و جهان «آيه» و «آينه»ي كمال و جمال احدي است، پس جهان نميتواند اكمل و احسن نباشد. اگر نه، آيه و آينهي حُسن و حكمت مطلق نتواند بود.
-4 مطالعهي هستي و مشاهدهي نظم و نسق حيرتانگيز حاكم بر آن، و شگفتيها و زيباييهاي تحسين برانگيز انواع پديدهها، بر اِحكام و اِتقان جهان حاضر صحه ميگذارد.
5 – در آيات قرآنيِ فراواني، بر نيكآفريني و اِحكام و اِتقان صنع، تصريح و تلويح شده است؛ چنانكه تصريح فرموده است كه «كوهها را جامد و ساكن ميبيني. ولي آنها چونان ابري روان در حركتند، اين صنع خداست كه هر چيزي را با كمال اتقان آفريد، خدا بر همهي افعال شما آگاه است.» (نمل/88)؛ «[خدا]يي كه آفرينش همه چيز را نيكو ساخت.» (سجده/32) و همچنين: «بيگمان انسان را در بهترين صورت آفريديم.» (تين/4)
در قرآن از خدا به «اَحسَنُ الخالِقين» (بهتر آفرينندگان) تعبير فرموده است(1)، بديهي است حق تعالي از آنجا «بهترين آفريننده» نامبردار شده كه «بهترينها» را آفريده است، اگر چنين نبود اين صفت صادق نميبود.
در چشمانداز هستيشناختيِ انسانِ مسلمان، خدا خيرِ بالذات است، و خلق او نيز بالذات خير است و شُرور و كاستيها، عدمي، نسبي، طفيلي و بالعرضاند، و بالعرض به «خير بالذات» منسوبند: «هر آنچه از نيكي براي تو به هم رسد از خداست و هر چه از بدي به تو در رسد از خود توست…» (نسأ/ 79)
مبناي دوم: هستي، خدا محور و توحيد بنياد است
هيچ مقوله و مسألهيي به اندازهي خدا و خداشناسي، مصب اهتمام قرآن و ادبيات ديني اسلامي نيست. در متون مقدس اسلامي به لحاظ فراواني الفاظ و بسامد واژگاني، و نيز از حيث ژرفا و گسترهي معنايي، بزرگترين حجم و سهم لفظي و معنوي را همين مبحث به خود اختصاص داده است. بعثت محمدي (ص) دستاوردي عظيمتر و عميقتر، انبوهتر و بشكوهتر از توحيد ناب اسلامي نداشته است. جهانبيني اسلامي، «خدامدار» و «توحيد بنياد» است؛ در اين باب به ايجاز و اختصارِ تمام و با اجتناب از هرگونه شرح و توضيحي، به برخي نصوص و آيات قرآن در اين باب اشاره ميكنيم.
يك) خدا هميشه و همه جا حضور دارد و به تعبير دقيقتر، حضرت رب الارباب، فارغ از مكان و زمان است؛ آيات زير بر محور فوق دلالت دارد:
– «او آغاز است و انجام، و ظاهر است و باطن، و به همه چيز داناست.» (حديد/3)
– «مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر جا رو كنيد وجه خدا همانجاست.» (بقره/115)
– «و ما انسان را آفريديم و ما از رگ كردن به او (انسان) نزديكتريم.» (ق/16)
– «آگاه باشيد! او به همه چيز احاطهي وجودي دارد.» (فصلت/54)
– «و خدا به همه چيز احاطهي علمي دارد.» (طلاق /12)
دو) مبدأ و مقصد هستي خداست، جهان و انسان ماهيت «از اويي» و «به سوي اويي» دارد، يعني هستي از آن خداست و به سوي او نيز راهبر است و به محضر او نيز باز خواهد گشت؛ برخي شواهد قرآني به شرح زير است:
– «ما براي خدا هستيم و به سوي او بازگشت كنندگانيم.» (بقره/156)
– «خدا آفرينش را آغاز ميكند و سپس اعاده ميكند، سپس به سوي او بازگردانده ميشويد.» (روم / 11)
– «… او نخستين بار آفريدتان و به سوي او نيز بازگردانده ميشويد.» (فصلت/21)
سه) خدا هم خالق است و هم رب، هم خلق عالم و آدم بااوست، هم تدبير و تربيت جهان و انسان به دست اوست، هماره و بيدرنگي در كار خلق و تدبير جهان است، آني از كار هستي، فارغ نيست. چنانكه گذشت حتا خصلت عليت و خاصيت تاثيرگذارندگيِ عوامل طبيعي و معدات مادي نيز از سوي خداست، وجودِ وجود، دم به دم از سوي او افاضه ميشود و اگر دمي از افاضه باز ايستد، «هستي» يكسره و بالمره «نيست» خواهد شد، در آيات زير بر اين محور تاكيد شده است:
– «هان! خلق و امر (آفرينش و فرمان) از آن اوست، فرخنده باد خدا، پروردگار جهانيان.» (اعراف/54)
– «هر دم او در كاري است.»
– «… از آسمان تا زمين، كار جهان را تدبير ميفرمايد.» (سجده/5)
– «همانا امر او چنين است كه هرگاه اراده فرمايد چيزي را بگويد: باش پس باشد. پس منزه باد آنكه ملكوت و وجودِ همه چيز به دست اوست و شما به سوي او بازگردانده ميشويد.» (ياسين/83 – 82)
چهار) همهي جهان، عين فقر و نياز به خداست و خداوند جهان، بينياز محض و غني مطلق است، آيات فراواني مويد اين محور است از جمله:
– «اي مردم! شما همهتان نيازمندان به خداييد و خداوند بينيازِ ستوده است.» (فاطر/15)
پنج) همهي جهان، مسخرِ يدِ قدرتِ اوست، همهي باشندگان، مطيع محض اويند، و اين اطاعتپذيري، هم در مقام تكوين، هم در مقام تشريع، جاري و ساري است، چنانكه در آيات زير آمده است:
– «آيا جز دين خدا را ميطلبند! با آنكه هر چه در آسمانها و زمين است خواه ناخواه تسليم اوست و همه نيز به سوي او بازگردانده ميشوند؟» (آل عمران 3/83)
– «[از زبان يوسف در زندان:] اي همزنجيرهاي من! آيا پروردگاران پراكنده و چندگانه بهتر است يا خداي يگانهي قهارِ غالب؟ غير از خدا هر چه ميپرستيد تنها نامهايي است كه شما و پدرانتان بدانها دادهايد [حقيقت خارجي ندارند] هرگز خدا بدانها سلطنت و قدرت نداده است [آنها هيچ قدرت و سلطهيي ندارند] حاكميت تنها از آن خداست…» (يوسف/39 – 38)
اصول جهانبيني
چنانكه گفته آمد «خدامداريِ» جهان و «احسن انگاريِ» نظام موجود، نگاه كلان و كلي به ماهيت و ساختار حيات و هستي است و اين اجمال در قالب ده اصل، تفصيل و تبيين ميشود:
اصل يكم) هدفمندي آفريدگار و هدفداري آفريدگان: برخي، هستي را مكانيكال (Mechanical) و خودگردان، انگاشته، (و اگر هم به «خالقيت» خدا معتقد بودهاند با انكار «ربوبيت») آفريدگار را ساعتساز بازنشسته پنداشتهاند، اما مطالعهي «نظم و قانونمندي فعالِ» جاري بر آفرينش و توجه به «حكمت بالغه» و «فياضيت» حضرت احديت، انگارهي فوق را نفي و نقض ميكند.
در قرآن كريم آمده است: «هر آينه در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد شدِ شب و روز، براي خردمندان نشانههايي است، آن كساني كه [در همه حال] ايستاده و نشسته و خفته، خدا را ياد ميكنند و دربارهي آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند [و ميگويند] كه: اي پروردگار ما! تو اينهمه را باطل و بيهوده نيافريدي! منزهي تو، پس ما را از عذاب آتش نگاهدار».(آل عمران/191 – 190)
نيز آمده است: «و او كسي است كه آسمانها و زمين را بحق آفريده است [نه بيهوده]…». (انعام/73)
همچنين ميخوانيم: «زمين و آسمان و آنچه را بين آن دو است بيهوده نيافريديم» (ص/27)، نيز فرموده است: «جن و انس را نيافريديم جز براي اينكه مرا پرستش كنند.» (الذاريات/ 56)
خداوند منان همهي موجودات را به سوي اهداف خود و كمال مطلوب آنها هدايت ميفرمايد؛ هدايتهاي الهي مراتب و انواع گوناگوني دارد كه هر يك از آفريدهها به حسب قابليت و استعداد خود مشمول مرتبه و نوع يا مراتب و انواعي از هدايتهاي الهي ميشوند. هدايتهاي الهي از يك نظر به دو قسم «تكويني» و «فراتكويني» تقسيم ميشوند، هدايت تكويني نيز به سه قسم طبيعي، غريزي و فطري تقسيم ميشود. خداوند متعال به هدايت تكويني آفريدهها اشاره فرموده است: «[موسي در پاسخ به فرعون] گفت: پروردگار ما آن كسي است كه خلقت هر چيزي را عطا فرمود، سپس هدايت كرد.» (طه/ 50)
هدايت فراتكويني نيز به دو قسم «وحياني» و «شرقاني» تقسيم ميشود.
نيز همهي موجودات، حتا جمادات مشمول «هدايت طبيعي»اند، اما هدايتهاي غريزي معطوف به انسان و حيوان است: و پروردگار تو به زنبور عسل الهام كرد كه از كوهها و درختان و سقفهاي بلند، خانه بگير و سپس از همهي ميوهها [و گلها] تغذيه كن و راههاي پروردگارت را فروتنانه بپيماي…» (نحل/ 68)
هدايت فطري مخصوص انسان است كه در جاي جاي قرآن بدان اشاره شده است.(2)
هدايت اشراقي نيز الهامات خاص الهي است كه شامل كساني ميشود كه به جهاد با نفس خويش پرداخته، اخلاص و تقوي تحصيل كنند:
«اگر جامعهيي ايمان آوردند و تقوي ورزيدند ما بركتهاي بسياري از آسمان و زمين به روي آنان ميگشاييم». (اعراف/ 96)
نيز ميخوانيم: «اي مؤمنان! اگر تقوي پيشه كنيد خداوند به شما فرقان و قدرت تشخيص حق و باطل عطا ميفرمايد…»
هدايت وحياني الهي كه توسط انبيأ نازل ميشود، همهي انسانها را منظور دارد، چنانكه فرموده است:
«ما پيامبران را با بينات فرو فرستاديم و به همراه آنها كتاب و ميزان نيز فرود آورديم تا مردم قسط و عدالت را برپاي دارند.» (حديد/10)
اصل دوم) نظم و قانونمندي: چنانكه اشاره شد: دو نظام متقاطع، بر حيات و هستي جاري است، و اين ممكن نيست جز آنكه قَدَر و قانون دقيق، و نظم و نسق مشخصي بر جهان حكمفرما باشد: «خدايي كه ملك آسمانها و زمين از آن اوست، فرزندي نگرفته و شريكي در ملك وجود ندارد، و همه چيز را آفريد و به آنها اندازه بخشيد» (فرقان/2)
در سورهي ياسين مثالهاي متعددي از نظم و قانون حاكم بر جهان ذكر شده است، از جمله «چگونگي نو شدگي زمين» و «رويش و باردهي گياهان خوراكي» و «پيدايي باغها و چشمهسارها»، «زوج بودن روييدنيها و انسان»، «نظم شب و روز و گردش قانونمند ماه و خورشيد»(3)، مورد تأكيد قرار گرفته است، آيات بسيار ديگري مانند: انبيأ / 22، زمر/42، سجده/ 61، توبه /14، اعراف / 58، بقره/63-64، رعد / 3، اعلي / 1-3، قمر / 49، طلاق / 3، روم / 24 و 48، نحل / 65، نوح 15-16، رحمان / 7-5، يونس / 5، حجر / 16 و… تلويحاً و تصريحاً از حكومت نظم و قانون بر هستي سخن گفتهاند.
اصل سوم) وحدت و انداموارگي: بر جهان موجود، وحدت ارگانيك (و نه مكانيك) حاكم است. جهان چونان يك موجود زنده از همساني و تناسب شگفتانگيزي برخوردار است:
«خدا فرزندي نگرفت و با او اله ديگري نيست [و اگر دو خدا ميبود] هر خدايي در پي تدبير خلق خود بود و در اين صورت بر اثر تزاحم اراده و مشيتِ دوگانه نزاع روي ميداد.» (مؤمنون/91)
در آغاز سورهي مُلك نيز متذكر ميشود: «هفت آسمان را به صورت مطبق آفريد، در خلقت خداي رحمان هيچ نقصان و ناسازگاري مشاهده نميكني، بارها به ديدهي ظاهر و باطن (حس و عقل) به جهان بنگر، هيچ خلأ و خللي در آن نخواهي يافت. باز هم به چشم بصيرت به طور مكرر به هستي نگاه كن ديدهات زبون و خسته به سوي تو باز خواهد گشت.»
اصل چهارم) آينهساني و آيهوارگي هستمندان: همهي عالم، فعل و معلول خدا است، همهي موجودات، آيه و سايهي خداوندند، در قبال «هستي حقيقيِ» او، همه «هيچ»اند، به هر چه بنگري خدا را در آن مشاهده ميكني، زيرا همه چيز با «وجود» خود به «جود» خدا دلالت ميكند، سراسر قرآن كه «كتاب تشريع» است از آيه و نشانه بودن هستي سخن ميگويد، چنانكه سراسر هستي كه «كتاب تكوين» الهي است، حكايت از خدا دارد.(4)
اصل پنجم) دو ساحتي بودن جهان: جهان به ساحت «غيب» و ساحت «شهود» تقسيم ميشود؛ ساحت غيبي هستي، مرتبهي عالي جهان و رويهي اصيل آفرينش محسوب ميشود. صدها آيهي قرآني بر اين حقيقت مهم دلالت ميكند.(5)
اصل ششم) شعورمندي پديدهها: قرآن همهي پديدهها، حتا جمادات را، شعورمند (نه جاندار) ميداند، هر چند ما انسانها شعورمندي موجودات را ادراك نتوانيم كرد.(6)
اصل هفتم) كرنش و پرستندگي جهان: جهان بالمره تسليم ذات الهي است و يكسره در حال خضوع و كرنش در برابر او، تمام موجودات (جماد، نبات، حيوان و مل) همواره و لايزال در حال ستايش و پرستش اويند. هيچ پديدهيي جز انسان قدرت و اختيار نافرماني ندارد.(7)
اصل هشتم) نيك سرشت و خوش آفرينش بودن انسان: اسلام انسان را، موجودي «ذاتمند» و «دوساحتي»، «نيكسرشت» و «خوش آفرينش»، و آفريدهيي «ارجمند» و ممتاز از ساير پديدهها، «عاقل» و «مختار»، هماره و بيوقفه «در صيرورت» و «تحت هدايت و نظارتِ» آفريدگار و پروردگار، «صلاح انديش» و «خيرخواه»، «كمال پرست و تكاملپذير» انگاشته، همچنين آفرينش او را «هدفدار» و حيات او را «خوش فرجام» ميداند. و به خاطر «خلود نفس»، دنيا و عقبا را چونان دو دورهي به هم پيوستهي حيات او كه ادامهي طبيعي و قهري يكديگرند، محسوب ميدارد.
از ديدگاه ديانت محمدي (ص) چون انسان «عالم و عاقل» است، «مختار» است، چون مختار است «محق» است، چون محق است «مكلف» است، و چون مكلف است «مسؤول» است. قرآن، اصليترين و معتبرترين سند ديانت اسلامي است، از جمله موضوعاتي كه اين كتاب كريم اهتمام ويژه بدان دارد مسألهي انسانشناسي است، نظري گذرا به سورههاي اين كتاب ارجمند ثابت ميكند كه دست كم حدود ربع آيات آن به انسانشناسي اختصاص يافته است، و بخش عمده يي از اين آيات در باب تبيين ماهيت و توصيف صفات و تحليل حالات ناشي از ذات دوپايهايِ او و همچنين سازوكار و كيفيت تنظيم مناسبت اين صفات و حالات با هم، و استخدام آنها در جهت تكامل بشر بحث ميكند.
در منظر قرآن، آدمي در بدو پيدايش خود، نه «بيذات و لااقتضا» است، و نه بناچار «تك گرايش» و «يك سويه رو»؛ احكام قطعي كه قرآن دربارهي انسان صادر ميكند، دليل ذاتمندي او است، آياتي كه از انحراف و مسخ هويت برخي آدميان بحث ميكند نيز، دال بر اين مدعاست، آيات متعددي نيز صريحاً از ذات و ماهيت مفطور و مخلوق او سخن ميگويد.(8) قرآن از او به عنوان موجودي كه خدا او را به مثابه «خليفه»ي خود گماشته(9) و از «روح خويش» در او دميده(10) و به «احسن تقويم» ش آفريده(11) و «همهي اسمأ» را بدو آموخته(12) و بر همهي آفريدههاي خود، او را «برتر»ي بخشيده(13)، حتا «مسجودِ» فرشتگانش قرار داده (14) و شايستهي پرواز تا مرز «خدايي»اش دانسته (15)نام ميبرد.
اصل نهم) تداوم حيات و هستي و ترابط بين دنيا و عقبا: اين جهان، فصلي از حيات جهان و موجودات عالم است، جهان پس از مرگ (آخرت) نيز فصلي ديگر از حيات جهان است. اين دو فصل، دو مرحلهي جداييناپذيرِ حيات انسان و ساير پديدهها هستند. سراسر قرآن، آكنده از شواهد اين اصلِ اصيل اسلامي است.
اصل دهم) فراگشتي انسان و جهان: آفرينندهي جهان، جانبدار عدل و حق، و خير و كمال است، ارادهي خدا بر فرگشتي هستي تعلق گرفته است، جهان و انسان رو به تكامل است، عاقبت انسان و فرجام جهان به غلبهي حق و تحقق عدل منتهي خواهد شد. آيات فراواني انگشت تأكيد بر اين مدعا مينهند و از آيندهي خوش جهان و نهايت بسامان انسان خبر ميدهند.(16)
در پايان مجداً يادآور ميشويم كه اصول دهگانه و شواهد قرآني كه بدانها اشارت رفت، نيازمند بسط و شرحي درخور است و متفكران اسلامي در زمينهي اين اصول، مباحث دقيق و نكات عميقي را ارائه داشتهاند، كه بايد در آن بحث و بررسي افزونتري صورت گيرد.
پينوشتها:
1- (مانند سورهي مؤمنون / آيهي 14 و سورهي صافات / آيهي 125)
2- از جمله سورهي شمس آيههاي 7 و 8، و بلد آيهي 10
3- آيات 33 تا 44
4- آياتي نظير: فصلت/ 53، بقره / 11، بقره / 146، عنكبوت / 44، روم / 21 و… به اين اصل تصريح يا تلويح دارند.
5- از جمله: بقره / 21، انعام / 73، حشر / 23، هود / 123، نحل / 77 و…
6- آياتي چون: نور / 41، فصلت / 21، زلزال / 2-5 و دهها آيهي ديگر اين اصل را تاييد ميكنند.
7- آياتي چون: نحل / 49-50، فصلت / 11، رعد/ 15 و 13، حج / 18، اسرأ/ 44، حشر / 24، تغابن / 1، شوري / 5، ص / 18، حديد / 1.
8- نظير سورهي 30/30 و 17/51
9- (2/30)
10- (15/29، 32/9، 38/72)
11- (95/4)
12- (2/31)
13- (17/70)
14- (2/34، 7/11، 17/61، 18/50، 20/116، 15/29، 15/31، 38/72)
15- (53/9)
16- به عنوان نمونه ميتوان به آيهي 173 سورهي صافات و 105 سوره انبيأ مراجعه كرد.
نويسنده: علياكبر رشاد
منبع: باشگاه انديشه