اما باقي علل:
4/2 ـ بالا بودن هدف در دستگاه اولياي الهي
يكي ديگر از عوامل تنهايي وليّ خدا اين است كه در كار اولياي خدا هدف، خيلي بالاتر از آن است كه اهل دنيا تعقيب ميكنند.
هدفي را كه سيّدالشّهدا(ع) تعقيب ميكنند اين نيست كه انسانها را به رفاه و عيش دنيا يا حتّي به آن چيزي كه توسعهي مادي و تكامل مادي ناميده ميشود، برساند؛ اگر هدف اينها بود خيلي زود انسانها همراه ميشدند؛ تأمين شهوات و ارضاي غرايز مردم، هدف اصلي نيست، اگرچه نياز مادي مردم در حكومت ديني و در جامعهاي كه بر محور اولياي خدا شكل ميگيرد به بهترين وجه و در شكل معقول تأمين ميشود ولي هدف برتر از رفاه و امنيت مادي و حتي برتر از آزادي مطلوب تمدنهاي مادي و بالاتر از توسعهاي كه آنها تعقيب ميكنند، است. لذا هيچكدام از اولياي الهي در آغاز دعوتشان به رفاه دنيا دعوت نكردند، با اينكه اغلب بعثتشان در جوامعي بود كه وضعيت مادي بسياري از آنها، وضعيت مناسبي نبوده است.
نمونهاش جامعهي جاهلي قبل از نبي مكرم اسلام(ص) كه از نظر امنيت و رفاه خيلي عقب افتاده بودند. ولي حضرت در بدو بعثت نفرمودند: اي مردم وضعتان بد است، دور هم جمع شويد، زندگيتان را سامان دهيد، امنيّت اجتماعي براي خودتان ايجاد كنيد، بلكه فرمودند: «قولوا لا إله إلّا الله تفلحوا» و بلافاصله دعوت به معاد كردند، دعوتي كه براي انبيا بسيار سنگين تمام ميشد، لذا در جوامعي كه ادراكشان ضعيف و تعلّقشان به دنيا شديد بود، دعوت كننده به معاد و اينكه بعد از مردن، زنده شدني هست، متّهم به جنون ميشد. اين جريان در آيات متعددي از قرآن آمده است.
با همهي اين زحمات، شروع دعوتشان از اينجا بود؛ چرا؟ به دليل اينكه ميخواهند انسان را به مقام توحيد، زهد، يقين و رضا برسانند. اين هدف بدون يقين به آخرت، بدون ايمان به الله ممكن نيست. البته وقتي هدف رفيع شد طبيعي است كه همراهان واقعي ديرتر و كمتر پيدا ميشوند، چون همه براي آن هدفهاي رفيع آماده نيستند و همت ندارند.
5/2ـ نبود تزوير در منطق اولياي الهي
از جمله عوامل تنهايي اولياي خدا اين است كه نميخواهند با هر قيمتي شده ـ ولو با حيله و تزوير ـ مردم را به طرف خود بكشانند و به هدف برسانند، ميخواهند اگر مردم ميآيند، از سر بصيرت و آگاهي و فهم باشد، چون فقط اين نوع آمدن به طرف خداي متعال درست است « و هديناه النّجدين»[7] طوري مديريت و رهبري ميكنند كه حق و باطل روشن شود، مردم با بصيرت و آگاهي تصميم بگيرند. لذا اگر موارد زيادي در حكومت اميرالمؤمنين(ع) يا در كلّ بر خورد اولياي الهي ميبينيد كه ظاهراً چرا اميرالمؤمنين(ع) به طلحه و زبير اجازه دادند از مدينه خارج شوند؟ گفتند: ميخواهيم عمره برويم، حضرت فرمودند: ميخواهند بروند مكر كنند، دنبال فتنه هستند. حضرت با اينكه ميدانست، جلوي آنها را نگرفت. يا ميدانستند امشب بنا است ابن ملجم ايشان را ترور كند ولي مانع نشدند؟ مسلم بن عقيل(ع) ميدانست ابن زياد داخل خانه آمده ولي ترورش نكرد! و داستانهاي متعدد ديگر، معلوم ميشود ترور و فريب، مشكلي را حل نميكند، اگر بنا است مردم به بصيرت برسند بايد طوري عمل كرد كه حق و باطل روشن شود و مردم انتخاب كنند، قدرت اختيار حق و باطل معلوم شود تا تكليف و رشد معنيدار شود. لذا سيّدالشّهدا(ع) طبق بعضي از نقلها در بين راه مكرر خطبه خواندند و هشدار دادند، عدهاي هم پراكنده شدند، هر چه مخاطرات شديدتر ميشد عدهي بيشتري ميرفتند، حتي حضرت در شب آخر نيز فرمودند: برويد. البته مورخان نوشتهاند در آن شب با اينكه حضرت بيعت را از آنها برداشتند، كسي نرفت همگي التماس كردند و ماندند.
در حكومت ديني هدف اين نيست كه به هر قيمتي شده ـ ولو با دروغ و تزوير ـ مردم را نگه داريم؛ بلكه هدف روشن شدن حق و باطل است. به طوري كه حجّت تمام شود و بر سر ايمان انسانها مانعي وجود نداشته باشد، براي رسيدن به اين هدف شياطين و فتنهها لازمند؛ لذا خداوند متعال در قرآن به پيامبرش ميفرمايند: «وكذلك جعلنا لكلّ نبيٍّ عدوّاً شياطين الإنس و الجنّ ؛ براي هر پيامبري دشمن قرار داديم، اعم از شياطين انسي و جني.
كه الهاماتي نيز در بين خود دارند؛ يوحي بعضهم إلي بعضٍ زخرف القول غروراً.[8]
حرفهايي كه زخرف القول يعني ظاهر فريب و خوش ظاهر است، بين خودشان رد و بدل ميكنند. بعد خداوند متعال به پيامبرش ميفرمايد: «ولو شاء ربّك ما فعلوه» اگر خداوند متعال ميخواست، نميتوانستند چنين كارهايي انجام دهند؛ يعني خداوند متعال محكوم آنها نبوده، در مقابل فتنة آنها، دست خدا بسته نيست.
6/2ـ رنگينتر بودن سفرهي جبههي مقابل
وسوسهها خيلي زياد است، زيرا معمولاً پول، قدرت، ثروت و مظاهر دنيا در آن طرف است، سفرهي معاويه رنگينتر است، در حالي كه سفرهي اميرالمؤمنين(ع) هيچ وقت مثل سفرهي معاويه نيست. آنها به هر قيمتي كه شده ميخواهند مردم را جمع كنند، سران اقوام را با پول و وعده و وعيد بر اساس انگيزههاي مادي جمع ميكردند. ولي حضرت نميخواست لشكرش بر اساس انگيزههاي مادي پر شود؛ بلكه ميخواست آنهايي كه در ركابش شمشير ميزنند، با اين جنگ به بلوغ و رشد برسند؛ لذا حضرت امير(ع) در جنگ صفين حكميت را تا آخرين لحظه نپذيرفتند، بعد هم كه قرآن بر سر نيزه رفت، قبول نكردند تا اينكه حكميت تحميل شد، به حسب ظاهر اگر يك سياستمدار متداول بود، حكميت را ميپذيرفت تا لااقل حكم را خودش تعيين كند، تا ابوموسي اشعري حَكم نشود، ولي حضرت اين كار را نكرد؛ زيرا بنا بود صفوف از هم جدا شوند و تقدير وليّ خدا در اين جريان نقش دارد.
3ـ علت باز ماندن افراد از ياري وليّ خدا
مسئلهي اساسي و عبرتآموز ديگر اينكه؛ اگر قبلاً انسان خودش را براي همراهي با وليّ خدا آماده نكرده باشد، عقب خواهد ماند. سيّدالشّهدا(ع) از ماهها قبل اعلام موضع كردند، يك نمونهي آن طرمّاح بود كه در راه با چند نفر ديگر، به حضرت برخورد كردند (يكي دو منزل با كوفه بيشتر فاصله نداشت) حضرت پرسيدند: «وضع كوفه چگونه است؟» گزارشي داد كه وضع كوفه خوب نيست، قلوب مردم با شما، اما شمشيرهايشان عليه شماست، ما كه از كوفه بيرون ميآمديم، در مخليه، لشكر انبوهي براي جنگ با شما جمع شده بود كه تاكنون لشكري به اين عظمت و وسعت نديده بوديم، از آن طرف، طرمّاح براي خانوادهاش آذوقه ميبرد؛ لذا به حضرت عرض كرد: اجازه بدهيد آذوقهها را برسانم و برگردم. حضرت فرمودند: «سعي كن زود بيايي». رفت، زود هم برگشت ولي وقتي به همين منزل رسيد، خبر شهادت سيّدالشّهدا(ع) را شنيد. از ماهها قبل سيّدالشّهدا(ع) از مدينه خارج شده و اعلام موضع كردهاند، بعد از 6 ماه حالا كه حضرت در محاصرهي دشمن قرار گرفته، تازه ايشان براي زن و بچهاش آذوقه ميبرد.
نقطهي ضعف بالاتر اينكه، به حضرت نصيحت ميكند ـ به اين خيال كه حضرت محتاج نصيحت اوست ـ گفت: بياييد به يمن برويم، كوفيان وفادار نيستند من براي شما در كوهستانهاي يمن 20 هزار شمشير زن آماده ميكنم تا جنگ را از آنجا شروع كنيد. غافل از اينكه 20 هزار شمشيرزن كه مثل شما بخواهند آذوقهي زن و بچه را بر سيّدالشّهدا(ع) مقدم بدارند، به درد سيّدالشّهدا(ع) نميخورند. پس اگر با تمام وجود آماده نبوده، دنبال آذوقهي زن و بچه و نام و نشان باشيم، مسلّم است كه وليّ خدا تنها ميماند.
آنهايي كه به حضرت كمك نكردند، چند دسته بودند؛
يك دسته كساني هستند كه در صف دشمن رودرروي سيّدالشّهدا(ع) ايستادند و تا حدّ ريختن خون ايشان اقدام كردند.
دستهي ديگر كساني كه، نشسته و حضرت را نصيحت كردند كه، به كوفه نرويد اگر برويد كشته ميشويد، و با كشته شدن شما زمين خالي از حجّت ميشود.[9]
بعضي هم مثل عبيدالله جعفي، از كوفه خارج شده بود تا در جريان نباشد اما حضرت در راه با او برخورد كردند و فرمودند: «عبيدالله، وضع تو به خاطر عثماني بودن خوب نيست اگر به ما ملحق شوي همهي گذشتهات جبران ميشود». در جواب گفت: من از كوفه خارج شدم تا خيالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتار كنم. نه با شما هستم نه با ابن زياد، ولي اسب تندرويي دارم كه هر كه سوار بر آن شده دشمن نتوانسته او را بگيرد، آن را به شما ميدهم كه فرار كنيد!
تلقي اين آدم را ببينيد در مقابل دعوت حضرت اعلام مي كند كه مثلاً ماشين آخرين سيستم يا هواپيماي شخصي خود را بدهد كه حضرت سوار شوند و از محاصرهي ابن زياد بيرون روند غافل از اينكه، حضرت آمدهاند تا ابن زياد را محاصرهي تاريخي كرده، شكست دهند.
عدّهاي نيز مشغول طواف و تلاوت قرآن بوده، از سيّدالشّهدا(ع) غافل شدند. حال آنكه وقتي سيّدالشّهدا(ع) راه افتادند، در خانه خدا بودن هم حاصلي ندارد. مسئلهي اساسي كمبود معرفت است.
اينكه انسان نفهمد تنها راه، راه «وليّ خدا» است، اينكه انسان خيرخواهي خود را براي وليّ خدا از حدّ پيشكش كردن اسب و مانند اينها، جلوتر نبرد، اينكه؛ خودش را به اصطلاح فهميمتر از وليّ خدا بداند و خيال كند اين حق را دارد كه وليّ خدا را موعظه كند، عوامل تنهايي وليّ خدا و جدايي حساب ما از اوست.
در مقابل، حضرت ابوالفضل(ع) سرآمد همهي كساني بودند كه از روي بصيرت و درايت به حضرت پيوستند، اگر همهي مقاتل را بگرديد، يكجا نمييابيد كه موّرخان نقل كنند كه حضرت پيشنهادي به امام داده باشند كه مثلاً برويد يا نرويد، جنگ كنيد يا نكنيد، زن و بچه با خودتان ببريد يا نبريد، كاملاً ميدانند كه سيّدالشّهدا(ع) موعظه لازم ندارند و اگر انسان ميخواهد بهره ببرد، بايد همراه حضرت شود.
عدّهاي هم كساني بودند كه دير آمدند؛ چند نفر از بزرگان بلخ وقتي نامهي حضرت به دستشان رسيد با سخنرانيهاي تند ديگران را تحريك كرده، راه افتادند ولي وقتي رسيدند كه ديگر دير بود و ماجراي كربلا تمام شده بود. آنها از قبل خود را آماده نكرده بودند تا لياقت همراهي امام زمان خود را بيايند.
1/3ـ علاقه به دنيا
اگر در دل انسان هوسي باشد اين هوس در جايي راهش را از اولياي خدا جدا ميكند ولو ممكن است قدمهايي همراه با اولياي خدا برود اما آنجايي كه اين هوس سر بر ميدارد راه انسان را از وليّ خدا جدا ميكند. تأخيرها، سستيها، كم معرفتيها و… از همه مهمتر، تعلق به دنياست كه موجب ميشود انسان تا مرز ريختن خون سيّدالشّهدا(ع) پيش برود.
همان كساني كه براي سيّدالشّهدا نامه نوشته بودند، براي حفظ دنيا و غنيمت بردن از يكديگر سبقت ميگرفتند تا پيش ابن زياد، عزيز شوند. كار آنها در اثر حبّ دنيا به جايي رسيد كه صفشان را از سيّدالشّهدا(ع) جدا كردند.
عمر سعد كسي است كه در لشكر صفين، اگر فرمانده نبوده لااقل شركت داشته است اما حالا فرماندهي لشكر ابن زياد را قبول كرده است! طمع در ملك ري، ريشهي اين تغيير موضع بود. وقتي به او پيشنهاد فرماندهي لشكر را دادند يك شب مهلت خواست. در واقع ابن زياد نوعي تزوير كرد، اول لشكر را تجهيز كرد و فرماندهي آن را همراه با حكومت ري، به عمر سعد داد چون ري، آن روز بخش عظيمي از منطقهي حكومت اسلامي بود، بعد كه براي حركت آماده شد به او گفتند: شورش خوابيده و سركوب شده بايد به كربلا بروي. گفت: نميروم، گفتند مهم نيست. حكومت ري را برگردان. گفت: اجازه دهيد فكر كنم، تا صبح قدم ميزد و تأمل ميكرد و ميگفت: «ميگويند» يك آخرتي هست يعني از لفظ «يقولون» استفاده ميكرد و بالاخره به جنگ سيّدالشّهدا(ع) رفت.
حضرت بين دو لشكر با او صحبت كردند و فرمودند: چرا در اين كار شركت كردي؟! گفت: دنيايم چنين و چنان است. حضرت فرمودند: من، تأمين ميكنم. بهانههاي زيادي آورد، آخر هم نپذيرفت!
تعلّق خاطر به دنيا درجايي انسان را رودرروي اولياي خدا قرار ميدهد و اين خطر براي همه ما جدي است. بعضي از بزرگان تعبير خيلي زيبايي دارند، ميگويند يكي از اقسام گريه در مراسم سيّدالشّهدا(ع) گريهي خوف است كه انسان واقعاً خائف باشد، نكند روزي پيش بيايد مثل مدعياني كه نامه نوشته بودند كه، باغهاي ما آماده، نهرهاي ما جاري و مزارع ما خرم و آباد و منتظر قدوم شما هستيم اما وقتي كه وليّ خدا آمد تيغ روي او كشيدند، بعد از دعوت، او را محاصره و شهيد كردند، ما نيز با امام خود چنين كنيم.
2/3ـ جمع بين دنيا و آخرت
عامل ديگري كه موجب جدايي از سيّدالشّهدا(ع) و حتي موجب قرار گرفتن در صف ابن زياد شد، اين بود كه عدّهاي ميخواستند بين دنيا و آخرت جمع كنند. با خود تصفيهي حساب نكرده بودند تا بتوانند يكي از ايندو را انتخاب كنند؛ لذا خداوند متعال فتنهها را پيش ميآورد تا انسان يكي را انتخاب كند.
عدهاي گفتند: سري كه درد نميكند دستمال نميبندند، نه با سيّدالشّهدا(ع) ميجنگيم و نه با ابن زياد درگير ميشويم، چون سهم ما از بيتالمال قطع ميشود. ابن زياد با 20 الي 30 نفر سرباز به اضافهي 10 يا 20 نفر از سران اقوام در دارالاماره بودند. ابن زياد اول چند نفر از اين سران را بالاي دارالاماره فرستاد، گفت: مردم را موعظه كنيد و بگوييد لشكر شام در راه است مقاومت بيفايده است. چرا ميخواهيد بجنگيد؟ شما كه در مقابل لشكر شام نميتوانيد مقاومت كنيد. بعد هم گفت: به مردم بگوييد هر كس تا شب در اينجا باقي بماند سهمش از بيتالمال قطع ميشود، بعد هم به يكي از همين سران دستور داد تا يك پرچم سفيد به دست بگيرد و بگويد: هر كس زير اين پرچم بيايد در امان است مردم هم گروه گروه زير پرچم ميآمدند، لذا آن چند نفر، چهار هزار نيرو را با نيرنگ جمع كردند.
اينكه آدم بخواهد جمع بين دنيا و آخرت كند؛ يعني هم نماز بخواند، هم دين داشته باشد، نه با يزيد بجنگد نه با سيّدالشّهدا(ع)، مثل كوفيان ميشود ارادهي جمع بين دنيا و آخرت موجب شد قدم به قدم آمدند به لشكر نخيله، آمدند با اين نيّت كه انشاءالله صلح ميشود، بعد هم گفتند: برويم كربلا انشاءالله اتفاقي نميافتد، كم كم كار به جايي رسيد كه از همديگر سبقت ميگرفتند مبادا از غنيمت عقب بمانند و مبادا پيش ابن زياد بگويند: اين افراد كوتاهي كردند. غافل از اينكه؛ تنها ماندن سيّدالشّهدا(ع) بزرگترين جرم است، لازم نيست با ايشان بجنگيم. همين كه دو صف ايجاد شد (صف سيّدالشّهدا(ع) و صف يزيد)، بايد به هر قيمتي شده در صف سيّدالشّهدا(ع) باشيم نه در صف ابن زياد، ولو آخر كار صلح شود.
اينكه انسان خيال كند اگر كار به كشتار و ريختن خون سيّدالشّهدا(ع) نرسد، در لشكر ابن زياد بودن جرم نيست، از نقطه ضعفهاي اساسي است.
عدهاي بر اين فكر بودند كه ميشود مسلمان بود ولو زير چتر ابن زياد!! حالا ابن زياد حاكم باشد يا امام حسين(ع) چه فرقي ميكند.
مثل كساني كه الآن در آمريكا هستند و خيال ميكنند دينشان را هم حفظ ميكنند، زيرا آمريكا نميگويد نماز نخوانيد، اصلاً كاري به دين ما ندارند؛ اتفاقاً در آنجا مسلماني بهتر و بيشتر است!! غافل از اينكه نبودن در صف سيّدالشّهدا(ع) گناه كبيره و اعظم كبائر است.
حر(ره) يك شخصيت بسيار بسيار محترم و فوقالعاده است، و با توبه خود، معجزه كرده است و يكي از نمونههاي توبه است. وقتي براي عذرخواهي خدمت سيّدالشّهدا(ع) آمد، به آقا عرض كرد؛ گمان نميكردم كار ابن زياد با شما به اينجا برسد!! اين فكر، خودش عين جرم است، بر فرض كه كار ابن زياد با سيّدالشّهدا(ع) به اينجا نميرسيد، مگر بايد كار به جنگ برسد تا انسان در صف سيّدالشّهدا(ع) قرار بگيريد؟! مگر انسان معذور است، در صف ابن زياد باشد و سيّدالشّهدا(ع) را تنها بگذارد؟
3/3 ـ احساس عدم احتياج به وليّ خدا
جرم را تا به آخر نرسيده، جرم ندانستن و به دنبال جمع دنيا و آخرت بودن، تأخير داشتن، خود را محتاج وليّ خدا نديدن، اينكه ميشود جزء اولياي خدا بود و بهشت رفت اگرچه همسفر سيّدالشّهدا(ع) نبود، جرمهايي است كه وجود داشته و علت تنهايي سيّدالشّهدا(ع) شده است. خيال ميكردند براي اصلاح شدن نيازي به سيّدالشّهدا(ع) نيست؛ لذا طواف كرده، نماز ميخواندند، چله نشيني ميكردند تا مهذب شوند.
به ما دستور دادهاند مهيّاي ظهور باشيد؛ چون ظهور ناگهاني واقع ميشود، اصحاب امام زمان(ع) به علت آمادگي، به محض شنيدن نداي حضرت، همگي در مكّه جمع ميشوند.
اينها كه بيكار نيستند ولي طوري آمادهاند كه اگر آب دستشان باشد، زمين گذاشته، ميروند.
حبيب بن مظاهر در ميان راه حمام با مسلم بن عوسجه برخورد كرد و گفت: كجا ميروي؟ گفت: ميروم حمام، گفت: وقت اين كارها نيست از سيّدالشّهدا(ع) نامه رسيده، بايد رفت. از وسط راه، خانه نرفته به طرف كربلا رفتند. اين آمادگي خيلي فرق ميكند با آن كسي كه در زمان رسيدن سيّدالشّهدا(ع) به كربلا، تازه براي زن و بچهاش آذوقه ميبرد.
خيلي ها هم دوست دارند به حضرت كمك كند ولي از قبل فرصتها را تخمين نزده، خودش را مهيّا نكرده، اهل سرعت و سبقت نبوده، پيدا است چنين آدمي عقب ميافتد.
اشتغال انسان به كار خويش و اينكه دلمشغولي انسان، وليّ خدا نباشد، يا اينكه صبح كه بلند ميشود فكرش اين نباشد كه، امروز در كار امام زمان(عج)چه وظيفهاي دارم، مشكل ساز است. البته بار ما را امام زمان(عج) برميدارد، نه اينكه ما ايشان را ياري كنيم.
در صلواتي كه از امام حسن عسكري(ع) براي امام عصر(ع) نقل شده، آمده است: « اللهم ّانصره و انتصر به لدينك و انصر به اوليائك و اوليائه و شيعته و أنصاره»[10] خدايا او را ياري كن و به وسيلهي او، دوستان خود را و دوستان او را و شيعيان و ياران او را، ياري كن.
به هر حال بايد ديد كجاي اردوگاه امام خالي است، همانجا را پر كرد. دنبال كار خودمان نباشيم، اگر ما به دنبال آيتالله شدن باشيم و آن يكي، به دنبال خانه خريدن باشد، و سومي به دنبال چيز ديگر حتماً اين تعلقات، ما را از وليّ خدا دور ميكند. اگر آمادگي و حالت انتظار وجود داشت انسان به نصرت وليّ خدا موفق ميشود، همينكه حضرت پرچم برداشت چنين شخصي آماده است.
همهي كارهايش را كرده، نه اينكه وقتي جنگ شروع شد تازه به فكر نماز و روزههاي قضا و به فكر قرضهايش باشد. حالا كه سيّدالشّهدا(ع) به ميدان آمده، وقت نماز قضا خواندن نيست اينها را بايد قبلاً ميخواند بايد خود را به هر قيمتي شده به سيّدالشّهدا(ع) برساني ولو اينكه اين دو ركعت نماز را نخواني ولو همهي قرض عالم روي دوش تو باشد، تا بروي قرضت را بدهي كار تمام شده است.
در هر صورت، اين آماده نبودنها و غفلتها، سلسله عواملي است كه موجب جدا شدن افراد مختلف، از سيّدالشّهدا(ع) و تنها شدن حضرت شد.
پي نوشت ها:
[1] ـ سورهي بلد (90) آيه 10؛ انسان را به راه خير و شر هدايت كرديم.
[2] ـ سورهي انعام (6)، آيهي 112.
[3] ـ خود اين سخنان، حجت عليه آنها است. شما كه ميدانيد سيّدالشّهدا(ع) كسي است كه اگر برود زمين از حجت خالي ميشود چرا او را تنها گذاشتيد؟
[4] ـ محدّث قمي، مفاتيحالجنان، ص 1015.
جام نیوز