سوء استفاده از مهدویت در القاب خلفای عباسی

0

کسانی که امام مهدی را از نسل امام حسن می‌دانند، عموماً معتقدند که پدر ایشان عبدالله نام دارد. اما دلالت روایات مورد استناد این عده با نص پیامبراکرم و امامان معصوم مبنی بر این‌که امام مهدی فرزند امام حسن عسکری است در تعارض است.

 

 

نقش عباسیان در جعل و تحریف روایات مهدوی – بخش اول

سوء استفاده از مهدویت در القاب خلفای عباسی

 

چکیده
از آن‌جا که مهدویت دارای بعد سیاسی است و طبق اِخبار پیامبر اکرم مهدی موعود با برقراری حکومت عدل، بشر را از ظلم و بی‌عدالتی خواهد رهانید، عباسیان با آگاهی از این مسئله و با بهره‌برداری از قرابت نسبی خود با رسول خدا و اهل‌بیت، کوشیدند قیام خویش را انقلاب مهدوی و حکومتشان را حکومت عدل موعود نشان دهند. آنان به همین منظور در روایات مبشّر به ظهور امام مهدی دست بردند و ضمن تحریف آن‌ها در موضوعاتی مانند تبار و نسب مهدی موعود، سفیانی و رایات سود به جعل احادیث پرداختند. دست‌مایه اصلی اخبار مجعول و محرف در این زمینه، افزون بر احادیث صحیح نبوی درباره مهدویت، برخی اخبار صادره درباره پیش‌گویی حوادث آینده بود.

تقارن زمانی قیام عباسیان و استقرار حکومت آنان با دوره تدوین روایات اهل‌سنت، موجب شد این روایات جعلی و محرّف به مصادر روایی عامه راه یابند و احادیث مهدویت تلقی شوند و از همین‌رو در مصادر روایی اهل‌سنت احادیث متعددی وجود دارند که با ارزیابی دلالی آن‌ها مشخص می‌شود بخش قابل توجهی از آن‌ها _ به‌ویژه در بحث علامات ظهور- مقبول و معتبر نیستند. وجود این‌گونه اخبار در منابع روایی آفتی به شمار می‌رود که وجهه روایات صحیح نبوی در بشارت به ظهور مهدی منتظر فاطمی را می‌تواند غبارآلود نشان دهد و سبب تضعیف اعتقاد به این عقیده اصیل اسلامی مبنی بر قطعیت قیام منجی عدل‌گستر در آخرالزمان گردد. بر همین اساس، نقد آن‌ها ضروری است.
مقدمه
توجه به پیوند حوادث تاریخی با مضامین روایات موجود در منابع روایی، ضرورتی است که در مقایسه با نقد سندی روایات، مغفول واقع شده است؛ حال آن که دورۀ تدوین روایات اهل‌سنت، هنگامۀ تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی در سده‌های نخست تاریخ اسلام بوده است و در این تحولات تأثیرات شگرفی در منابع روایی بر جای گذاشته‌اند. عباسیان _ که خود را منتسب به پیامبر اکرم نموده و دولت خود را حکومت موعود نبوی می‌نمایاندند _ در شکل‌گیری برخی از روایات به‌خصوص در زمینۀ منجی موعود نقش بزرگی ایفا کردند و با استفاده از امکانات حکومتی اقدامات گسترده‌ای در جعل و تحریف روایات معمول داشتند. در این تحقیق بر آن شدیم که بر اساس مبانی حقه برگرفته از مکتب اهل‌بیت به ارزیابی نقش عباسیان در جعل و تحریف روایات مهدویت بپردازیم.
بیان مسئله و ضرورت
پیش‌بینی و پیش‌گویی حوادث آینده، همواره اهمیتی سرنوشت‌ساز داشته و از این‌رو، گاه ساحران و طالع‌بینان و گاه اندیشه‌گران مجرب اقوام، هر یک به گونه‌ای، از فرایند رخدادها و آیندۀ پدیده‌های طبیعی و اجتماعی سخن گفته‌اند و پیش‌بینی حادثه‌ها و نقش‌آفرینی شخصیت‌های فراتاریخی در جهان‌بینی دسته‌ای از اقوام به عنصری ملموس بدل شده است. از سوی دیگر، حدیث در بنای علوم اسلامی نقش اساسی بر عهده دارد و بعد از قرآن کریم، دومین منبع شئون اعتقادی و احکام اسلامی به شمار می‌رود و در تفسیر قرآن و بسط و توسعه علوم و معارف دینی به آن رجوع می‌شود. یکی از نقاطی که این دو موضوع با هم ارتباط می‌یابند، موضوع مهدویت است؛ زیرا شاخه‌ای از حدیث به مهدویت مربوط است و مهدویت نیز انعکاس دهنده آینده‌نگری در اسلام است.
با توجه به اهمیت مهدویت و نتایج سیاسی و اجتماعی آن و نیز هم‌زمانی ممنوعیت نگارش و نقل حدیث پس از رحلت پیامبراکرم و جعل و تحریف گسترده روایات به‌ویژه در دوره خلافت معاویه (معارف، 1387: 98 به بعد) و هم‌دوره بودن تدوین روایات اهل‌سنت با سقوط دولت اموی و استقرار دولت عباسی (همو: 110) روایات زیادی در حوزه مهدویت جعل و تحریف شدند و در کنار روایات معتبر به منابع روایی اهل‌سنت راه یافتند.
ابن‌حماد _ از مؤلفان متقدم _ و سیوطی _ از مؤلفان متأخر اهل‌سنت _ بسیاری از این‌گونه روایات را با این تلقی که شامل اخبار مهدویت‌اند به ترتیب در کتاب‌های الفتن و العرف الوردی فی اخبار المهدی جای دادند.
اما افزون بر اشکالات متعدد سندی که در بیشتر این روایات به چشم می‌خورد، قرائن دلالی همچون نداشتن مؤید در روایات معصومین ، مطابقت مضمون بخشی از روایات با وقایع ضبط شده تاریخی، اعتنا نکردن علمای بزرگ به‌خصوص دانشمندان امامیه و … گویای آن است که این اخبار اعتبار روایی لازم را ندارند و از این‌رو نمی‌توانند به عنوان روایات معتبر و مقبول مهدویت تلقی شوند؛ چنان‌که قرائن دیگری نشان‌دهنده آن است که عباسیان در جعل و تحریف این دسته از روایات مؤثر بوده‌اند. از این‌رو در این نوشتار بر آنیم در جهت روشن‌سازی نقش عباسیان در جعل و تحریف این روایات به ارزیابی نمونه‌هایی از آن‌ها بپردازیم.
روش تحقیق
روش کار در این تحقیق، کتابخانه‌ای است. همچنین این تحقیق در مرحله اول مبتنی بر اطلاعات و داده‌های روایی از منابع اهل‌سنت و شیعه و در مرحله دوم، داده‌های تاریخی موجود در منابع معتبر و دست اول تاریخ اسلام است. این داده‌ها بر اساس نقد دلالی و در برخی موارد با توجه به وضعیت سندی روایات مورد تحلیل و کاوش و نتیجه‌گیری قرار گرفته‌اند.
مفاهیم
1. مهدویت

مهدویت مصدر جعلی از مهدی و از نظر لغوی به معنای مهدی بودن است (دهخدا، 1372: ذیل واژه مهدویت). مهدویت در مفهوم، مداخله خداوند در تاریخ بشر _ از طریق تعیین مهدی (شخص هدایت شده) برای رهایی مردم از ظلم و ستم در آخرالزمان _ و ویژگی مهم بحث نجات و رستگاری در اسلام است. امیدها و انتظارات مربوط به مهدویت، همواره بخشی از اعتقاد اولیۀ مسلمانان به حضرت محمّد به عنوان پیامبر آخرالزمان به شمار رفته است (ساشادینا، 1384: 167).
2. عباسیان
علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب جدّ خلفای عباسی و از بزرگان تابعین، چون از نایل شدن فرزندان و نوادگان خود به خلافت در نزد ولید خلیفه اموی سخن گفت، مضروب و زندانی شد و در زمان هشام از دنیا رفت (زرکلی، 1980: ج4، 302 – 303). محمد _ فرزند وی، معروف به ابوالعباس _ پدر دو خلیفه اول عباسی بود (صفدی، 1420: ج4، 77). عباسیان _ که از آنان به بنی‌عباس نیز تعبیر می‌شود _ عنوان سلسله‌ای است مشتمل بر حاکمانی از نسل علی بن عبدالله بن عباس که حکومت آن‌ها با تمهیدات گسترده ابومسلم خراسانی و در پوشش عنوان خلافت اسلامی در سال 132ق با بیعت رسمی با فرزند کوچک‌تر علی بن عبدالله بن عباس معروف به سفاح _ که عبدالله نام داشت _ به عنوان اولین خلیفه عباسی آغاز شد (ذهبی، 1407: ج8، 336) و پس از حدود 524 سال حکومت، با مرگ مستعصم _ آخرین خلیفه عباسی _ منقرض شد (نک: طقوش، 1380: 39).
3. حدیث جعلی
حدیث جعلی، موضوع سخنی دروغ و ساختگی است که از سوی جاعل وضع و ساخته شده و بدترین نوع حدیث ضعیف است (میرداماد، 1422: 277).
4. حدیث محرّف
اگر تغییرات عمدی حاصل در متن روایت اعم از افزایش، کاهش یا تبدیل حرفی به حرف دیگر که در اثر آن مدلول و معنای مدنظر معصوم تغییر یابد، روایت را محرَّف می‌نامند (همو: 205).
جعل و تحریف حدیث از سوی عباسیان در حوزه مهدویت
1. جعل تبار عباسی برای امام مهدی

پیامبر اکرم با آگاهی غیبی از نیل نوادگان عموی خود عباس به حکومت در آینده، بر مشروعیت آنان خط بطلان کشید و ضمن استعمال لفظ «ویل» درباره آنان (نک: نعمانی، 1397: 248) ناصواب بودن اقدامات و فعالیت‌های آنان در آینده را گوشزد کرد. با این همه، عباسیان قیام خود را با شعار «الرضا من آل محمد» آغاز کردند و آن را استمرار بخشیدند و در نهایت پس از برپایی رسمی خلافت خود ادعا کردند که از اهل‌بیت هستند. آنان حتی ابومسلم را نیز به عنوان یکی از اهل‌بیت به خراسان فرستادند و در پی اعزام وی از سوی ابراهیم بن محمد ‌بن علی بن عبدالله بن عباس به خراسان، او را به صراحت «رجل من اهل البیت» خواندند (دمشقی، بی‌تا: 10: 28).
عباسیان برای مشروعیت‌بخشی به خلافت خود و جلب نظر توده‌های مردم مسلمان دست به جعل و تحریف روایات زدند و بر خلاف روایات صحیحی که نسب مهدی موعود را به پیامبر اکرم و امام علی می‌رسانند (برای نمونه نک: صدوق، 1395: ج1، 286)، روایاتی برساختند و امام مهدی را منحصراً از سلاله عباس عموی پیامبر اکرم معرفی کردند.
نمونه این گونه روایات، حدیثی است که از قول کعب نقل شده و ابن‌حماد آن را در الفتن آورده است. این حدیث در العرف الوردی نیز از سوی سیوطی از همان مصدر نقل شده است:
حدثنا الولید عن شیخ عن یزید بن الولید الخزاعی عن کعب قال: المهدی من ولد العباس. (مروزی، 1412: ج1، 373؛ سیوطی، 1387: 91، ح188)
این روایت از نظر سندی مقطوع است و کعب متهم به وارد کردن اسرائیلیات در روایات است و خود به طور ضمنی به این نکته اقرار کرده است (نک: سیوطی، 1387: 87، ح174). وجود ولید بن مسلم که تضعیف شده (عسقلانی، 1415: ج2، 289؛ ذهبی، بی‌تا: ج1، 303) و نیز فردی مجهول تحت عنوان «عن شیخ» در سند روایت (مروزی، 1412: ج1، 373) موجب بی‌اعتباری آن است (عمیدی، بی‌تا: 28). در الفتن روایتی با سند مشابه نقل شده که منصور، مهدی و سفاح را از نسل عباس معرفی کرده است:
حدثنا الولید عن شیخ عن یزید بن الولید الخزاعی عن کعب قال: المنصور والمهدی والسفاح من ولد العباس. (مروزی، 1412: ج1، 400)
روایت دیگری نیز وجود دارد که به عثمان منسوب است و در آن از قول پیامبر اکرم، امام مهدی از نسل عباس معرفی شده است:
عن عثمان بن عفان: سمعت النبی یقول: المهدی من ولد العباس عمّی. (سیوطی، 1387: 113، ح252)
سیوطی به نقل از دارقطنی آن را حدیثی غریب خوانده که فقط محمد ‌بن ولید _ مولی بنی‌هاشم _ آن را نقل کرده است (نک: همو: 113). سخن دارقطنی، از سوی ابن‌حجر نیز نقل شده است (نک: هیتمی، بی‌تا: 21). منظور از بنی‌هاشم نیز در این سخن بنی‌عباس است (عمیدی، بی‌تا: 30) که همین موضوع نیز قرینه‌ای بر مدعای ماست. سیوطی در جایی دیگر درباره محمد ‌بن ولید می‌گوید: «وکان یضع الحدیث» (سیوطی، 1371: ج1، 239)؛ چنان‌که وی متهم به سرقت و تقلب در اسانید و متون روایات است (جرجانی، 1409: ج6: 285).
با این همه، روایاتی که به صراحت امام مهدی را از نسل عباس می‌دانند مردودند؛ زیرا در تعارض با روایات قطعی و متواتری هستند که امام مهدی را از نسل پیامبراکرم امام‌علی و حضرت فاطمه زهرا می‌دانند. علمای اهل‌سنت نیز به چنین مفهومی تصریح کرده‌اند (از جمله نک: هیتمی، بی‌تا: 22). در العرف‌الوردی، پنجاه حدیث صراحتاً یا تلویحاً، تبار امام مهدی را نبوی دانسته‌اند؛ افزون بر آن‌که در مجموع، درباره تبار فاطمی امام مهدی ، 182 روایت از مصادر اهل‌سنت و شیعه نقل شده است (صافی گلپایگانی، بی‌تا: 191 به بعد).
تحریف در سند برخی روایات صحیح نیز از اعمال جاعلانه بنی‌عباس قلمداد می‌شود؛ احادیثی که با الفاظی چون «منّا»، «منّا اهل البیت»، «منّی»، «من عترتی» و امثال آن، امام مهدی را از اهل‌بیت ذکر می‌کنند، همگی از پیامبراکرم یا امام‌علی نقل شده‌اند و راوی به نام این بزرگواران در سند تصریح کرده است. جالب آن‌که هیچ‌یک از این روایات از طریق ابن‌عباس نقل نشده‌اند. اما در این میان چند روایت وجود دارند که در عین اشتمال بر این الفاظ، فاقد اتصال به معصومند و همه موقوفاً به ابن‌عباس ختم می‌شوند.
یکی از این روایات حدیثی به این قرار است:
حدثنا ابن عیینه عن عمرو عن أبی معبد عن ابن عباس قال: المهدی شابّ منّا أهل البیت. قال: قلت: عجز عنها شیوخکم ویرجوها شبابکم، قال: یفعل الله ما یشاء. (مروزی، 1412: ج1، 369؛ سیوطی، 1387: 77، ح144)
در روایت دیگر نیز چنین آمده است:
حدثنا الولید وغیره عن عبد الملک بن أبی غنیه عن المنهال بن عمرو عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: المهدی منّا یدفعها إلی عیسی بن مریم. (مروزی، 1412: ج1، 370؛ سیوطی، 1387: 77، ح145)
بر اساس تتبّع ما در مصادر روایی شیعی و اهل‌سنت، روایت دیگری که امام مهدی را این‌گونه به اهل‌بیت منتسب کند و متصل به معصوم نباشد، وجود ندارد. به این معنا که هرگاه کسی چنین مضمونی را بیان کرده، به دلیل حساسیت موضوع، گوینده حدیث را نیز صراحتاً معرفی کرده است که یقیناً یکی از آبای طاهرین آن حضرت هستند. اما حتی در سند یکی از روایات منقول از ابن‌عباس، نامی از آن بزرگواران موجود نیست.
ارزیابی این قرائن، در کنار تحلیل حوادث تاریخی مراحل شکل‌گیری عباسیان، موجب تردید در صحت این روایات است؛ چنان‌که گمان می‌رود همه آن‌ها، با هدف انتساب امام مهدی به عباس بن عبدالمطلب، از سوی بنی‌عباس ساخته شده‌اند؛ زیرا اگر روایت به نقل از پیامبراکرم بود، چون لفظ «منا اهل البیت» در آن‌ها آمده، باید به نقل از پیامبراکرم تصریح می‌شد. اما این‌گونه نشده و به احتمال زیاد همان‌گونه که مخالفان اهل‌بیت دایره توقیفی مصادیق اهل‌بیت را علاوه بر زنان پیامبراکرم به آل‌عقیل و آل‌جعفر و آل‌عباس و… توسعه داده‌اند (سیوطی، 1404: ج5: 199)، در این زمینه نیز هدف آن بوده که امام مهدی را از نسل عباس معرفی کنند.
موضوع دفع امر به حضرت عیسی بن مریم در موضع رسمی بنی‌عباس، در هنگام اعلان برپایی حکومتشان مطرح شده است. داود _ عموی سفاح _ در روز گرفتن بیعت برای وی از مردم کوفه، سخنرانی کرد و گفت: «بدانید که بعد از پیامبر هیچ‌کس بر منبر شما بالا نرفته که خلیفۀ بر حق باشد، مگر امیرمؤمنان علی و امیرمؤمنان عبدالله بن محمد [سفاح]» و در آن هنگام با دست خود به سفاح اشاره کرد و ادامه داد: «بدانید که این کار در دست ما خواهد بود، تا آن‌که آن را به حضرت عیسی‌بن‌مریم بسپاریم» (ابن‌اثیر، 1371: ج15، 45).
روایت دفع امر به حضرت عیسی یا مضمون مشابه آن، در مصادر روایی شیعی سابقه ندارد. این روایت با متن مشابه در الفتن نیز آمده که روایت نقل شده از سوی سیوطی را با تردید بیشتر مواجه می‌سازد، در روایت الفتن، ابن‌عباس گفته است:
… به خدا سوگند که بعد از آن، سفاح، منصور و مهدی از ما خواهند بود که او (مهدی) امر را به عیسی خواهد سپرد. (مروزی، 1412: 1: 400)
شاید گمان رود که این روایات از پیامبراکرم صادر شده و بنی‌عباس از آن‌ها در جهت منافع خود سوء استفاده کرده و خود را به آن‌ها تطبیق داده‌اند؛ اما نه‌تنها نقل آن‌ها بدون ذکر نقل از پیامبراکرم از سوی ابن‌عباس، آن هم با لفظ «منّا اهل البیت» این گمان را تضعیف می‌کند، قرینه دیگری نیز بر ردّ این احتمال وجود دارد. این قرینه شامل روایات دیگری است که بر اساس آن‌ها ذریه ابن‌عباس _ که به مدد سیاه‌پوشان خراسانی حکومت را به دست می‌آورند _ امر را در نهایت به حضرت عیسی‌بن‌مریم می‌سپارند! یکی از این روایات موضوعه، از سوی منصور خلیفه عباسی، از طریق آبای وی، به نقل از پیامبراکرم نقل شده است که پیامبر اکرم به عباس فرمود: «هنگامی که فرزندان تو در سواد ساکن شدند و سیاه پوشیدند و شعیانشان اهل خراسان بودند، امر (حکومت) همواره در آن‌ها خواهد بود تا آن را به عیسی بسپارند.» این روایت در تاریخ الخلفاء نیز آمده و در کتاب الموضوعات هم جزو روایات جعلی ذکر شده است (نک: ابن‌جوزی، 1386: ج2، 35؛ سیوطی، 1371: ج1، 19).
بنا بر این می‌توان دریافت که این اقدامات، در صدد فراهم کردن زمینه‌ای بود که عباسیان برای مشروعیت بخشیدن به خلافت خود به آن‌ها دست زدند و از این‌رو برای دست‌یابی به هدف خود، روایات زیادی جعل کردند. سیوطی روایاتی از این دست را در مجموعه احادیث جعلی معرفی کرده است (نک: سیوطی، 1371: ج1، 19)؛ مانند روایتی که پیامبر اکرم برای نصرت عباس و فرزندانش دعا کرده است (همو). ابن‌جوزی هم برخی روایات جعلی در فضیلت عباسیان را نقل کرده و به ساختگی بودن آن‌ها تأکید کرده است (نک: ابن‌جوزی، 1386: ج2، 33).
2. بهره‌برداری از روایات موضوع و محرف بنی‌حسن
کسانی که امام مهدی را از نسل امام حسن می‌دانند، عموماً معتقدند که پدر ایشان عبدالله نام دارد. اما دلالت روایات مورد استناد این عده با نص پیامبراکرم و امامان معصوم مبنی بر این‌که امام مهدی فرزند امام حسن عسکری است در تعارض است. در مصادر روایی متقدم شیعی نیز روایتی وجود ندارد که بیان کند نام پدر امام مهدی عبدالله است. سیوطی در العرف الوردی چند روایت از پیامبر اکرم نقل کرده که نام پدر مهدی موعود را عبدالله ذکر کرده‌اند (سیوطی، 1387: 55، ح82، 110، ح247 و 102، ح225).
روایاتی نیز وجود دارند که با عبارت «اسم أبیه اسم أبی» از قول پیامبراکرم پدر موعود را با پدر پیامبر اکرم هم‌نام معرفی می‌کنند؛ به این معنا که نام پدر موعود، عبدالله است. نمونه‌ای از این‌گونه روایات چنین است:
عن عبدالله بن مسعود عن النبی قال: لو لم یبق من الدّنیا إلّا یوم لطوّل الله ذلک الیوم حتّی یبعث فیه رجل من أهل بیتی یواطیء اسمه اسمی واسم أبیه اسم أبی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً و جوراً. (سیوطی، 1387: 21، ح9؛ برای آگاهی از روایات مشابه نک: همو: 23، ح11، 31، ح25، 46، ح60 و 75، ح136)
ظاهر این روایات در تعارض با احادیثی است که امام مهدی را فرزند امام حسن عسکری می‌دانند. اما اغلب اهل‌سنت نه‌تنها آن‌ها را می‌پذیرند، بلکه دلیلی بر رد قول امامیه می‌دانند (برای نمونه نک: مناوی، 1356: ج5، 332). پذیرش دلالت ظاهری این روایات به دلیل تعارض با روایات متواتر که نام پدر امام مهدی را حسن می‌دانند (صافی گلپایگانی، بی‌تا: فصل 2 و 3) و اشکالات دلالی و سندی دیگر (همو: 232؛ اربلی، 1381: ج2، 477) مردود است.
برخی این‌گونه روایات را تأویل می‌کنند (صافی گلپایگانی، بی‌تا: 235)؛ چنان‌که عده‌ای به وقوع تصحیف در آن‌ها معتقدند (همو: 233 و 235؛ مجلسی، 1404: ج51: 86 و 104) و نهایتاً قول به وقوع تحریف (نک: مجلسی، 1404: ج51، 86؛ اسماعیلی، 1378: 255) دیدگاه دیگری است که به صحت نزدیک‌تر به نظر می‌رسد.
افزودن این عبارت در روایات با توجه به سبق زمانی و قرائن تاریخی از سوی بنی‌حسن محتمل‌تر است. با این همه، بعید نیست که در ترویج و انتشار روایات حاوی این جمله اهل سیاست نیز نقش داشته باشند؛ به طوری که در ابتدای خلافت بنی‌عباس و قیام آن‌ها بر ضد امویان، جاعلان حدیث به دستور ایشان یا برای نزدیک شدن به عباسیان روایاتی در جهت تأیید روش‌ها، اندیشه‌ها و سیاست‌های آن‌ها و نشان دادن کارهای باطل بنی‌امیه وضع کردند و از این راه جایگاه ایشان را در میان مردم تقویت نمودند (صافی گلپایگانی، بی‌تا: 232 و 233).
احتمال دیگر نیز آن است که عباسیان از روایات محرّف پیشین به نفع خود بهره‌برداری کرده باشند؛ یعنی مشخصاً درباره روایاتی که حاوی عبارت «و اسم ابیه اسم ابی» هستند؛ اگرچه خود دست به تحریف نزده‌اند، از روایاتی استفاده کرده‌اند که پیش‌تر از سوی هواداران محمد ‌بن عبدالله تحریف شده بود؛ چنان‌که منصور دوانیقی نیز به کمک این‌گونه روایات محرف، پسر خود محمد را مهدی خواند (اصفهانی، 1362: ج1، 360-361).
3. سوء استفاده از مهدویت در القاب خلفای عباسی
الف) سوء استفاده از نام مهدی

نام مهدی در روایات متواتر برای قائم‌آل‌محمد ذکر شده است؛ چنان‌که در العرف الوردی 178 حدیث حاوی این نام است. بیعت با سفاح _ اولین خلیفه عباسی _ اساساً با ادعای مهدی بودن او صورت گرفت (نک: مسعودی، 1365: 319). در قطعه شعری متعلق به اوایل دوره عباسی، سفاح، مهدی هاشم و دیگران مطرح شده و آمده است:

انت مهدی هاشم وسواها
کم اُناس رجوک بعد أیاس

(یعقوبی، 1362: ج2، 343)
منصور دوانیقی هم نام فرزند خود را مهدی گذاشت (نک: اصفهانی، 1362: ج1، 360 و 361)، به‌خصوص آن‌که احتمال می‌داد روزی به مقام خلافت برسد؛ زیرا از پیامبراکرم و ائمه خبر آن را شنیده بود (نک: همو: 303 به بعد). مهدی عباسی نیز کارهایی را انجام می‌داد که او را مهدی موعود معرفی کند (یعقوبی، 1362: ج2، 395).
ب) جعل یا تطبیق نام‌های سفاح و منصور
ابوالعباس اولین خلیفه عباسی در آیین اعلان رسمی حکومت عباسیان، خویشتن را سفاح نامید (نک: معتزلی، 1404: ج7، 153). در عین حال مؤلف الامامه و السیاسه معتقد است سفاح، لقب اولین خلیفه عباسی نبوده، بلکه لقب عموی وی عبدالله بن علی است که در شام کشتار عظیمی از امویان به راه انداخت (دینوری، 1387: ج2، 121).
لقب سفاح در چهار روایت، در سه منبع متقدم شیعی ذکر شده است. در روایتی از امام علی به سفاح تعبیر شده است (عیاشی، 1380: ج2، 326؛ مفید، 1413: 257). حدیث دیگری از امام باقر سفاح را بعد از امام مهدی عنوان کرده (طوسی، 1411: 479)، در حدیثی از امام علی سفاح یکی از ملوک بنی‌شیبصان عنوان شده (خزاز قمی، 1401: 226) که با توجه به نام بردن از زوراء و انطباق برخی ویژگی‌های دیگر، احتمالاً کنایه از خلفای بنی‌عباس است. روایت دیگری از امام باقر نقل شده است که «قائم، سفاح و منصور از ما هستند» (عیاشی، 1380: ج2، 291). ذکر این روایات از ائمه معاصر بنی‌امیه به دلیل اشکالات دلالی و سندی و قلّت طرق آن‌ها موجب افزایش تردید در پذیرششان است و بر اساس آن‌ها هرگز نمی‌توان پذیرفت که موضوع سفاح از مفاهیم دینی تثبیت شده در مکتب اهل‌بیت به شمار آید و محتمل است که ساخته عباسیان باشد.
چند روایت نیز با مضمون مشابه روایت یادشده از امام باقر وجود دارند که از گرفتن انتقام خون امام حسین به دست قائم خبر داده و دالّ بر آنند که منظور از منصور در
آیه شریفه 33 سوره اسراء، امام مهدی است (نک: همو: 290؛ کوفی، 1410: 240). تعداد این روایات نیز اندک است و برخی از آن‌ها از طریق جابر نقل شده‌اند که موجب ضعف آن‌هاست؛ زیرا علمای رجالی شیعه با وجود ثقه دانستن جابر عموماً راویان از وی را ضعیف دانسته‌اند (نک: حلی، 1383: 35). ضمن آن‌که با روایت دیگری که منصور را غیر از قائم دانسته مطابقت ندارد.
با آن‌که مفهوم مورد نظر امام درباره این نام با آن‌چه در میان عرب به نام منصور متداول بوده، از جهت پیروزمندی هماهنگی دارد، اما به نظر می‌رسد خاستگاه این نام در روایات آخرالزمان، فرهنگ و تاریخ عرب به‌ویژه مردم یمن است. لقب منصور اهمیت بسیار و ریشه‌های تاریخی عمیقی دارد که به عصر جاهلی و صدر اسلام بازمی‌گردد؛ زیرا این لقب از گذشته‌های دور در جنوب جزیرهالعرب معروف بوده و ذکر آن در روایات و اخبار ملاحم به میان آمده است؛ یعنی او نجات‌بخش اسطوره‌ای است که مردم منتظر او هستند. آن‌گاه این نجات‌بخش با نام‌هایی مانند منصور یمن، منصور حمیر و قحطانی منتظَر ظهور می‌کند. یکی از مهم‌ترین نتایج گزینش لقب منصور از سوی ابوجعفر دومین خلیفه عباسی نیز این بود که با احساسات عموم مردم، به‌ویژه قبایل یمنی مطابقت می‌کرد و همین زمینه‌ساز آن بود که مردم او را منصور حقیقی بپندارند (فاروق، 1383: 157 به بعد، با اندکی تلخیص).
از سوی دیگر، احتمال می‌رود روایاتی که حاوی نام‌های سفاح و منصور در ارتباط با امام مهدی هستند، از سوی عباسیان جعل یا دست‌کم متأثر از فضای ایجادشده از سوی آنان بیان شده باشند؛ مانند این روایت:
عن عبدالله بن عمرو قال: بعد الجبابره الجابر ثم المهدی ثم المنصور ثم السلم ثم أمیر العصب. (سیوطی، 1387: 95، ح203)
فاروق نوشته است:
شاید این احادیث در زمان سومین خلیفه عباسی (مهدی) یا اندکی بعد از او ظهور یافته‌اند؛ چنان‌که بعد از هشتمین خلیفه، در القاب خلفای عباسی لفظ جلاله الله می‌آمد، مانند المعتصم بالله، المتوکل علی الله، المستعین بالله و… . این لقب‌ها مفهوم مهدوی نداشتند؛ زیرا دولت عباسی دیگر استقرار یافته و دوران جوانی آن سپری شده بود. (فاروق، 1383: 157 به بعد)
بنا بر این به نظر می‌رسد هدف از جعل روایات حاوی این القاب مشروعیت‌بخشی به حکومت عباسی و تثبیت عقیده منجی‌گری خلفای نخستین عباسی بوده است.
در برخی منابع اهل‌سنت مانند تاریخ الخلفاء نیز روایاتی به پیامبر اکرم نسبت داده شده‌اند که حاوی برخی از این نام‌ها بوده و آثار جعل در آن‌ها هویداست. به عنوان مثال در یک روایت پیامبراکرم عباس را «ابوالخلفاء» خوانده و سفاح و مهدی را از نسل او دانسته که عیسی در پی یکی از آن‌ها نماز خواهد خواند (سیوطی، 1371: ج1، 19). روایت دیگری نیز از آن حضرت نقل شده که در العرف‌الوردی درباره امام مهدی (همو، 1387: 44، ح55) و در تاریخ الخلفاء برای سفاح آمده است (همو، 1371: ج1، 226). همچنین روایتی که بر اساس آن سفاح، منصور و مهدی به آن حضرت منسوب شده‌اند (همو: 229). در حدیث دیگری نیز قائم و مهدی دو شخص مستقل و مجزا مطرح شده‌اند؛ مهدی برپا کننده عدل است و در آن از منصور و سفاح نیز نام برده شده است (همو).
با توجه به قابلیت انطباق این روایات موضوع، بر خلفای عباسی احتمال دارد پس از اشتهار آنان به این نام‌ها وضع شده باشند. سیوطی نیز در تاریخ الخلفاء، روایات ذکر شده را در میان گزارشات تاریخی دوره عباسی و در ارتباط با آنان ذکر کرده است.
4. تطبیق سفیانی بر امویان هم‌دوره عباسی
مصادر روایی اهل‌سنت، موضوع سفیانی را بیشتر به صورت داستانی پیوسته طرح کرده و به تفصیل درباره جنگ‌های او با مردم مناطق گوناگون سخن گفته‌اند، چنان‌که اگر روایات به صورت مستقل گزارش شود، کسی به ارتباط آن‌ها با سفیانی پی نخواهد برد؛ به‌خصوص که در بسیاری از آن‌ها نام سفیانی وجود ندارد (صادقی، 1389: 162).
برخی از اخبار سفیانی قابل تطبیق بر حوادث تاریخی است و بعضاً مطالب نادرستی در آن‌ها به چشم می‌خورد (همو: 178). به عنوان مثال خروج او در تعدادی از روایات هم‌زمان با دوران بنی‌عباس ذکر شده است (مفید، 1413: ج2، 368، 371 و 372). همچنین اسامی اشخاص، مانند مروان (مروزی، 1412: ج1، 287)، عنبسه (صدوق، 1395: ج2، 651)، یزید (مروزی، 1412: ج1، 279) و نام مکان‌ها مانند حمص (همو)، قنسرین (صدوق، 1395: ج2، 651)، دمشق (سیوطی، 1387: 49، ح68) و نام قبایل و طوایف همچون کلب (همو: 25، ح15)، قیس (همو: 49، ح68)، بنی‌عباس (همو: 64، ح110) و… دقیقاً با وضعیت موجود در رخدادهای تاریخی قرن‌های اول و دوم، هم‌خوانی و مطابقت دارند. نام و نسب و ویژگی‌های سفیانی در روایات، تناقضات فراوان دارد (برای آگاهی از تناقضات درباره نام وی نک: مروزی، 1412: ج1، 279 و 281؛ صدوق، 1395: ج2، 651؛ درباره محل خروج وی نک: متقی هندی، 1989: ج11، 405؛ مروزی، 1412: ج1، 278؛ درباره رفتار سفیانی نک: طوسی، 1414: 661؛ همو، 1411: ج52، 272؛ درباره دوران حکومت سفیانی نک: نعمانی، 1397: 304؛ مروزی، 1412: ج1، 278؛ صدوق، 1395: 651؛ درباره دین و مذهب وی نک: نعمانی، 1397: 306؛ طوسی، 1411: 463).
حجم وسیعی از روایات اهل‌سنت درباره سفیانی، موقوف و مقطوع است (به عنوان نمونه نک: مروزی، 1412: 282 به بعد؛ سیوطی، 1387: 58 به بعد) و نقل‌های معصومین غالباً به ائمه‌ای منسوب است که تا اوایل دوره بنی‌عباس می‌زیسته‌اند؛ به طوری که از امام کاظم و ائمه بعدی در این‌باره یکی دو حدیث، بیشتر نقل نشده است (به عنوان نمونه نک: طوسی، 1411: 434 به بعد؛ نعمانی، 1397: 247 به بعد).
درباره سفیانی چند دیدگاه وجود دارد. بر اساس یک دیدگاه خروج سفیانی از محتومات است و همه روایاتی که در این زمینه وجود دارند، معتبر و مقبولند. همان‌گونه که عمر ‌بن حنظله از امام‌صادق روایت کرد که فرمود:
پنج علامت ظهور برای قائم وجود دارد، شامل سفیانی، یمانی، صیحه آسمانی، قتل نفس زکیه و خسف در بیداء. (نعمانی، 1397: 252)
بر اساس این دیدگاه، روایاتی که به تفصیل درباره نبردهای سفیانی سخن گفته‌اند نیز مقبول بوده و مربوط به آخرالزمان هستند (کورانی، 1383: 101 و 102). گروهی نیز به جای انتظار برای خروج یک سفیانی در آخرالزمان و در آستانه ظهور، به خروج چندین سفیانی اعتقاد یافته‌اند (اسماعیلی، 1378: 276؛ مجلسی، 1404: ج52، 250). بنا‌براین، می‌توان گروهی از روایات را ناظر به خروج سفیانی اول دانست و گروهی دیگر را به سفیانی آخرالزمان ارتباط داد. مجلسی نیز در صورت وقوع تصحیف در روایتی از امام‌باقر، احتمال برداشتِ تعددِ سفیانی را از آن بعید ندانسته است (نک: مجلسی، 1404: ج52: 250). طرح دیدگاه وقوع بداء در روایات سفیانی نیز یکی از احتمالاتی است که منجر به پذیرش روایات این بخش شده است (اسماعیلی، 1378: 311). برخی هم بر آنند که روایات سفیانی همه جعلی‌اند (اصفهانی، بی‌تا: ج17: 342).
اما در این میان، دیدگاهی که قابل قبول به نظر می‌رسد دیدگاهی است برگرفته از احادیث صادره از ائمه اطهار درباره خروج سفیانی که به «اجمال» و بدون ارائه داستان‌گونه مطالب، در حتمی بودن خروجش سخن گفته‌اند و مأخذ آن‌ها مصادر روایی شیعی است
و طرق آن‌ها از نظر تعداد، قابل توجه‌ (کلینی، 1365: ج8، 310؛ طوسی، 1411: 436؛ صدوق، 1395: ج2، 650) و اکثراً مقبولند. اما روایاتی که درباره رویارویی «سفیانی» و «امام مهدی» سخن گفته‌اند و در آن‌ها «تفصیل داستانی» به چشم می‌خورد، ضعیف و مردودند و احتمالاً با الگوگیری از روایات پیش‌گویی از سوی گروه‌های مختلف از جمله عباسیان جعل یا تحریف شده‌اند.
احتمال می‌رود بخشی از روایات به‌خصوص آن‌چه در مصادر روایی اهل‌سنت رواج دارد، مربوط به یکی از امویان از نسل ابوسفیان _ طبق پیش‌گویی ائمه _ باشد که عباسیان خواسته‌اند، ظهور او را نشانه حکومت خود معرفی کنند. چند نمونه از این روایات ارائه می‌شود:
عن ارطأه قال: یدخل السفیانی الکوفه فیستلها ثلاثه أیام ویقتل من أهلها ستین ألفا ثم یمکث فیها ثمان عشره لیله یقسم أموالها ودخول الکوفه بعدما یقاتل الترک والروم بقدفنسیا [بقرقیسیا] ثم یبعث علیهم خلفهم فتن فترجع طائفه منهم إلی خراسان فیقتل السفیانی ویهدم الحصون حتی یدخل الکوفه ویطلب أهل خراسان ویظهر بخراسان قوم تذعن إلی المهدی ثم یبعث السفیانی إلی المدینه فیأخذ قوما من آل محمد حتی یؤدیهم الکوفه ثم یخرج المهدی ومنصور هاربین ویبعث السفیانی فی طلبهما فإذا بلغ المهدی و منصور الکوفه نزل جیش السفیانی الیهما فیخسف بهم ثم یخرج المهدی حتی یمر بالمدینه فیستنقذ من کان فیها من بنی‌هاشم وتقبل الرایات السود حتی تنزل علی الماء فیبلغ من بالکوفه من أصحاب السفیانی نزولهم فیهربون ثم ینزل الکوفه حتی یستنقذ من فیها من بنی‌هاشم ثم یخرج قوم من سواد الکوفه یقال لهم العصب لیس معهم سلاح إلا قلیل وفیهم بعض أهل البصره قد ترکوا أصحاب السفیانی فیستنفذون ما فی أیدیهم من سبی الکوفه وتبعث الرایات السود بالبیعه إلی المهدی. (سیوطی، 1387: 58، ح91)
آن‌چه در متن روایت آمده، با حوادث تاریخی قرن دوم _ که در جریان آن بنی‌امیه با قیام عباسیان سرنگون شدند _ تا حدود زیادی مطابقت دارد. یعقوبی نوشته است:
محمد ‌بن قسری، کوفه را برای بنی‌هاشم گرفته و دعوت آن‌ها را علنی کرد و بنی‌امیه و هوادارانشان را از کوفه پراکنده ساخت و سیاه را آشکار کرد. (یعقوبی، 1362: ج2، 322)
این موضوع احتمال جعل این خبر را از سوی عباسیان تقویت می‌کند. قرار گرفتن دو نام مهدی و منصور در کنار هم و گریختن آن‌ها و رسیدنشان به کوفه نیز از مواردی است که به رد روایت کمک می‌کند. طبق نصوص معتبر، امام مهدی از مکه و از کنار خانه خدا ظهور می‌کند و پیش از آن، کسی از آن حضرت اطلاعی ندارد (نک: مفید، 1413: ج2، 379). ضمن آن‌که وجود شخص دیگری تحت عنوان منصور، همراه امام مهدی مردود است. علاوه بر آن‌که منبع این روایت، نه مصادر روایی متقدم اهل‌سنت و شیعه که الفتن است و قابل اعتماد نیست. همچنین اشکال عدم اتصال به معصوم نیز آن را فاقد اعتبار ساخته است.
حدیث زیر هم با حوادث تاریخی مطابقت زیادی دارد و می‌تواند ساخته عباسیان باشد:
عن علی بن ابی طالب قال: إذا خرجت خیل السفیانی إلی الکوفه بعث فی طلب أهل خراسان ویخرج أهل خراسان فی طلب المهدی فیلتقی هو والهاشمـی برایات سود علی مقدمته شعیب بن صالح فیلتقی هو و السفیانی بباب اصطخر فتکون بینهم ملحمه عظیمه فتظهر الرایات السود وتهرب خیل السفیانی فعند ذلک یتمنی الناس المهدی و یطلبونه. (سیوطی، 1387: 64، ح111)
در این صورت منظور از سفیانی، مروان آخرین خلیفه اموی است و عباسیان نیز چنان‌‌که سفاح اولین خلیفه بنی‌عباس را مهدی معرفی کرده‌اند (مسعودی، 1365: 319)، برای تثبیت این مفهوم، از خلیفه اموی نیز به سفیانی تعبیر کرده‌اند. قرینه تاریخی دیگر آن‌که سفاح قبل از اعلام رسمی خلافت، مدتی از ترس حکومت اموی در کوفه پنهان بود و جز گروهی اندک، دیگران _ حتی سپاهیان _ از او اطلاع نداشتند (یعقوبی، 1371: ج2، 323). منظور از قوای خراسان هم _ که با پرچم‌های سیاه به سمت عراق آمدند _ نیروهای ابومسلم‌اند؛ چنان‌که مراد از بنی‌هاشم و هاشمی در بسیاری از روایات، همان بنی‌عباس است (صادقی، 1389: 226). نیروهای خراسانی در مناطق زیادی با امویان و طرف‌دارانشان درگیر شدند که بعید نیست آن‌چه در روایت آمده از این قبیل رویارویی‌ها باشد.
به هر حال احتمالاً متن روایت پیش‌گویی معصوم درباره حوادث قرن دوم بوده که از سوی عباسیان تحریف و وانمود شده که در تمهید ظهور امام مهدی قیام می‌کنند و سفاح نیز ‌مهدی موعود است. این‌گونه اخبار، نشان‌دهنده مطابقت با سقوط بنی‌امیه و ظهور پرچم‌های سیاه بنی‌عباس است و ظاهراً اجمالی از پیش‌گویی امام‌علی درباره ظهور و سقوط دولت‌های اولیه اسلامی بوده، اما پس از آن حضرت مورد تحریف واقع شده و مطالبی بر آن‌ها افزوده شده است (همو: 104 – 105). در مصادر روایی شیعی، چنین روایتی نقل نشده است. در میان مصادر روایی متقدم اهل‌سنت نیز به جز الفتن، هیچ منبعی آن را روایت نکرده است. در سند آن نیز نام ولید ‌بن مسلم قرار دارد که متهم به تدلیس است (عسقلانی، 1404: ج2، 289؛ ذهبی، بی‌تا: ج1، 303). بنا‌براین، علاوه بر مردود بودن آن از نظر دلالی، سند آن نیز وضعیت قابل قبولی ندارد.

منابع
_ ابن‌اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ترجمه: ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371ش.
_ ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1412ق.
_ ابن‌جوزی، عبدالرحمن بن علی، الموضوعات، تحقیق: عبد الرحمن محمد عثمان، مدینه، المکتبه السلفیه، چاپ اول، 1386ق.
_ ابن‌خلدون، عبدالرحمن بن محمد، مقدمه ابن خلدون، بیروت، مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، 1391ق.
_ ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع، 1419ق.
_ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنی‌هاشمی، 1381ق.
_ اسماعیلی، اسماعیل، «بررسی نشانه‌های ظهور»، از مجموعه چشم به راه مهدی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1378ش.
_ اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، الأغانی، تحقیق: سمیر جابر، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم، بی‌تا.
_ اصفهانی، ابوالفرج علی بن حسین، مقاتل الطالبیین، ترجمه: جواد فاضل، تهران، انتشارات علمی، 1362ش.
_ البانی، محمد ناصرالدین، السلسله الضعیفه، اسکندریه، مرکز نور الإسلام، بی‌تا.
_ بارتولد، واسیلی ولادیمیروویچ، تاریخ ترک‌های آسیای مرکزی، ترجمه: غفار حسینی، تهران، نشر توس، 1376ش.
_ جرجانی (ابن‌عدی)، عبدالله بن عبدالله، الکامل فی ضعفاء الرجال، تحقیق: یحیی مختار غزاوی، بیروت، دارالفکر، چاپ سوم، 1409ق.
_ حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1411ق.
_ حلی (ابن‌داود)، جعفر بن حسن بن یحیی، الرجال، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1383ق.
_ حلی، حسن بن یوسف بن مطهر، الرجال، قم، دار الذخائر، 1411ق.
_ حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دارالفکر، بی‌تا.
_ خزاز قمی، علی بن محمد، کفایه الأثر، قم، انتشارات بیدار، 1401ق.
_ دمشقی (ابن‌کثیر)، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، بیروت، مکتبه المعارف، بی‌تا.
_ دهخدا، علی‌اکبر، لغت‌نامه دهخدا، تهران، مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1372ش.
_ دینوری (ابن‌قتیبه)، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، تحقیق: طه محمد الزینی، قاهره، مؤسسه الحلبی و شرکاه للنشر و التوزیع، 1387ق.
_ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الإسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ اول، 1407ق.
_ ذهبی، محمد بن احمد، تذکره الحفاظ، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی‌تا.
_ زرکلی، خیرالدین، الأعلام، بیروت، دار العلم للملایین، چاپ پنجم، 1980م.
_ زرکلی، خیرالدین، حاشیه السندی علی ابنماجه، قاهره، المکتبه الشامله، بی‌تا.
_ ساشادینا، عبدالعزیز عبدالحسین، «مهدویت»، ترجمه: بهروز جندقی، فصل‌نامه انتظار، ش15، بهار 1384ش.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتاب‌خانه آیت‌الله مرعشی نجفی،1404ق.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، العرف الوردی فی أخبار المهدی، تحقیق و تصحیح: دکتر مهدی اکبرنژاد، تهران، هستی‌نما، چاپ اول، 1387ش.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الئالی المصنوعه فی الأحادیث الموضوعه، بیروت، دار الکتب العلیمه، بی‌تا.
_ سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، تاریخ الخلفاء، تحقیق: محمد محیی‌الدین عبدالحمید، مصر، مطبعه السعاده، چاپ اول، 1371ق.
_ صادقی، مصطفی، تحلیل تاریخی نشانههای ظهور، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی حوزه علمیه قم، 1389ش.
_ صافی گلپایگانی، لطف‌الله، منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، تهران، مکتبه الصدر، چاپ سوم، بی‌تا.
_ صدر، سید محمد، تاریخ الغیبه الکبری، ترجمه: دکتر سید حسین افتخارزاده، تهران، نیک معارف، 1387ش.
_ صدر، سید محمد، تاریخ ما بعد الظهور، ترجمه: حسن سجادی‌پور، تهران، موعود عصر، 1389ش.
_ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، علل الشرائع، قم، انتشارات مکتبه الداوری، بی‌تا.
_ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمه، قم، دار الکتب الإسلامیه، 1395ق.
_ صفدی، خلیل بن ایبک، الوافی بالوفیات، تحقیق: أحمد الأرناؤوط و ترکی مصطفی، بیروت، دار إحیاء التراث، 1420ق.
_ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، الموصل، مکتبه العلوم و الحکم، چاپ دوم، 1404ق.
_ طبری (الشیعی)، محمد بن جریر، دلائل الامامه، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیه مؤسسه البعثه، قم، مرکز الطباعه و النشر فی مؤسسه البعثه، چاپ اول، 1413ق.
_ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ پنجم، 1375ش.
_ طبسی، نجم‌الدین، چشماندازی به حکومت مهدی، قم، بوستان کتاب، 1390ش.
_ طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ترجمه: حجت‌الله جودکی، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، چاپ اول، 1380ش.
_ طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم، انتشارات دارالثقافه، 1414ق.
_ طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، قم، مؤسسه معارف اسلامی، 1411ق.
_ عسقلانی (ابن‌حجر)، احمد بن علی، تقریب التهذیب، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ دوم، 1415ق.
_ عمیدی، سید ثامر، تطبیق المعابیر العلمیه علی ما أختلف و تعارض من أحادیث المهدی بکتب الفریقین، قم، مکتبه اهل‌البیت، بی‌تا.
_ عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران، چاپخانه علمیه، 1380ق.
_ فاروق، عمر، «فرهنگ مهدویت در لقب‌های خلفای عباسی»، ترجمه: غلامحسن محرمی، تاریخ در آیینه پژوهش، ش1، بهار 1383ش.
_ قزوینی (ابن‌ماجه)، محمد بن یزید، السنن، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دارالفکر، بی‌تا.
_ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1404ق.
_ کریمی، محمود؛ سعید طاووسی مسرور، «انگیزه‌های سیاسی در جعل روایات مدح و ذم بلاد»، دانش سیاسی، دوره 6، ش11، اردیبهشت 1389ش.
_ کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348ش.
_ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیه، 1365ش.
_ کورانی، علی، عصر ظهور، ترجمه: مهدی حقی، تهران، دارالهدی، 1383ش.
_ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، بی‌جا، مؤسسه چاپ و نشر، 1410ق.
_ لوکاس، هنری، تاریخ تمدن، ترجمه: عبدالحسین آذرنگ، تهران، انتشارات کیهان، 1376ش.
_ متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، بیروت، مؤسسه الرساله، 1989م.
_ مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الاطهار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404ق.
_ مروزی، نعیم بن حماد، الفتن، تحقیق: سمیر أمین الزهیری، قاهره، مکتبه التوحید، چاپ اول، 1412ق.
_ مسعودی، علی بن الحسین، التنبیه والاشراف، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی، 1365ش.
_ معارف، مجید، پژوهشی در تاریخ حدیث، تهران، انتشارات کویر، چاپ نهم، 1387ش.
_ معتزلی (ابن‌ابی‌الحدید)، فخرالدین ابوحامد عبدالحمید بن ابوالحدید، شرح نهج البلاغه، قم، انتشارات کتابخانه آیت‌الله مرعشی، 1404ق.
_ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإختصاص، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413ق.
_ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الإرشاد، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413ق.
_ مناوی، عبدالرؤوف، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، مصر، المکتبه التجاریه الکبری، چاپ اول، 1356ق.
_ میرداماد، محمدباقر، الرواشح السماویه، تحقیق: غلامحسین قیصریه‌ها و نعمت‌الله جلیلی، قم، دار الحدیث للطباعه و النشر، چاپ اول، 1422ق.
_ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، تهران، مکتبه الصدوق، 1397ق.
_ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، قم، مؤسسه آل‌البیت، 1408ق.
_ هاشمی شهیدی، سید اسدالله، زمینه‌سازان انقلاب جهانی حضرت مهدی از دیدگاه روایات، قم، مؤسسه انتشاراتی پرهیزکار، چاپ دوم، 1382ش.
_ هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، قم، انتشارات الهادی، 1415ق.
_ هیتمی (ابن‌حجر)، احمد بن محمد، القول المختصر فی علامات المهدی المنتظر، تحقیق: مصطفی عاشور، قاهره، مکتبه القرآن، بی‌تا.
_ یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، ترجمه: محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی، 1362ش.

نویسندگان:

عبدالهادی فقهی‌زاده . سیدجعفر صادقی

فصلنامه مشرق موعود شماره 29

ادامه دارد…

Loading

LEAVE A REPLY

Please enter your comment!
Please enter your name here
Captcha verification failed!
CAPTCHA user score failed. Please contact us!