هوا بارانی است؛ آسمان ابری؛ هوای دلهای ما و آسمان قلبمان.
وقتی خورشید پشت ابر بماند و غم ندیدنش چشمان منتظران را خیسِ بی تاب کند، چه می توان کرد جز دل دادن به یادش و نجوا کردن نامش.
و این ماییم که در این ظلمتکده دنیا، بی تاب مولی، داغ بر داغ می نهیم و غم بر غم.
روزهای شبد اندود عصر آخر، در بی کسی و فراق مرد منتظر، روزهایی است که بوی ماتم می دهد و درد دوری بی امانش می کند.
غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد
افق افق دل من را غبار می گیرد
نه با زیارت یاسین دلم شود آرام
نه با دعای سماتم قرار می گیرد
نوای ندبه صبحم هنوز ورد لب است
که نغمه عشراتم به بار می گیرد
دل صنوبریم زین هوای مه آلود
نه از فراق که از انتظار می گیرد
ما خزان زده باغ بی برگی فقدان مولاییم در روزگار حرمان و اندوه.
ما غریبان دشت بی کسی و مظلومیتم در این آوردگاه ظلم و بی عدالتی.
به که می توان گفت؟ به کجا می توان پناهنده شد؟
کسی جز ولی عصر و جایی جز کوی محبت و عنایت او؟
هوا بارانی است؛ آسمان ابری؛ و من در این روزهای درد و بی دردی چقدر تنهایم…
درست مثل او که تنهاست؛ حتی میان ما؛ حتی با این همه شور و شعار؛ که قشری از حرفهای بی عمل و واگویه های بی ثمر را برایمان به ارمغان آورده است.
هوا بارانی است و… و من دلتنگ مولای مظلومم مهدی(عج) که احساس می کنم هر روز مظلومتر از دیروز، به انتظار فرداست. همان فردای روشنی که صبحش نزدیک است…!
قسم به عصر که خسران قرین انسان است
مگر هر آنکه دانش خود را به کار می گیرد
بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش
در این دیار هزاران هزار می گیرد
به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است
اگر چه شب ز رفیقان دمار می گیرد
جمال یار چو خورشید عالم افروز است
حجاب نفس تو را زان نگار می گیرد
امام مهدی (عج) در بیانی گهربار و سرشار از امید و انتظار می فرماید:
سنت تخلف ناپذير خداوند بر اين است كه حق را به فرجام برساند و باطل را نابود كند ، و او بر آنچه بيان نمودم گواه است.
أبي الله عز و جل للحق إلا إتماما و للباطل إلا زهوقا و هو شاهد علي بما أذكره .
و من با شنیدن کلام معصومانة او، یادم می افتد هیچ راه و هیچ دستاویزی ندارم جز دل بستن به بارگاه یاد او که تنها پناه دل و یگانه امید ماست در این روزگار ناامیدی و بی کسی.
آری؛ این سنت تخلف ناپذیر الهی است که حق را بر جهان سیطره دهد و بطلان ظلم و جور را رقم زند؛ و مولای ما پرچمدار این سنت الهی است و نامش بر تارک آستان قیام آسمانی، می درخشد.
اما تا آن روز باید افق دل را به سوی کوی او گرداند و عقربه ساعت حضور را با صاحب این زمان تنظیم نمود.
بیایید دل به دریای شوق یادش زنیم و در آب زلال خاطره اش، دل و روحمان را شستشو دهیم.
بیایید دردهای مان را با مولایمان نجوا کنیم که ما را گریز و گزیری جز این نیست:
آه مولای من!
امروز که عزم رویش دارم کاش میشد بذر شوم و خود را در خاک پایت پنهان کنم، و تا با آبیترین نقطة هستی بالا روم.
هر وقت که روشنایی دعا را در تیرگی دلم میکارم، بهاران آرام، آرام در برگهایم میخزد و ساقههایم عاشقانه تو را فریاد میزنند.
و غروب هر جمله که عطر تو در کوچه پس کوچههای غبارآلودم میپیچد، کوچههای خاک گرفته دلم از بوی خوشت عطرآگین میشود.
آقای من!
به زلال اشکهایم قسم در کوچههای غمین و غریب روزگار تنها در هوای آیندة روشن انتظار نفس میکشم …
و ظهورت را به انتظار نشستهام…
نام تو تبلور نام همه انبیاست.
ولایت تو میراث رنج همه پیامبران است
ولایت تو مجال تکرار تاریخ گذشته و امروز است
در صدای تو، حزن هزار داوودی است
حزن هزار زینبعلیهالسلام است
حزن هزار حسین علیهالسلام است
در صدای تو
حزن هزار آواز از نخلستانهاست
حزن هزار پنجره بقیع پنهان است.
خوشا به حال زمینی که بر آن گام برمیداری.
خوشا به حال دلی که بر آن حکومت میکنی.
خوشا به حال آسمانی که از آن میباری.
خوشا به حال دریچهای که از آن مینگری.
خوشا به حال پرندهای که عاشق آسمان نگاه توست.
خوشا به حال لحظهای که نماز میخوانی.
·
و هنوز، زمین سر بر خواب گذاشته است.
و هنوز، از رویای بیعدالتی بیدار نشده است.
و هنوز، دست از دسیسه بر نداشته.
و هنوز، در آلودگی دروغ نفس میکشد.
و هنوز، آواره و سرگردان است.
و هنوز، زمین در روزهای بیرمق ناامیدی، غرق است.
و تو خواهی آمد.
از پشت پرچین هزار آینه و یاس
از پشت پرچین هزار روشنی محض
از بلندای وسیع جبلالنور
از بلندای شگرف لحظههای وحی
با زمزمهای از آوازهای مقدس داود
با صدای سبزی از جنس زبور
با نسیم مهربانی از جنس صحف ابراهیم
و با آمدنت، بنیانهای سست فرو میریزند
*پی نوشتها:
بحارالأنوار ، ج 53 ، ص 193
شعر: غزاله جعفری، مریم سقلاطونی، زهیر دهقانی آرانی
خبرگزاری حوزه