شفقنا – فلسفه امّى بودن پیامبر اکرم (ص) – حضرت آیت الله مکارم شیرازی
سوال :فلسفه امّى بودن پیامبر اکرم (ص) چیست؟
پاسخ : جامعه ى «اُمّى» و درس نخوانده ى عرب جاهلى، در برابر معجزه ى بزرگ پیامبر(ص) (قرآن ) شگفت زده شده و گیج و مبهوت گشته بود، و هرگز باور نمى کرد که به فردى از آنان از جانب خدا، کتاب با عظمتى وحى گردد که به مردم بیم و نوید دهد، چنان که قرآن از آنان نقل مى کند.
( أَکانَ لِلنّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَیْنا إِلى رَجُل مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْق عِنْدَ رَبِّهِمْ… ) .(1)
«آیا براى مردم مایه ى شگفتى است که به یکى از آنها وحى فرستادیم که مردم را بیم، و افراد با ایمان را بشارت دهد که براى آنها نزد پروردگارشان سابقه نیکو ویا منزلت نیک است».
تلاش عرب جاهلى این بود که معجزه ى قرون و اعصار (قرآن) را به گونه اى توجیه کنند که ارتباطى به جهان غیب و آموزش الهى نداشته باشد و در این مورد به تفسیرهایى پرداخته اند که در محل خود خواهد آمد.
یکى از پندارهاى خام آنان در باره قرآن این بود که آیات، ذیل آن را بیان مى کند:
( وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ إِفْکٌ افْتَریهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُوا ظُلْماً وَ زُوراً ).(2)
«گروه کافر گفتند که این قرآن دروغى بیش نیست که به دروغ آن را به خدا بسته است و گروهى او را در این کار یارى کرده اند حقّاً که سخن بى اساس و ناروایى گفته اند».
( وَ قالُوا أَساطِیرُ الأَوَّلینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَةً وَ أَصِیلاً ).(3)
«گفتند: قرآن افسانه هاى پیشینیان است که آنها را نوشته (و یا براى او نوشته اند) و این داستانها صبح و شام بر او القا مى گردد».
در این آیات دو نوع تهمت به پیامبر زده شده است:
1ـ این کتاب از آن خدا نبوده، و افترایى است که به او بسته شده، و او در تنظیم آن در برخى قسمتها از دیگران کمک گرفته است ( إِنْ هذا إِلاّ إِفْکٌ افْتَریهُ وَ أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ ) .
2ـ این کتاب را از روى کتابهاى پیشینیان نوشته است و مطالب آن صبح و شام بر او القا مى گردد.
این آیات و همچنین آیات مشابه، حاکى است که برخى از مشرکان مکّه تلاش مى نمودند که قرآن را تراوش فکر پیامبر (ص) قلمداد کنند و به دیگران القا کنند که او به کمک گروهى (لابد پریها و کاهنان) دست به تألیف آن زده است و یا آن را مجموعه اى بدانند که از روى عهدین و غیره تنظیم شده است.
در چنین شرایطى قرآن به تکذیب این نسبت پرداخته و به طور اجمال مى فرماید:
( قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّمواتِ وَ الأَرْضِ إِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحیماً ).(4)
«بگو قرآن را آن کسى فرو فرستاده که از نهان آسمانها و زمین آگاه است. او آمرزنده و مهربان مى باشد».
قرآن در سوره عنکبوت به طور تفصیل به ردّ این اندیشه پرداخته وبا لحن قاطع مى گوید:«تو اى پیامبر تا نزول وحى هرگز نه کتابى مى خواندى و نه خطّى مى نوشتى در این صورت چگونه مى توان گفت که این کتاب تراوش فکر تو است، یا آن را از کتابهاى پیشینیان نوشته اى»، چنانکه مى فرماید:
( وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتاب وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ ).(5)
«تو هرگز(از دوران کودکى تا لحظه نزول وحى) نه کتابى را مى خواندى» و نه با دست چیزى را مى نوشتى، (زیرا اهل خواندن و نوشتن نبودى) در این صورت باطل گرایان در کتاب تو به شک مى افتادند ( و آن را محصول تراوش فکر تو و یا نگارش از کتابهاى پیشینیان مى انگاشتند».
اگر پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) مدّتى در دوران کودکى گرد کتاب مى گشت و همچون کودکان نوآموز و دانش آموز، مشق مى کرد، آیا مى توانست پس از نزول قرآن چنین ندایى را در مکه در میان گروهى که از تمام خصوصیات زندگى وى آگاهى داشتند، سردهد؟ و با نداى رسا بگوید: مردم همه شما مى دانید که من پیش از بعثت اصلاً کتابى نخوانده ام و خطّى ننوشته ام، چگونه مى گویید من مضامین آیات قرآن را از کتابهاى دیگران گرفته ام؟ در زبان عربى اگر کسى بگوید: «ما جائَنی مِنْ أَحَد» و لفظ «مِنْ» را که زائد است بکار ببرد منظور تأکید شمول نفى است، یعنى هیچ کس نیامد و فرق میان جمله مزبور و جمله «ما جائَنی أَحَدٌ» این است که در دوّمى مى توان احتمال داد که یکى دو نفر آمده، ولى متکلّم روى مسامحه آمدن آنها را به حساب نیـاورده است. عرب براى نفى این احتمال سر لفظ «احد» لفظ «مِنْ» مى آورد تا نفى، واقعى وحقیقى باشد.
اتّفاقاً آیه یاد شده از این قبیل است، براى رفع هرنوع احتمال لفظ «مِنْ» آورده شده تا نفى به صورت استغراق واقعى باشد، یعنى: « هیچ نوع کتابى را نمى خواندى و نمى نوشتى».
خلاصه یکى از قواعد زبان عربى این است که نکره در قلمرو نفى، موجب عموم وگستردگى است، مانند «ما جائنى أحد» و «ماکنت تتلوا من کتاب» خصوصاً اگر، با «مِنْ» همراه باشد.
قرآن نه تنها در این مورد به ردّ این اندیشه پرداخته، بلکه در آیه دیگر به پیامبر دستور مى دهد که زندگى خود را به رخ مردم بکشد و بگوید: «مردم! من عمرى در میان شما بوده ام و کیفیت زندگى من براى شما روشن است، چگونه به من مى گویید این قرآن را عوض کنم!» چنانکه مى فرماید: ( قُلْ لَوْ شاءَ اللّهُ ما تَلَوتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْریکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ ).(6)
«بگو: اگر خدا مى خواست من آیات را بر شما نمى خواندم و شما را از آن آگاه نمى کردم، من مدّتها پیش از این در میان شما زندگى کرده ام، آیا نمى اندیشید».
یعنى: اگر فکر مى کنید قرآن از تراوشهاى فکر من است و در سایه آشنایى با خواندن و نوشتن و ارتباط با علما و دانشمندان دست به تألیف چنین کتابى زده ام، هم اکنون به درخواست شما باید آن را تبدیل کنم، چه بهتر به زندگى پیشین من بنگرید اگر من داراى چنین قدرتى بودم، باید بسیارى از مطالب این کتاب را در دوران قبل از بعثت، گفته باشم و در محافل و مجالس نمونه هایى از آن تراوش کرده باشد،. در حالى که چهل سال در میان شما زندگى کرده ام و از من چیزى در این رابطه مشاهده نکرده اید; چرا درست نمى اندیشید!؟
در این جا به روشنى ثابت گردید که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) روى یک رشته مصالح اجتماعى قبل از بعثت با مسأله خواندن ونوشتن آشنایى نداشت و او یک فرد امّى بود، و هرگز نه نزد کسى براى آموزش زانو نزده بود، و نه از طریق غیب نیز، با خواندن و نوشتن آشنا گشته بود. زیرا اگر از ناحیه غیب هم با آن دو آشنا بود، هرگز قرآن او را به لفظ «اُمّى» توصیف نمى کرد، زیرا در این صورت (هرچند از ناحیه غیب) در پیامبر تحوّل رخ داده و از کیفیت روز نخست، به کیفیت دیگر متحول شده است. در حالى که قرآن مى گوید: «او «امّى» است، و به همان حالت نخست باقى است».(7)
1 – یونس/2.
2 – فرقان/4.
3 – فرقان/5.
4 – فرقان/6.
5 – عنکبوت/48.
6 – یونس/16.
7 – منشور جاوید، ج7، ص 248 ـ 260.